کتابخانهمدافعانحریمولایت
#ضرورت و #اهمیت #تندخوانی حالا بهتر است معنی و مفهوم تندخوانی را بهتر بدانیم.😊 تندخوانی به معنی یک
#مزایای_تندخوانی
متاسفانه در ذهن بعضیها، تندخوانی معنای خوبی پیدا نمیکند به گونهای مفهوم #عجله را تداعی میکند؛ این برداشت کاملا اشتباه است.
به همین منظور به تعدادی از مزایای #تندخوانی اشاره میکنیم تا بیش از پیش به فراگیری آن علاقهمند شوید.😊
🔰مزایای تندخوانی:
۱. یکی از مهمترین مزیتهای تندخوانی افزایش #درک_مطلب است!😑
شاید برایتان عجیب باشد بدانید، هر چه سرعت مطالعهتان را افزایش دهید، به شدت، درکمطلبتان افزایش پیدا خواهد کرد.
چطور ممکن است؟🤔 بسیار ساده است.
وقتی سرعت مطالعهمان را افزایش میدهیم، میتوانیم انسجام بهتری بین لغات پیدا کنیم.😎
یعنی زمانی که با سرعت بالاتری میخوانیم، میتوانیم به طور مثال بین خط چهارم و دهم، انسجام بهتری برقرار کنیم و همین امر باعث افزایش میزان درک مطلب می شود.😉
اجازه دهید یک مثال ملموستر برایتان بزنیم.👇🏻
فرض کنید در خیابانی با سرعت ۴۰ تا ۵۰ کیلومتر بر ساعت در حال حرکت هستید. در این مسیر به چه چیزهایی میتوانید توجه کنید؟😕
آیا میتوانید تابلوی مغازهها را بخوانید؟😯
آیا میتوانید به صحبتکردن با افرادی که در #ماشین در کنارتان هستند، بپردازید؟🙄
آیا میتوانید #تلفن_همراه خود را از جیبتان خارج کنید و به آن پاسخ دهید؟📱
واضح است که جوابهای هر فرد سالمی به این سوالات، مثبت است.✔
حالا فرض کنید در همان خیابان، سرعتتان را به ۲۰۰ کیلومتر در ساعت می رسانید!😐
حالا چطور؟🤨
اکنون دو دستی به فرمان #اتومبیل چسبیدهاید و فقط و فقط #تمرکزتان بر روی مسیر است.🚘
محال است بتواند به هیچ کدام از کارهای جانبی که گفته شد بپردازید. تمرکزتان نیز چند برابر شده است!😇
۲. افزایش #انگیزه برای #مطالعه و صرفهجویی در #وقت!📚
واضح است زمانی که بتوانیم با سرعت بالاتر و روانتر #کتابها را بخوانیم، انگیزهمان برای مطالعه افزایش پیدا خواهد کرد.
اگر خواندن یک #کتاب از ما هفتهها زمان بگیرد، به مرور از مطالعه، دلسرد میشویم.☹ امیدوارم همه شما با آموختن تندخوانی، کتابهای بهتر و بیشتری را مطالعه کنید!😊
۳. افزایش #اعتماد_به_نفس:🤭
این مورد را بهسادگی میتوانید خودتان امتحان کنید. زمانی که چند #کتاب_خوب خواندهاید، وقتی در جمع دوستان یا اقوام هستید و بحثی شکل میگیرد، خواهید دید که نظرات جالبی از همان کتابهایی که خواندهاید، در ذهنتان میآید و حس خواهید کرد حرفهای خوبی برای گفتن دارید. بدون شک، هر چه بیشتر مطالعه کنید، نگاهتان را روشنتر و افکارتان بازتر خواهد شد.🤓
علاوه بر آن، کتابها موجب افزایش دامنه لغات و بهبود عملکرد #چشم و #مغزتان نیز خواهند شد.🧐
شک نکنید اکثر کسانی که صحبت کردن و نوع انتخاب واژگانشان متفاوتتر از دیگران است و زیبا و دلنشین سخن میگویند، این امر ناشی از مطالعه فراوانشان است.✌🏻
ادامه داره... :)
#نکات_کتابخوانی
#بیسوادی
🌸با ما همراه باشید👇🏻
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔁 دو سپاه روی در روی هم ایستادند. علی صبر و بردباری را بر آغاز جنگ ترجیح داد. او بر سوار
#قدّیس
⚔
جنگ آغاز شد و دو سپاه در هم پیچیدند.
