eitaa logo
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
171 دنبال‌کننده
920 عکس
14 ویدیو
10 فایل
این جا محلی برای امانت کتاب های ماست🍃 ادمین ثبت امانات📚 @Ya_ghafar ادمین مشاوره کتاب📚 @m_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
(براساس زندگی شهید محمد جهان آرا ) (براساس زندگی شهید یوسف کلاهدوز) (براساس زندگی شهید مهدی باکری) (براساس زندگی سردار شهید احمدکاظمی) (براساس زندگی شهید محمدابراهیم همت) @zabbasiqom @ketabkhanemadarane
فرمانده نگاهی به سر تا پای من انداخت و یکهو زد زیر خنده. از خنده‌های تلخ فرمانده، داغ کردم و در دلم فحشش دادم. ما را توی باد و زیر باران، سر پا نگاه داشتند. کف حیاط ساختمان ساواک مثل ذغال سیاه بود. رگبار شلاقی باران، موسیقی ترسناکی را در وجودم می‌ریخت. برای آنکه ترس را از خودم دور کنم هر چند لحظه یکبار به محمد نگاه می‌کردم. مثل مجسمه‌ای که از سنگ تراشیده باشند به نقطه نامعلومی خیره نگاه می‌کرد. صدای ایست، خبرداری، ساختمان ساواک را لرزاند. چند نفر پشت سر هم پا چسباندند. صدای کوبیده شدن پوتین‌ها به صدای انفجاری می‌ماند. باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی‌اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همان طور سیخ ایستاده بود. ناگهان چند مأمور دوره‌مان کردند. هیکل‌هایشان بلند و پهن بود. یکی از آن‌ها، که کت چرمی‌ای به تن داشت، زل زد به صورت محمد! به‌ خاطر این بچه هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت. کف دست گنده‌اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می‌کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت. سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود. یکی از مأمورها که به نی قلیان می‌ماند، تته‌پته‌کنان گفت: «به... به جثه‌اش نگاه نکنید... خیلی سفته... مثل سنگ!» مرد کت چرمی از حرکت ایستاد و فریاد زد: «خفه شو... از این سنگ‌ترش را هم به حرف آورده‌ام؛ اینکه جوجه است!» بعد آتش سیگارش را روی پیشانی محمد گذاشت و فشار داد. سوزش همراه درد توی صورتم چنگ انداخت. پلک‌هایم از وحشت روی هم قفل شده بود. لختش کنید و به درخت ببندیدش! @ketabkhanemadarane
برشی از کتاب نه آبی نه خاکی: 📖📖 با اتوبوس از اهواز به سوی آبادان حرکت کردیم. خسته و گرسنه به انرژی اتمی رسیدیم. لشکر مملو از نیرو بود. خیلی از بچه های آشنا که پیش از ما اعزام شده بودند، به تماشا ایستاده بودند. حسین نگهبان، علی رضا رضایی، اوس رحمت، مجتبی صدیقی، فرهاد واعظی، و چه احساس آشنایی عجیبی! سلام بچه ها، ما در عمق چند متری دوستی شنا می کنیم؟ و چه بازار گرمی از مصافحه! باید خودم را از این دفتر حذف کنم تا جا برای دیگران هم باز شود! در سوله ها جا برای ما تازه واردها پیدا نمی شد، برای همین در چادرهایی مستقر شدیم که به خاطر ما برپا شده است. من و ابراهیم و محمد کنار هم ولو شدیم. با آنکه سخت گرسنه بودم، خوابم می آمد. به همان حالتی که دراز کشیده بودم، خوابیدم، تا غروب، و غروب که بیدار شدم، نه خسته بودم نه گرسنه، اما تشنه بودم، و با آنکه می دانستم زمستان است، نمی دانم چرا فکر می کردم الان یکی از بچه ها با یک برش هندوانه به سراغم می آید. به نظرم می آمد عطشم جز با خوردن هندوانه رفع نمی شود. بویش پیچید، و من چشمانم را بستم و احساس دلتنگی کردم، برای هندوانه، زیرا از من تا تابستان دور بود ... @zabbasiqom @ketabkhanemadsrane
