eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 چوب حراج به آبروی هیچکس نزنید؛ برایتان گران تمام می‌شود! ※ خانم جان، آقا جان؛ آنجا که گوشتان را تیز می‌کنید و با چشمانتان، رفتار و اعمال انسان‌ها را برای رو کردن دستشان دنبال می‌کنید؛ دقیقاً در جاده‌ای قــرار گرفته‌اید که خطر سقوط تهدیدتان می‌کند؛ زیرا آبروی مؤمن، خط قرمز خداست⛔️ و شما با بازگو کردن آنچه که شنیده یا حتی دیده‌اید، از این خط قرمز، رد شده‌اید... 💢 آنچه بین او و خدا بود، با کنکاش شما، حالا برای همه برملا شده، و آب ریخته را هرگز نمی‌توان جمع کرد...✗ و آبرویی که هر لحظه، با نقل به نقل شدن آنچه شما فاش کردید، ریخته می‌شود، نه تنها جمع شدنی‌ نیست؛ بلکه آتشی شده و دامن شما را تا ابد خواهد گرفت... [ انسانیّت بدون ممکن نیست ❗️ تمرین کنیم از همین امروز، بجای رونمایی از اشتباه‌های دیگران، پوششی برای خطاهایشان باشیم.] 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2_5264750411557898360.pdf
19.93M
📚عنوان : ✍نویسنده : کریم زمانی 📖موضوع : شعر 1⃣جلد اول 📄تعداد صفحات : ۱۱۲۷ 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥از کتاب رهبر معظم انقلاب با عنوان «حماسه امام سجاد(علیه‌السلام)» رونمایی شد 📍علاقه مندان می توانند از طریق پایگاه الکترونیکی انتشارات انقلاب اسلامی به نشانی book-khamenei.ir و کتابفروشی های سراسر کشور این اثر ۳۰۰ صفحه ای را دریافت نمایند. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ♥️ #قسمت_پنجم خانواده ­اش هم اصرار بر همین مدل داشتند و خودشان هم مانعی نبودند.
. 📚 ❤️ ما ۲ ساعت دوازده بود و کوچه در سکوت سرد پاییزی فرو رفته بود. سینا حسرت زده به ماشین­ هایی که از کنارشان رد می­ شد نگاه می­ کرد. شهاب خنده­ اش گرفت و گفت: – حسرت بخوری گرم می­شی؟ سینا در ماشین خاموش و سرد بیشتر مچاله شد و گفت: _ بخاری، شوفاژ، کرسی، چایی… همه میاد جلوی چشمم. حال بچم هم همین­طور! شهاب سرش را چرخاند سمت سینا و پرسید: – مگه تبش قطع نشده؟ – نه طفلکم! امروز سه روز شد که خونه سقفش سرجاشه. گفته ویروسه سه روز تحمل کنید تموم می­شه. بنده ­ی خدا خانمم خواب نداره! هم­زمان با این حرف، همراهش زنگ خورد. سینا صدای کودک مریضش را که شنید صاف نشست و کمی برایش شعر خواند و وعده­ ی آمدن داد. ارتباط را که قطع کرد، چند لحظه طول کشید تا چشم از صفحه ­ی روشن موبایل برداشت و برگردد به فضای سرد ماشین. شهاب با تأسف سری تکان داد. به خاطر مسائل امنیتی ماشین را خاموش نگه داشته بودند و سرما کلافه ­شان کرده بود. ساعت­ ها بود نگاه دوخته بودند به دیوارهای خانه ­ای که ارتفاعش بیشتر از خانه ­های دیگر توی ذوق می­ زد. سینا همان­ طور که برای گرم شدن، دستانش را زیر بغل گرفته بود گفت: -خونه نیست که، دژِ! ببین قسمت بالای دیوار رو، انگار نیم مترش را بعدا ساختن! هم بلندی دیوار غیر عادیه، هم دوتا دوربینی که روی خونه سواره! باید ببینیم توش هم همین­جوریه؟ – آقا امیر داره میاد ببینیم چی می­گه تا پیش­نهاد خودمون رو بهش بدیم! لحظاتی نگذشته بود که موتور امیر کنار ماشین توقف کرد. صدای گرم امیر در ماشین پیچید: – سلام سلام… چه سرمای دل ­چسبی! چه خبر؟ دستان سرد امیر را فشردند و شهاب گزارش داد: – منتظر شما بودیم. روی در اصلی سه تا دوربین سواره، البته یکیش برای ساختمون روبروییه. همون که سنگ سیاه کار کرده. یه در هم توی کوچه داره که برگ­ های خشک­ جمع شده­ جلوش نشون می­ده خیلی وقته باز نشده! البته توی این مدت هم ما ندیدیم کسی از کوچه رفت و آمد کنه! – خب پس شروع کنیم. شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان می­ داد را روی لب ­تاب کنترل می­ کردند. سینا گفت: – یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ­ها هم نرده داره که! امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره ­های این ساختمان دیده می­ شد اشاره کرد: – این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا! سینا با وحشت نالید: – من مطمئنم که همه رفتند! 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 اللهم أنت السَّلام و منکَ السّلام و لکَ السَّلام... الهنا ؛ تویی صاحب اسمِ و همه‌ی سِلم و امنیت از سوی توست! امر کرده‌ای؛ بر جانِ مضطرّ غریب‌ترین باقی‌مانده‌ات در زمین، دعای سلامتی بخوانیم... او را برهان از تیغِ تمام آنچه از سوی ما، جان خسته‌اش را می‌آزارد ... و مان را به حریم سلم و امنیتِ از ما، وارد کن! @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 مجموعه یازده جلدی کتاب های " - مطالعه اسناد دخالت‌های آمریکا در ایران به ویژه به نسل جوان توصیه می شود. 📖 نسخه pdf (کم حجم) کتابها را در کانال "یاد ایام" دانلود کنید👇👇👇 ✳️ کانال "یاد ایام"، نگاهی به تاریخ و رویدادهای چند دهۀ اخیر 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎓 🎒ــــلاس درس مهدویت 💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران تا جهانی: ⬅️ 🔹هنگامه قیام: ✍..همه می خواهند بدانند که در جریان قیام جهانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف چه حوادثی روی می‌دهد، حرکت امام از کجا و چگونه آغاز می‌شود، شیوه برخورد امام با گروه‌های مخالف چگونه است و بالاخره چگونه آن حضرت بر تمامی جهان غلبه خواهد کرد و رشته امور جهان را به دست خواهد گرفت این گونه سؤال‌ها فکر و اندیشه هر انسانِ مشتاق ظهور را به خود مشغول می‌کند. ♦️ ولی واقعیت این است که سخن گفتن درباره حوادث مربوط به ظهور کاری بسیار مشکل است؛ چون گزارش دادن از آینده و اتفاقاتی است که هنوز واقع نشده است و به طور طبیعی نمی توان اطلاع دقیقی از آن رویدادها داشت. ♻️بنابراین آنچه در این بخش می‌آوریم حوادث و رخدادهای روزگار ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است که برابر روایات در کتاب‌های متعدد نقل گردیده است و تنها می‌تواند دور نمایی کلّی از رویدادهای ایام ظهور را پیش روی خوانندگان ترسیم کند. 🌸چگونگی قیام الف) :👇 📌وقتی ظلم و تباهی چهره عالم را سیاه و ظلمانی کرده است و آنگاه که ستمگران گستره زمین را جولانگه بدی‌ها و نامردی‌ها ساخته اند و مظلومان جهان، دست یاری خواهی را به آسمان گشوده اند؛ناگهان ندایی آسمانی، سیاهی شب را می‌درد و در ماه خدا، رمضان، ظهور موعود بزرگ را بشارت می‌دهد [۱]،قلب‌ها به تپش می‌افتد و چشم‌ها خیره می‌گردد! 🌌 شب پرستان، مضطرب و هراسان از طلوع صبح ایمان، در پی راه چاره ای هستند و منتظران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از هر کسی سراغ کوی یار می‌گیرند و برای دیدار او و حضور در زمره یاوران او سر از پا نمی شناسند. 🔗ادامه_دارد.. ✍..پی نوشتها: 📂[۱]. الغیبة نعمانی، باب ۱۴، ح ۱۷. 📚کتاب نگین آفرینش/جلد(1)..! "عج" ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
. 📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_ششم ما ۲ ساعت دوازده بود و کوچه در سکوت سرد پاییزی فرو رفته بود.
📚 ❤️ امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد: – خدا کنه متوجه نشده باشن! شهاب که داخل ماشین که نشست گفت: – هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟ وقتی سکوت هر دو را دید پرسید: چیزی شده؟ سینا فیلم را کمی عقب آورد و دوباره با دقت دیدند. شهاب زمزمه کرد: ،- یعنی چند نفر دائم اونجان. بیرون نیومدن تا ببینیمشون. امیر نفسش را بیرون داد و گفت: – شاید هم این جا به خونه بغلی راه داره و رفت و آمد از اون جاست. هر دو برگشتند سمت عقب و منتظر نگاه کردند به امیر و او تنها یک جمله گفت: با آدم های ساده لوح و دوهزاری طرف نیستیم. باید یه راهی به داخل خونه پیدا کنید.روی یکی از نیروهای خود موسسه کار کنید. روی چند تا از افراد موسسه مخصوصا مسئول، که تا حالا رفت و آمد بیشتری داشتند تیم متغیر سوار کنید. رفت و آمد خونه ی بغلی هم کنترل بشه. امشب نرید خونه. دم سحر هلی کم رو وارد خونه کنید، یه دور دیگه با دقت ببینید. تا خدا چی بخواد! به آرش هم بگید دوربینا رو هک کنه و تصاویر دو ماهی که این خونه راه افتاده رو می خوام ببینید. تصاویر همین دو تا دوربین داخل حیاط رو! امیر که رفت تا سحر چشم از خانه برنداشتند، در سکوت محض تنها از خانه ی بغل موسسه دو تا مرد خارج شدند و دیگر هم برنگشتند. هلی کم هم همان تصاویر را نشان می داد و نور کمی که از ساختمان کناری بیرون می زد و سایه ی یک نفر که بیدار بود و پشت سیستم مشغول. تصاویر واضح تر که شد سینا گفت: – یه سیستم هم نیست، چند تاس! سایه بلند شد و آمد سمت پنجره! شهاب با اشاره ی سینا هلی کم را عقب کشید و فرد که از پنجره فاصله گرفت دوباره نزدیک شد. وجود پرده ی تور مانع بود تا تصاویر واضح باشد. صدای ماشین که از ته کوچه آمد شهاب خودش را کشاند پشت درخت و روی زمین نشست. ماشین کنار در خانه ی کناری ایستاد و همان دو مرد رفته، پیاده شدند. سینا از ماشین پیاده شد و گفت: -شهاب بیارش بیرون. شهاب که داخل ماشین نشست لرز کرده بود: – آخ آخ چه سرده این جا! مثل زمستونه، اون وقت ما با لباس تابستونی اومدیم بازی! – چه می دونستیم امشب مهمون مردم بالا شهریم. این جا برف بیاد تازه منطقه ی ما آفتاب بهت سلام می ده! امیر تماس گرفت: – پاشم از پای سجاده؟ چه خبر؟ .. ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 تا حالا آیه‌هایی رو توی قرآن خوندیم که درمورد ظهوره ☺️ خوبه بدونیم طبق روایات اهل بیت(علیهم السلام 🌸 ۵۰۴ آیه‌ی قرآن مربوط با امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف ) دارند... توی یکی از آیه‌های قرآن 🌟 اومده که: در زبور نوشتیم که زمین به بندگان صالح می‌رسه 🌿 زبور، کتاب حضرت داود (علیه السلام ) بود؛ اما علامه طباطبایی، در تفسیر المیزان اوردند که توی این آیه زبور، یعنی همه کتاب‌های آسمانی این یعنی 📚 تمـام کتـاب‌های آسمـانی مژده دادند که روزی زمین به وسیله آخرین منجی رنگ واقعی آرامش رو خواهد دید . . . 💜💙 💫 📗 خاتم ولایت. تولیدات فرهنگی حرم مطهر امام رضا علیه السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Oskar_Va_Kanome_Roze-dlketab.ir_.pdf
289.8K