عایشه بر شتری نشسته بود که در میان لشگریانش قداستی یافته بود.
بسیاری در حفاظت از شتر و عایشه کشته شدند تا اینکه شتر بر اثر تیری که به او اصابت کرد، بر زمین افتاد و سرنگون شد.
🐫
در این هنگام فریاد عایشه بلند شد. علی از محمد بن ابی بکر خواست تا به کجاوه ی خواهرش برود و حال او را جویا شود.
طلحه با مشاهده ی شکست سپاهیانش و پراکنده شدن آنها ، فرار را به ماندن ترجیح داد..مروان بن حکم دوست و همرزمش ، او را در حال فرار دید.
🏹
تیری بر کمان گذاشت و به سوی او پرتاب کرد. تیر، طلحه را نقش زمین ساخت. خود را به سختی به خرابه ای رساند و در حالی که جان می داد با خود گفت:" خون هیچ بزرگی در عرب، مثل خون من لوث نشد.."
👆این را گفت و جان سپرد.
♨️
زبیر دومین آتش افروز جمل، وقتی شکست را دید تصمیم گرفت به سوی مدینه فرار کند. در بین راه گرفتار مردی از طوایف عرب شد.
مرد او را شناخت و بر او که در حال نماز بود، حمله برد و او را به قتل رساند.
⭕️
غائله به پایان رسید .
علی و یارانش به بصره وارد شدند.
مردم در میدان شهر گرد آمدند تا به سخنان علی گوش دهند:
"✨ای مردمبصره! شما سپاهیان آن زن و پیروان آن شتر بودید. او چون شما را فراخواند ، پاسخ گفتید و چون شکست خورد، فرار کردید.
اخلاق شما پَست و پیمان شما سست و دین شما نفاق و آب شما شور است.
🔰
هرکس در شهر شما اقامت گزیند ،در دام گناهانتان گرفتار شود و آن کس که از شما دوری گزیند، در امان خواهد بود.
گمانم همگی در عذاب خدا غرق شده اید و تتها مناره ی مسجدتان هم چون دماغه ی کشتی بر روی آب نمایان است.
سرزمین شما به آب نزدیک و از آسمان دور است.
خردهای شما سبک و افکار شما نازل است. شما به سبب سستی اراده ، هدف خوبی برای شکار درندگان هستید.
💠
علی نفس بلندی کشید و صدایش را پایین آورد و گفت:" ای مردم بصره ! همه ی شما را عفو کردم...از فتنه دوری گزینید!
شما نخستین کسانی هستید که بیعت خود را شکستید و عصای امت را دو نیم کردید. از گناه بازگردید و خالصانه توجه کنید."
⚜
علی پس از سر و سامان دادن به امور بصره آنجا را ترک و به طرف کوفه حرکت کرد..او روز دوشنبه، دوازدهم ماه رجب سال۳۶هجری با گروهی از بزرگان بصره و مردانی از کوفه که او را در جنگ جمل یاری رسانده بودند، وارد کوفه شدند.
علی تصمیم گرفت کوفه را مقر حکومت خود قرار دهد که هم به شام نزدیک بود و هم به مدینه..
ادامه دارد...
🎚۱۳۶
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🔰از دیر شدن #انتقام_سخت نهراسید و نگران نباشید
🌀 صاحب این شمشیر ، #سید_علی هست ، او 31 سال است که شمشیر از نیام برکشیده است و در حال شمشیر زدن است ، او هم علمش را دارد و هم تجربه اش را
👌او خوب می داند ، کی و کجا شمشیر حیدری اش را در قلب دشمن فرود بیاورد
⬅️ به او ایمان داشته باشید ، ایمانی همراه با اعتقاد ، تجربه 31 ساله فرماندهی اش این را به ما نشان داده است که او را تدبیری هست که هرکسی را نشاید درک آن...
#شهيدمحسنفخریزاده
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
#نمایش_صوتی
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
📗#معرفی_کتاب
کتاب "پایی که جا ماند" مجموعه ای از یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینی پور در زندان های مخفی عراق است که خاطرات ۸۱۱ روز اسارت سید ناصر را روایت میکند .