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
#با_ذکر_صلوات #کتاب_بزرگسال #علی_موذنی #انتشارات_سوره_مهر #نه_آبی_نه_خاکی برشی از کتاب نه آبی نه
این کتاب، دفترچه یکی از شهدای جنگ تحمیلی «سعید مرادی» است که اکبر شاهدی مسؤل یکی از گروه های تفحص شهدا در میدان رزم یافته است. شهید مرادی در دفترچه اش نشانی نوشته و وصیت کرده دفترچه را به یکی از این سه نشانی بفرستند. حال این دفترچه را علی مؤذنی به صورت کتاب درآورده و در اختیار علاقمندان قرار داده است.🌹
سلام و ادب همراه یه شاخه گل برای کتابخونای مادرانه💐 خوب سریع بریم سراغ یه لیست پُر و پیمون و جذااب😊🏃‍♀🏃‍♀
کتاب‌هایی با موضوع دفاع مقدس و خاطرات جنگ📖📝📚 ❌توجه: کافیه شما عزیزان روی هشتگ مورد نظرتون بزنید و معرفی کتاب مطالعه کنید و در صورت تمایل برین خصوصی امانت دهنده☺️ هر سوالی ، نظر و پیشنهادی داشتین من هستم✋ @ya_ghafar
عزیزان هشتگ ها درست نوشته شده ولی یه خورده اذیت میکنه!! اگر کتاب مدنظرتون پیدا نکردین به خودم اطلاع بدین. 🌸🌺 کتاب مادر ایران عزیز خانم هم کتاب‌های خوبی هستن ولی برای امانت اعلام نشده ، اگر این کتاب‌ها رو خواستین بگین تا درخواست امانت رو براتون بزارم🌹 یاعلی👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام😃✋
گردان قاطرچی ها با حال و هوای جنگ و جبهه😊 این کتاب رمانی ویژه نوجوانان است که با زبان بسیار طنز جریان های جنگ و جبهه را روایت میکند‌. در این رمان ماجرای چند رزمنده روایت میشود که سن اکثرآنها کم است و سرپرستی یک گردان قاطر را به دست میگیرند که آذوقه و مهمات مورد نیاز عملیات رزمندگان را از این طریق به بالای کوه ها منتقل کنند. این کتاب رو به علاقه مندان رمان های طنز معرفی میکنم مطمئنم از این رمان لذت کافی رو می برید و با خوندن هر بخش از اون لبخند به لباتون میاد. پس از دستش ندید.. @ketabkhanemadarane
🔴 «نان سال‌های جنگ» به چاپ سوم رسید 🔺دشمن آمده بود خانه بسوزاند، اما زنان روستا دست روی دست نگذاشتند. شروع کردند به نان پختن برای جبهه، نان و کلوچه، آش و مربا و… هرچه از دستشان برمی‌آمد، دریغ نمی‌کردند. زنان روستایی خانه را میدان نبرد دیدند و خودشان را به میان مهلکه انداختند. زنان روستا هم پای مردانشان کار می‌کردند و جهاد. خواهری که سلمان هراتی در یکی از شعرهایش تصویر کرده است، یکی از هزاران زن روستایی است که برای رزمندگان دستکش می‌بافته یا شال گردن و کلاه. 🔺امام خمینی(ره)، بنیانگذار انقلاب اسلامی درباره عظمت کار این زنان گفته است: «من وقتی که در تلویزیون می‌بینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشکر و قوای مسلح، ارزشی برای آنها در دلم احساس می‌کنم که برای کسی دیگر نمی‌توانم آن‌طور ارزش قائل شوم. آنها یک کارهایی که می‌کنند که دنبالش توقع اینکه یک مقام یا یک پستی را اشغال کنند، با یک چیزی از مردم خواهش کنند؛ هیچ این مسائل نیست، بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبهه‌ها باید گفت مشغول جهاد هستند.» 🔺«نان سال‌های جنگ» خاطرات زنان روستای صدخرو سبزوار در پشتیبانی از جبهه و رزمندگان را در ۱۶ فصل روایت کرده است و بخش پایانی کتاب نیز به تصاویر زنان جهادگر و شهدای این روستا اختصاص دارد. ⭕️سفارش کتاب با تخفیف 20درصد: raheyarpub.ir instagram.com/raheyarpub.ir basalam.com/raheyar @ketabkhanemadarane@Raheyarpub