#با_ذکر_صلوات
#کتاب_بزرگسال
#نماز
#حائری_شیرازی
#نشر_معارف
#معرفی
برشی از کتاب📖
«تقوا» غیر از «ایمان» است. ایمان یعنی باور دارم که چنین است؛ اما تقوا یعنی به آنچه باور دارم، عمل میکنم. عملنکردن به علم، یعنی خلاف تقوا بهجاآوردن. پس خود فرد هم هنگام معصیت میداند که خلاف تقوا عمل میکند.
#امانت_دهنده:
@Sadrazahra
@ketabkhanemadarane
امروز در راه یادگیری چیزی تازه، گام بردار
حلول ماه مبارك 🌸ربيع الاول🌸 را كه ماه ولادت نبى مكرم اسلام حضرت محمد ص و يكى از مقاطع تاريخى بزرگ براى كل بشريت است، مبارک.
در روز اول ربيع الاول هجرت پيغمبر از مکه به مدینه واقع شده است؛ كه مبدأ تاريخ هجرى مسلمانان است.
اين ماه هم ربيع المولود است، هم ربيع الهجره است.
#ربیع_الاول
@ketabkhanemadarane
#فرمانده_شهر (براساس زندگی شهید محمد جهان آرا )
#تیک_تاک_زندگی(براساس زندگی شهید یوسف کلاهدوز)
#آقای_شهردار(براساس زندگی شهید مهدی باکری)
#نردبانی_برای_چیدن_نارنج(براساس زندگی سردار شهید احمدکاظمی)
#معلم_فراری(براساس زندگی شهید محمدابراهیم همت)
#امانت_دهنده
@zabbasiqom
@ketabkhanemadarane
#بخشی_از_کتاب_فرمانده_شهر
فرمانده نگاهی به سر تا پای من انداخت و یکهو زد زیر خنده. از خندههای تلخ فرمانده، داغ کردم و در دلم فحشش دادم.
ما را توی باد و زیر باران، سر پا نگاه داشتند. کف حیاط ساختمان ساواک مثل ذغال سیاه بود. رگبار شلاقی باران، موسیقی ترسناکی را در وجودم میریخت. برای آنکه ترس را از خودم دور کنم هر چند لحظه یکبار به محمد نگاه میکردم. مثل مجسمهای که از سنگ تراشیده باشند به نقطه نامعلومی خیره نگاه میکرد.
صدای ایست، خبرداری، ساختمان ساواک را لرزاند. چند نفر پشت سر هم پا چسباندند. صدای کوبیده شدن پوتینها به صدای انفجاری میماند.
باید رئیس ساواک آمده باشد.
با این حرف محمد بیاختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همان طور سیخ ایستاده بود. ناگهان چند مأمور دورهمان کردند. هیکلهایشان بلند و پهن بود. یکی از آنها، که کت چرمیای به تن داشت، زل زد به صورت محمد!
به خاطر این بچه هوار هوار راه انداخته بودید؟!
قدمی به جلو برداشت. کف دست گندهاش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه میکرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت. سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود. یکی از مأمورها که به نی قلیان میماند، تتهپتهکنان گفت: «به... به جثهاش نگاه نکنید... خیلی سفته... مثل سنگ!»
مرد کت چرمی از حرکت ایستاد و فریاد زد: «خفه شو... از این سنگترش را هم به حرف آوردهام؛ اینکه جوجه است!»
بعد آتش سیگارش را روی پیشانی محمد گذاشت و فشار داد. سوزش همراه درد توی صورتم چنگ انداخت. پلکهایم از وحشت روی هم قفل شده بود.
لختش کنید و به درخت ببندیدش!
@ketabkhanemadarane
#با_ذکر_صلوات
#کتاب_بزرگسال
#علی_موذنی
#انتشارات_سوره_مهر
#نه_آبی_نه_خاکی
برشی از کتاب نه آبی نه خاکی:
📖📖
با اتوبوس از اهواز به سوی آبادان حرکت کردیم. خسته و گرسنه به انرژی اتمی رسیدیم. لشکر مملو از نیرو بود. خیلی از بچه های آشنا که پیش از ما اعزام شده بودند، به تماشا ایستاده بودند. حسین نگهبان، علی رضا رضایی، اوس رحمت، مجتبی صدیقی، فرهاد واعظی، و چه احساس آشنایی عجیبی!
سلام بچه ها، ما در عمق چند متری دوستی شنا می کنیم؟
و چه بازار گرمی از مصافحه!
باید خودم را از این دفتر حذف کنم تا جا برای دیگران هم باز شود!
در سوله ها جا برای ما تازه واردها پیدا نمی شد، برای همین در چادرهایی مستقر شدیم که به خاطر ما برپا شده است. من و ابراهیم و محمد کنار هم ولو شدیم. با آنکه سخت گرسنه بودم، خوابم می آمد. به همان حالتی که دراز کشیده بودم، خوابیدم، تا غروب، و غروب که بیدار شدم، نه خسته بودم نه گرسنه، اما تشنه بودم، و با آنکه می دانستم زمستان است، نمی دانم چرا فکر می کردم الان یکی از بچه ها با یک برش هندوانه به سراغم می آید. به نظرم می آمد عطشم جز با خوردن هندوانه رفع نمی شود. بویش پیچید، و من چشمانم را بستم و احساس دلتنگی کردم، برای هندوانه، زیرا از من تا تابستان دور بود ...
#امانت_دهنده
@zabbasiqom
@ketabkhanemadsrane
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
#با_ذکر_صلوات #کتاب_بزرگسال #علی_موذنی #انتشارات_سوره_مهر #نه_آبی_نه_خاکی برشی از کتاب نه آبی نه
این کتاب، دفترچه یکی از شهدای جنگ تحمیلی «سعید مرادی» است که اکبر شاهدی مسؤل یکی از گروه های تفحص شهدا در میدان رزم یافته است. شهید مرادی در دفترچه اش نشانی نوشته و وصیت کرده دفترچه را به یکی از این سه نشانی بفرستند. حال این دفترچه را علی مؤذنی به صورت کتاب درآورده و در اختیار علاقمندان قرار داده است.🌹
سلام و ادب همراه یه شاخه گل برای کتابخونای مادرانه💐
خوب سریع بریم سراغ یه لیست پُر و پیمون و جذااب😊🏃♀🏃♀
کتابهایی با موضوع دفاع مقدس و خاطرات جنگ📖📝📚
❌توجه:
کافیه شما عزیزان روی هشتگ مورد نظرتون بزنید و معرفی کتاب مطالعه کنید و در صورت تمایل برین خصوصی امانت دهنده☺️
هر سوالی ، نظر و پیشنهادی داشتین من هستم✋
@ya_ghafar
#بیوتن
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی
#سیزده_ساله_ها
#عارفانه
#مدال_و_مرخصی
#حماسه_هویزه
#از_دامن_مادر
#سرت_را_به_خدا_بسپار
#راز_درخت_کاج
#پیام_نامه_خون
#خداحافظ_سالار
#دیدار_با_ملائک
#راز_کانال_کمیل
#حمله_هوایی_به_الولید
#جنگ_و_صلح (اثر لئون تالستوی)
#جنگ_چهره_زنانه_ندارد (اثر سوتلانا الکساندروما)
#رسم_جهاد
#سربازان_مشکی
#عباس_دست_طلا
#اولین_فرمانده
#من_زنده_ام
#فرمانده_جدید
#دلهره_های_آخرین_خاکریز
#سلام_بر_ابراهیم
#اکبر_کاراته_و_قلیه_پیتو
#شهید_گمنام
#خداحافظ_قهرمان
#مجموعه_کتاب_یادگاران
#پایی_که_جا_ماند
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#حاج_قاسم_سلام
#یک_دل_یک_دریا
#تنها_گریه_کن
#نه_آبی_نه_خاکی
#فرمانده_شهر
#تیک_تاک_زندگی
#آقای_شهردار
#نردبانی_برای_چیدن_نارنج
#معلم_فراری
@ketabkhanemadarane