دلیل نامگذاری کتاب آنست که بر اثر جراحات و شکنجه های مختلف پای سید ناصر در دوران اسارت قطع میشود ،
سید ناصر حسینی پور این کتاب را به ولید فرحان شکنجه گر عراقی که وی را مورد آزار و اذیت قرار داده است تقدیم کرده است..
این کتاب به شرح بسیاری از اعمال و رفتار اسرا و نظامیان عراقی پرداخته و زوایای بسیاری را از زندگی اسرا در کمپهای عراقی روایت کرده است.
موضوعات گوناگونی مانند گذران اوقات فراغت، عزاداری، آموزش و تدریس، آدمفروشی و ...
🎧📕
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزمندهی ایرانی که به اسارت نیروهای ایرانی دراومده 😂😁
😊📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ⚔ جنگ آغاز شد و دو سپاه در هم پیچیدند. عایشه بر شتری نشسته بود که در میان لشگریانش قداستی
#قدّیس
🌞
آن روز هوا گرم بود و آفتاب ، سوزنده می تابید. مردم کوفه در خارج از شهر جمع شده بودند تا به سخنان علی گوش دهند.
آنها از اینکه علی کوفه را مقر حکومت خود قرار داده بود، خوشحال بودند و اینک گرد آمده بودند تا اولین سخنان علی را بشنوند:
" ای مردم کوفه! برای شما در اسلام فضیلتی است بزرگ، مشروط به اینکه آن را دگرگون نسازید. شما را به حق دعوت کردم و پاسخ گفتید.
💠
بدترین چیزی که از آن برای شما بیم دارم، دو چیز است: پیروی از هوا و هوس و درازی آرزو.
پیروی از هوای نفس شما را از حق بازمی دارد و درازی آرزو و سرای باز پسین را از یاد می برد.
آگاه باشید که دنیا ، پشت کنان کوچ کرده و آخرت؛ اقبال کنان به حرکت درآمده و برای هریک از این دو فرزندانی است ؛ شما از فرزندان آخرت باشید.
امروز هنگام عمل است نه حساب ؛ و فردا وقت حساب است نه عمل.
💠
سپاس خدای را که ولی خود را کمک کرد و دشمن را خوار ساخت و محق و راستگو را عزیز و پیمان شکن و باطل را ذلیل نمود.
بر شما باد تقوا و پرهیزگاری و اطاعت از آنکس که از خاندان پیامبر که خدا را اطاعت کرده است.
👆که این گروه به اطاعت، اولی و شایسته ترند از کسانی که خود را به اسلام و پیامبر نسبت می دهند و ادعای خلافت می کنند.
اینان با ما به مقابله برمی خیزند و با فضیلتی که از خود ما به آنان رسیده است، بر ما برتری می جویند و مقام و حق ما را انکار می کنند.
آنان به کیفر گناه خود می رسند و بزودی با نتیجه ی گمراهی خود ، به سرای دیگر می روند..."
💠💠💠
آنچه نوشتم، شمه ای از رخداد دردناک بصره بود که بعدها سرآغاز اختلاف ها و تنش های زیادی در بین مسلمانان شد و جنگ صفین و نهروان را به وجود آورد
و
موجبات #شهادت امام را فراهم ساخت و سرمنشاء همه ی عداوت ها با علی به روایت تاریخ ، معاویه است که او و جانشین های مسیر حق را منحرف و حکومت اسلام را روسیاه نمودند.
لعنتُ الله علیهم اجمعین"
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
🔷کشیش آخرین ورق را برگرداند و روی ورق های دیگر گذاشت. پشتش را به صندلی تکیه داد و فکر کرد :
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست...
وقتی سرگئی وارد اتاق شد، کشیش هم چنان تکیه اش به صندلی بود و به نقطه ای در بالای قفسه های کتاب خیره مانده بود.
با دیدن سرگئی، عینکش را برداشت و به او نگاه کرد. سرگئی روی مبلی نشست و گفت:" فکر می کردم مشغول مطالعه اید وگرنه زودتر می آمدم."
ادامه دارد..
🎚۱۳۷
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
بعضی حرفای قشنگ 🎨
بعضی جملههای کوتاه اما امیدوار کننده 💓
قلب بیقرار آدم رو
آروم میکنه ...
مثلا اینکه
بهت بگن خدای مهربون و بزرگ
وقتی نماز میخونی،
با لبخند
با محبت 💫
نگاهت میکنه ...