کتاب: 🖊 نویسنده: 🖊مترجم: 🔶 اسکار پسر ده ساله‌ای است که به علت خون در بیمارستان زندگی می‌کند. بعد از درمان‌های متعدد و عمل جراحی، دکترش از درمان او ناامید شده و همه تسلیم مرگ زودهنگام او می‌شوند. 🔸 در این میان خانمی به نام رز که جهت روحیه‌دادن به کودکان، به بیمارستان می‌آید، سعی می‌کند تا اسکار را با واقعیت‌های زندگی‌اش، از طریق شناخت خدا آشنا کند و.... 🔶 بیشترین تمرکز نویسنده جهت نوشتن این داستان، تاکید بر اهمیت واقع‌بینی در زندگی است. 🔸نویسنده سعی دارد خدا را که توسط بعضی از مردم به فراموشی سپرده شده به یاد آن‌ها بیاورد و اهمیت نقش وجود او در همه‌ی اتفاقات زندگی را گوش‌زد کند. 🔷 کتاب به سنین زیر 15 سال توصیه نمی‌شود. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_هفتم امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از
📚 ❤️ سینا با جواب داد: – فکر کنم تازه سجاده نشینی شروع شده باشه! اینا تایم کاریشون بیست و چهار ساعته اس آقا! -تا ده دقیقه ی دیگه تیم جایگزین میاد. برید اداره یه استراحتی بکنید منم میام ببینیم با موشایی که دارن میفتن وسط خونه باید چه کار کنیم! شهاب با مشت و مال سینا، سر از روی میز بلند کرد و نگاه خواب آلودش را دوخت به صورت او: – آقا امیر گفته برای صبحونه بریم اتاقش! پاشو جمع کن! شهاب صاف ایستاد و دستی به موهایش کشید: – من مرده ی صبحونه کاری ام. اونم بعد از بیست وچهار ساعت گرسنگی! صبحانه در میان سکوت امیر خورده شد که سرش داخل پرونده ای بود که می خواند و ابرو هایش را مدام در هم می برد و باز می کرد. سینا نگاهش به کاسه ی حلیم امیر بود که شنید: – روی تمام دخترایی که وارد اون خونه می شن تم سوار کنید و تا فردا بگید که کدومشون به درد کار می خوره. شهاب! تو نه، سینا! تو، کنار خونه می مونی و رفت و آمد دو تا خونه رو کنترل می کنی. شهاب! تو مسئول تعقیب همه باش. شهاب با کمی تامل گفت: -همه رو که نیرو نداریم آقا. خودتون می دونید که با توجه به پخش شدن نیروها توی پرونده های دیگه دست من خالیه! امیر با تامل نگاه از صورت شهاب برداشت و گفت: -همیشه خواهش جواب می ده. از سید کمک بگیر. منم برم پیش حاجی ببینم توی چه ماجرایی داریم پا می ذاریم و تا کجا باید پیش بریم! تو حتما با سید هماهنگ شو! سینا با خنده گفت: – دم سید رو ببین اداره رو بچاپ! روز پر کاری بود برای شهاب و روز و شب سختی برای سینا. از صبح که آمدند با رفت و آمد افراد جدیدی روبه رو شدند. رفت و آمد زنان و دخترانی در رده سنی متفاوت! غافلگیر شده بودند. سینا شماره ی تمام ماشین ها و تصویر برداری تمام افراد را انجام داد. قرار شد شهاب تنها روی کادر موسسه ت.م سوار کند و فعلا زن های دیگر را رصد اطلاعاتی کنند! آن روز بیش از پنجاه بار زنگ در موسسه زده شد و همه هم زن وارد شد و تا عصر و ساعت پایان کاری موسسه، خروج چندانی نداشتند. شهاب با معرفی سینا هر کدام از نیرو هایش را در پی یکی از زن های اصلی موسسه روان کرد! کوچه که خلوت شد امیر با سینا ارتباط گرفت: – سلام تیزبین! شنیدم اونجا پارتی بوده. از تو هم پذیرایی شد؟ سینا لبخند کجی زد و گفت: – آقا باب میل من نبود خوراکشون. خیلی هم شلوغ بود و من هم که می دونید با شلوغی حال نمی کنم و البته که… یه پیشنهاد دارم! ادامه دارد ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean