کتابنوش | معرفیوفروشکتاب
رفیق(: داستانای عاشقانه دوست داری؟ یه کتاب آوردم واست اصلا ماه!👌🏻🙂😂 شخصیت اصلی کتاب پنجره چوبی، یه
⍣ 🍓📕 ⍣
هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟
- مگه ماهی از آب خسته می شه؟
- چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟
- طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری میکنه! آدم رو به جریان میندازه. در حالی که جسم آدم مجبوره یه حا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمی ده... .
#یه_نوش_کتاب🥤
#پنجره_چوبی🖼
☕️@ketabnoosh01
هدایت شده از توابین | سید مصطفی موسوی
انقدر کتاب هست که الان پاشی بری بخونی، انقدر تخصص جدید هست که شروع کنی به یادگیری! یا توی تخصص هایی که داشتی میتونی پیشرفت کنی! پس نگو حوصلهم سر رفته ..
@ir_tavabin
کتابنوش | معرفیوفروشکتاب
❮'قسمت چهاردهم❄️'❯ ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ #کتاب_گویا📣 #سلیمانی_عزیز🍁 ☕️@ketabnoosh01
قسمت بعدی..👇🏻
با هم گوش میدیم☁️🦋
کتابنوش | معرفیوفروشکتاب
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیتها و مکانها به دلایل امنیتی
°| 🌊📘 |°
گفتن هفده هزار نفر رو توی کوچه و بازار همین منافقا کشتن، پوست سر و صورت جوون مردم رو با چاقو کندن، سرشون رو با تیری موزائیک گوش تا گوش بریدن، زن و بچه و مثل گوسفند تکه تکه کردن، سلبریتی ها گفتن نه مافقا خوبن؛ قاضی و دادستان تو چشم مردم شد قاتل!
#یه_نوش_کتاب🥤
#سیاهصورت👤
☕️@ketabnoosh01
هدایت شده از نمکتاب
( ♥️ ° 📕 )
📚|#عشق_و_دیگر_هیچ
✍|#نرجس_شکوریان_فرد
📖|#قسمت_صد_و_چهل_سوم
رنگ خدا را که بگیری، حل است؛
نور است و دیگر هیچ.
حتی اگر غذا نان و ماست هم باشد قوت میبخشد،
مثل آن رمضانی که بیشتر افطارها نبود، پول هم نداشت تا برای بانویش گوشتی تهیه کند؛
اما وقتی حال بانو را نزار دید،
رفت و با یک وعده گوشت آمد.
بانو را فرستاد تا بخوابد، خودش بچهها را نگه داشت، غذا را پخت، سفره را چید و سر سفرۀ افطار هم
گفت:
این چند روز که تو فقط نان و پنیر خوردی، من هم هرجا جلسه بود و غذا دادند، فقط همین را خوردم؛ چون به تو فکر میکردم!
پس با این همه کار و این جسم ضعیف چگونه توان دارد عبدالمهدی!
امیرالمومنین میفرماید:
مؤمن با نیتش است که توان کار دارد...
ممنون از عبدالمهدی و بانو که این فصل را اینگونه رقم زدند.
•
صدای زنگ خانه که بلند میشود، اول ساعت را رصد میکنم بعد هم مادر را که از بالای عینکش نگاهم میکند.
نشسته است کنار رختخواب و دارد سوره ملک و واقعۀ هر شبش را میخواند.
من هم نشستهام این کنار و داشتم میان تمام معادلات زندگیم رصدش میکردم و یک فکر جدید مثل خوره ذهن و روحم را میجوید؛
مادر من که اهل خدا و دعا بود، من چرا بیراهه رفتم؟
⏳ادامه دارد...
💯‼️کپی اکیدا ممنوع‼️💯
کتابنوش | معرفیوفروشکتاب
( ♥️ ° 📕 ) 📚|#عشق_و_دیگر_هیچ ✍|#نرجس_شکوریان_فرد 📖|#قسمت_صد_و_چهل_سوم رنگ خدا را که بگیری، حل است؛
روایت شیرین و قشنگ یک زندگی
یک عشق
و
دیگر
هیچ!
.
.
حال و هوایی که این رمان کمنظیر دارد...
تو کانال ساحل رمان دنبال کنید که دیگه آخراشه😱
بعد تموم شدن هم از کانال پاک میشه!
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
چهار دیواری ای که تا سالها نقطه امن من بود و خونه ای که از در و پنجره رنگیش گرفته تا دیوارها و حوضش و کرسی نرم و گرمش، هیچ وقت از یادم نمیره..🏡 همون جایی که حالا خالیه! خالیه از اونایی که باید باشن.. اونروز مامان بزرگم از پیشم رفت👵🏼⚰و من هنوز نمیخوام باور کنم و اون توی ذهن من کنار کرسی نشسته و داره بافتنی میبافه(:🧣و شد روزی که من به خونمون برگشتم و اتاقم شد دیوار به دیوار دوتا داداش دوقلوم و علی؛ کسایی که هر چند وقت یکبار میدیدمشون، حالا کنارشون زندگی میکردم؛🙂 فقط میموند بابا! که مثل همیشه نبودش حس میشد.. من توی دنیای خودم درگیر بودم که یکی از دوستای بابا برای خواستگاری اومد و داستان جدیدی توی دل من شروع شد.⚡️برام مثل تاکسی گرفتن ساده نبود که با هر کس بود برم و ب مقصدم برسم؛ 🚶🏻♀قرار بود من حذف بشه و بشم ما!👫ولی اون ما ارزششو داشت؟ من چجوری میتونستم؟👀 انگار توی جاده ای گیر کردم که جوری مهش غلیظه که حتی نمیتونم جلوی پامو ببینم!🌫پدری که، بعد از داستان خواستگاری خیلی بیشتر از قبل ارزش وجودشو دونستم؛ کسی که انقدر دوسم داره که برای امنیتم صبح تا شب جون میکنه!🧔🏻💛
من لیلا ام!🧕🏻 یه نوه،یه دختر،یه خواهر،یه همسر...و این پیچ و تاپ زندگی منه..⛓دوست داری بدونی جزئیات این اتفاقات مختلف چی بوده؟🙂 میخوای از ماجرای پر حاشیه زندگیم بیشتر بدونی؟🤝
#معرفی_کتاب📖
#رنج_مقدس💕
#عاشقانه 🌈
☕️@ketabnoosh01