آخه، مگه بهتر از این هم میشه ...؟ 🍀
✨ امام علی (علیه السلام ) فرمودند:
«وقتی انسان به نماز میايستد، ابليس از
روى حسد به او مینگرد؛ چون میبيند كه
#رحمت خدا از سر تا پاى نمازگزار را فرا
گرفته است» 🌸🍃
📗 الخصال. ج ۲. ص ۶۳۲
🕊🏴
@ketabkhanehmodafean
♨️ #نقد_کتاب
📚 رمان:#سیگار_شکلاتی
✍نویسنده:#هما_پور_اصفهانی
نقد رمان سیگار شکلاتی : رمانی پر از صحنه های خیالی و هوس آلود !🔥
سیگار، همه جوره اش مضر است.
چه شکلاتی اش،🍫
چه ماتیکی اش،💄
چه بهمن چه تیر؛
مخصوصا خارجی هایش.
هما پوراصفهانی، دلیل محبوبیتش بین جوانها و این که ظرف یکسال کتاب هایش تعدد چاپ پیدا می کند را تنها و تنها خلق صحنه های عاشقانه و پر احساس بین دست نوشته هایش می داند.
این کتاب هم مثل بقیه ی رمان هایش همین طور است.🙄
سیگار شکلاتی داستان جوانی است که مشهور و نیروی ویژه ی نظامی است و برای نفوذ در بین گروه های انحرافی هم جنس باز شده است.😬
در این میان عاشق دختری می شود و الی آخر…
که همه ی هفتصد صفحه پر است از:
رابطه ها،
حس ها،
برخوردهای عاشقانه و…😵
یعنی بازگویی آن چه که نوجوان در این سن بسیار درگیرش است و حریص تجربه اش!!!
البته ایشان درفضای مجازی به گونه ای دیگر رمان را قلم می زد که با سانسور زیاد و تغییر رابطه ها مجوز چاپ گرفته است.🤫
راستش در کل این هفتصد صفحه هر چقدر هم بگردید نمی توانید چیزی که نیاز روح و فکرتان باشد پیدا کنید و جملاتی بیابید که ذهن شما را به سمت و سوی بالا دستی ببرد.😰
اما تا دلتان بخواهد، فراوان، صحنه های خیالی و هوس آلود و گاهی گفتگوهای سطح پایین دارد.😣
می دانید فرق رمانهای خارجی با رمان های فارسی ما چیست؟🧐
حداقل آن ها تفکر و فلسفه شان را هم تبیین می کنند :
یعنی خواننده در آخر کار با اندیشه های هر چند نادرست آن ها آشنا می شود😟.
اما رمان های اینترنتی داخلی که به چاپ هم می رسند:
تنها انسان را جسم می دانند و پرهستند از خیال و رویا و درگیری های هوس و شهوت.☄
حس بدی به انسان می دهد وقتی می بیند که متوقف شده است در جسم و دو چشم و مو و نگاه های هوس آلود!!!
یعنی جز این نمی شود که بشود.🔥
پیام اصلی:
نیروهای ویژه بچه های خوبی اند و برای نفوذ به گروه های نفوذی شبیه آنها می شوند .
اما باز هم وسط مأموریت دلشان می لغزد و همه چیز را به هم می ریزند تا به معشوقه شان برسند.👀
و اینکه بچه های نیروی ویژه نظامی قبلا خودشان مورد تجاوز قرار گرفته اند و همه اش درگیر مشکلات جسمی اند و به ناچاری در این وادی افتاده اند و خانواده های نابسامانی دارند .
و باز هم بی هوا عاشق می شوند و کنترل ندارند و پای عشقشان که برسد… .
این رمان فضای خانواده های ایرانی را که اهل تدیناند بسیار نابسامان نشان می دهد که انگار همه درگیر رابطه های مشروع هم جنس یا جنس مخالف هستند.😬😳
این قضاوت ها بسیار توی ذوق انسان می زند.
نمی دانم ایشان با بیان مفاسد در این رمان دنبال چه می گشت.
بهر حال جای تأمل داشت…🤔
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🌞 آن روز هوا گرم بود و آفتاب ، سوزنده می تابید. مردم کوفه در خارج از شهر جمع شده بودند تا
#قدّیس
🔷کشیش نیم تنه اش را به طرف میز خم کرد ، آرنج دست چپش را روی میز گذاشت و با دست دیگر ریش بلندش را مشت زد و اریب به سرگئی نگاه کرد و گفت:" تا همین چند لحظه پیش مشغول مطالعه بودم؛ مطالعه ی این کتاب قدیمی تمام شد..فکر می کنم چمدانم را ببندم و برگردم مسکو."
سرگئی گفت:" یعنی آن ماجرایی که تعریف کردید، تمام شد؟ حالا که کتاب را خوانده اید، می خواهید برگردید و کتاب را به آنها بدهید و خلاص؟
اصلا صلاح نیست برگردید پدر."
◻️◽️◻️
🔸کشیش سکوت کرد و حرفی نزد.
سرگئی ادامه داد:" هرچند از شما بعید نیست که این ماجرای خطرناک و پلیسی را ادامه بدهید."
🔶کشیش گفت :" چاره ای ندارم سرگئی؛ تا ابد که نمی توانم در بیروت بمانم. من آنجا خانه و زندگی و کار دارم."
سرگئی گفت:" فعلا چندماهی اینجا بمانید، بعد من با شما به مسکو می آیم ، خانه را می فروشیم و در نقطه ی دیگری از مسکو برایتان خانه ای می خریم.
باید از دسترس آن دو جانی که گفتید دور باشید.
در عین حال کتاب را تحویل پلیس بدهید و حقیقت را به آنها بگویید."
🔷کشیش گفت:" نه، این کار شدنی نیست؛ کلیسا را چه کنم؟"
سرگئی پاسخ داد:" کلیسا را به یک کشیش جوانتر بسپارید. با سن و سالی که شما دارید ، وقتش رسیده که خودتان را بازنشسته کنید پدر."
🔸کشیش در فکر فرو رفته بود و جوابی نداد.
_بازگشت تان به مسکو اشتباه بود پدر ؛ شما در لبنان بزرگ شدید و به همینجا تعلق دارید..چه عیبی داشت همین جا می ماندید پدر؟ فکر می کردید روسیه همان شوروی سابق است."
🔶کشیش گفت:" نه پسرم! من هیچ وقت احساس تعلق خاطر به لبنان نداشتم و قبول نداشتم که لبنان وطن من است.
همیشه نگاهمبه روسیه بود؛ جایی که در آنجا به دنیا آمده بودم و باید در آنکجا به خاک سپرده می شدم."
⚪️🔵⚪️
سرگئی گفت:" من صلاح نمی دانم که به این زودی برگردید..حداقل زمستان را بمانید تا آب ها از آسیاب بیفتد."
🔸کشیش گفت:" البته نگفتم که همین فردا برمی گردیم؛ باید مدتی بمانم و تحقیقاتم را تمام کنم."
سرگئی گفت:" الان وقت استراحت و آسایش شما بود ؛ نه مطالعه و تحقیق."
🔸کشیش گفت:" سرگئی عزیز! هیچ علمی بدون تلاش، هیچ ثروتی بدون کار و هیچ جانی بدون خطر حفظ نمی شود."
سرگئی پرسید:" این جملات از علی است؟"
🔹کشیش تبسمی کرد و پاسخ داد؛" خیر! اما علی می گوید:" هر نعمتی بی بهشت ناچیز است و هر بلایی بی جهنم عافیت است ."
سرگئی پرسید:" شما زیادی در علی غرق شده اید پدر!"
🔷کشیش گفت:" غرق شدن ، غرق شدن است؛ زیادی و کم ندارد پسرم!
غرق شدن در افکار و اندیشه های قدیسان و اولیای خدا ، عین نجات است."
🔵⚪️🔵
سرگئی از جا بلند شد و گفت :" بله بله! فراموش کرده بودم که مشغول صحبت با یک کشیش هستم."😁
بعد رو به کشیش گفت:" برویم که وقت صرف شام است. "
🔶کشیش از جا برخاست. بازوی او گرفت و گفت:" نگران نباش سرگئی!
نهایت زندگی، مرگ است که اگر از آن فرار کنیم، ما را در می یابد
و اگر بر جای خود بمانیم، ما را می گیرد و اگر فراموشش کنیم، ما را از یاد نمی برد."
بعد بازوی او را فشرد و ادامه داد:" و البته این جملات از علی بود..."
📌پایان فصل ۱۰
🎚۱۳۸
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean