eitaa logo
کتاب یار
851 دنبال‌کننده
173 عکس
111 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Yamahdi18062
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: هفدهم تهران که بود، دعای کمیل شاه عبدالعظیمش ترک نمی‌شد. زیارت عاشورای صنف پارچه فروشها هم همینطور. سر صبح کمتر کسی حال دارد راه بیفتد پی روضه، دنبال این بود که یک جا برود روضه. یک سال، ماه رمضان هر دو تهران بودیم. شبها با موتور می‌آمد دنبالم می‌رفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد. حاج منصور شب بیستم ماه رمضان، روضه حضرت زینب می‌خواند. یادم هست می‌گفت: «شب نوزدهم و بیست و یکم همه می‌آیند؛ اما شب بیستم فقط خواص می‌آیند.» آن شب، مجلس خیلی گرفت. درودیوار ناله سر می‌داد. وضعیت محمد حسین برایم باورپذیر نبود منقلب شد، با تمام وجود ضجه می‌زد. حال خودش را نمی فهمید. بماند. بعد از احیای شب بیست و یکم حاجی گفت: «جوان‌ها بیایید دو تا فرش جابه‌جا کنید.» ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست، سی قدم رفتیم، جفتمان در دلمان بود که برگردیم. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چند تا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت. یکدفعه لاستیک موتور ترکید. حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم، هنوز صدای جیغ زنها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و می‌دویدند سمت ما، لباسم تکه تکه شده بود. محمد حسین کمی زخمی شده بود. گفت: «چیزیت نشده؟ خوبی؟» گفتم: «من خوبم، تو خوبی؟» تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد. دقیقاً این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی بجا آورد. با تمام قلدری و لات بازیهایش و اینکه در کارها حرف، حرف خودش بود، ولایت پذیری‌اش رد خور نداشت. گاهی اوقات توی روضه منقلب می‌شد. معلوم بود بهش نمک می‌زدند. بچه‌هایی بودند که می‌رفتند زنجیرشان را تیغ می‌گذاشتند، ولی جرئت نمی‌کردند محمد حسین را دعوت کنند. با وجود اینکه می‌دیدیم بعد از روضه‌ها صورتش کبود است، ولی حکم حضرت آقا برایش حجت بود. شب رفته بودیم فوتبال. خبردار شدیم آیت الله بهجت فوت کرده‌اند. با ۲۰۶ یکی از بچه‌ها شبانه راه افتادیم سمت قم. هفت، هشت نفر با یک ۲۰۶ رفتیم تشییع جنازه. موقع برگشت پلیس‌راه نائین ما را گرفت، گفت: «چطور این همه آدم توی این ماشین جا شدید؟» گفتیم: «به خدا ما رفتیم قم و اومدیم؛ هیچ کس به ما گیر نداده.» گفت: «اگه پیاده شین ببینم چطور سوار میشین، جریمه‌تون نمیکنم.» پیاده و سوار شدیم، طرف ماتش زد. مشهد که می‌رفتیم فضا واقعاً شاد بود. جدا از بحث زیارت، دور هم نشستن‌های باصفایی داشتیم. با آن صدای خسته‌اش بعد از روضه تیکه می‌انداخت: «دکتر! دکتر!» پای بساط همه چیزش، روضه بود. مدام می‌گفت: «بریم باب الجواد روضه بخونیم بریم گوهرشاد.» گوهرشاد را خیلی دوست داشت؛ آنجایی که میشد رو به گنبد بنشینیم. دوست داشت برویم در آشپزخانه حضرت کمک کنیم. اینها را جزو زیارتش می‌دید. توی بست شیخ بهایی اتاقی بود. معروف به اتاق اشک. شدیداً به آنجا مقید بود. بعد از نماز ظهر بچه هیئتی‌ها جمع می‌شدند و روضه می‌خواندند، خادم‌ها هم بودند. یک گله فرش بیشتر جا نبود، ولی نزدیک دویست نفر دو زانو کیپ تا کیپ توی بغل هم می‌نشستند پای روضه. یک ساعت صدای ضجه و ناله و گریه قطع نمی‌شد. می‌گفت سحرها دسته جمعی برویم حرم روضه بخوانیم. می‌خواست به بقیه استفاده برساند. بین اینها هم می‌پیچاند و تنها می‌رفت زیارت. یادم می‌آید یک بار صحن انقلاب با هم چند ساعت مفصل روبه روی پنجره فولاد نشستیم. دونفری روضه می‌خواندیم. با امام رضا واگویه و درد دل می‌کرد. شعر هم خیلی حفظ بود. اگر ایران بود، بلا استثنا عید مبعث خودش را می‌رساند مشهد. همه رفقا هم می‌دانستند. نیامدن‌هایش خیلی طولانی شده بود می‌گفت: «بچه‌ام داره بدون پدر بزرگ میشه. بنده خدا خانمم این بچه رو با این وضعیت بزرگ میکنه. شرمنده‌ش شدم!» یکی از بچه‌های قدیم هیئت علمدار با محمد حسین قرار گذاشته بودند که هرکدامشان زودتر شهید شدند، دیگری تا صبح بالای سرش قرآن بخواند. پیراهنی هم که با آن آمد سر مزار محمد حسین، پیراهنی بود که محمدحسین چند سال با آن سینه زده و آن را به او هدیه داده بود. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 🔘 غفلت نکنید! 🌺 رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أغفَلُ الناسِ مَن لَم يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدنيا مِن حالٍ إلى حالٍ . غافلترين مردم كسى است كه از دگرگونى احوال دنيا پند نگيرد. 📚، شیخ صدوق، صفحه‌ی ۷۲ ◾️ شرح حدیث: 🔸«وَ سَکَنتُم فی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم» این آیات کریمه‌ی قرآن به کسانی که به دولت و مقامی رسیدند تذکر می‌دهد که اینجایی که شما امروز نشسته‌اید، قبل از شما یک عده‌ی دیگری نشسته بودند، آنها رفتند، شما آمدید. این تبدّل حالات است. 🔹انسان باید از این تغییر مسیر تاریخ بشر، بالا رفتن‌ها و پایین آمدن‌ها در عالم پند بگیرد. پند هم انواع و اقسامی دارد؛ یعنی فقط این نیست که انسان احساس کند که این نعمت زوال‌پذیر است (این یکی از پندها است) اگر من و شما امروز نعمتی داریم، دیگرانی هم قبل از ما بودند که این نعمت را داشتند و از آنها گرفته شد. 🔸در سطح دنیا هم همین‌جور است؛ از من و شما هم این نعمت ممکن است گرفته بشود؛ تصور نکنیم [این نعمت] ابدی است، تصور نکنیم امضاشده و تضمین‌ شده و قطعی است؛ این نعمت را بایستی با شکر الهی و ادای وظیفه‌ی نعمت حفظ کرد. 🎙 ۱۳۹۴/۲/۱۸ - رهبر انقلاب 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تاریخ طبری 11 @PDFbo0ok.pdf
1.77M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد یازدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 12 @PDFbo0ok.pdf
1.94M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد دوازدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 13 @PDFbo0ok.pdf
1.93M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد سیزدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 14 @PDFbo0ok.pdf
2.02M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد چهاردهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 15 @PDFbo0ok.pdf
1.95M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد پانزدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 16 @PDFbo0ok.pdf
988.1K
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد شانزدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: هجدهم داستان۴ رسیدیم کربلا. رفتیم حرم حضرت عباس، سینه زنی و توسل و دعا. راه افتادیم سمت حرم امام حسین، آنجا هم به همین شکل، بلکه بیشتر. بماند که توی بین الحرمین چقدر خواندیم و سینه زدیم. نرسیده به هتل، باز آمد که حاجی بیا برویم حرم، سیری نداشت. واقعاً عطشان بود. صبح، ظهر، شب، سحر ول نمی‌کرد. مدام می‌آمد که برویم حرم برایمان روضه بخوان. گاهی قبول نمی‌کردم، بیشتر از این نمی‌کشیدم. با بچه‌ها می‌رفت و خودش روضه میخواند. شب حرم بود. سحر می‌رفتیم، می‌دیدیم باز توی حرم نشسته. جلویش کم آورده بودم اگر معرفت نباشد، آدم نمی‌تواند این طور عرض ارادت کند. خیلی مهم است در جوانی این شکلی عاشق باشی. گوشه گوشه زندگی‌اش را وصل می‌کرد به اهل بیت و امام حسین. گفتند که برویم خیمه گاه. وسط روضه دیدم ماهی قرمز آورده که تلظی حضرت علی اصغر را تداعی کند. نمیدانم چطور از بازرسی رد کرده بود. حتی توی برنامه‌شان بود چادر هم آتش بزنند که نشد. در یزد هم همین طور دهه محرم روی پایش بند نبود. توی هیئت انصار ولایت صبح عاشورا زیارت عاشورای مفصل میخواندم می‌آمد. قبل از ظهر توی خانه خودش مجلس خصوصی می‌گرفت به سر و سینه می‌زدند. ظهر توی هیئت زیارت ناحیه مقدسه داشتیم می‌آمد. سیر نمی شد. در هیئت انصار ولایت، یک سال شب عاشورا بعد از مراسم تازه شروع کرد سینه زنی. با هفت، هشت تا از بچه‌ها تا نصف شب این کار ماندگار شد. شاید یک ساعت این ذکر را تکرار می‌کردند و می‌سوختند: امشبی را شه دین در حرمش مهمان است / صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است مکن ای صبح طلوع / مکن ای صبح طلوع درباره گریه صبح و شام برای امام حسین صحبت می‌کرد. دغدغه‌اش شده بود. وقتی آب می‌خورد یاد امام حسین می‌افتاد. واقعاً از سلامش احساس میکردم از روی عادت نمی‌گوید. یاد می‌کرد. اعتقاد داشت باید در خانه روضه خوانده شود. به آداب مجالس اهل بیت توجه داشت. به اینکه حتماً در روضه امام حسین چای بدهند. شام مختصری هم باید باشد، نه به خاطر جمع کردن جمعیت؛ بلکه با نیت غذای هیئت و روضه. اعتقاد داشت به آن غذا. با حرص و ولع می‌آورد و می‌خورد. نگاهش به نان پنیر با چلوکباب فرق نداشت غذای روضه امام حسین برایش محترم بود. به روضه تعصب داشت. همیشه میگفت: «حاجی روضه رو خودت بخون، مفصل هم بخون.» اعتقادش بر این بود که مجلس باید با روضه بچرخد. میکروفون توی هیئتش صاحب ثابت نداشت. گاهی می‌دیدی پنج نفر میکروفون برمی‌دارند و مداحی می‌کنند. همین عامل جذب شده بود. بچه‌ها می‌آمدند. بعضی از همین طریق به مداحی تمایل پیدا کردند. این کار را در هیئتهای دیگر نمی‌دیدی خیلی باب نبود. حساسیت نداشت که فقط یک نفر بخواند یا مداح حتماً معروف و کاربلد باشد. عادت داشت با تن لخت سینه بزند، ما در هیئت انصار ولایت اعلام کرده بودیم کسی برهنه نشود. می‌آمد و توی هیئت ما برهنه نمی‌شد. وقتی نظر آقا را شنید که یک جاهایی نباید برهنه شد، دیگر رعایت می‌کرد. نسبت به مسائل شرعی دغدغه‌مند بود. می‌آمد مسئله شرعی می‌پرسید، حتی برای کارهای فرهنگی. اگر در بسیج دانشگاه می‌خواست کاری انجام دهد، می‌آمد و بررسی می‌کرد که جایی خلاف شرع حرکت نکند. شرعیات آن را در می‌آورد. ریشه‌ای عمل می‌کرد. برای بعضی افراد برنامه داشت. از من می‌پرسید که از این طریق می‌خواهم بیاورمش توی راه، کارم مشکل شرعی نداشته باشد؟ اسم نمی‌آورد. سربسته می‌گفت. حتی گاهی دربارۀ خانواده و پدر و مادرش سؤال می‌کرد که آیا این رفتار من درست است یا نه؟ بی احترامی حساب می‌شود یا نه؟ خودش علم و اطلاعات داشت، ولی باز هم می‌پرسید. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ ⚠️ اهل بیت تمام ظرایف را برای ما گفته‌اند. 🚫 یکی از چیزهایی که قبر و برزخ را تاریک می‌کند بداخلاقی است. پرخاش برزخ را تاریک می‌کند. در عالم هستی سخت‌ترین چیز خشم خدا است و اگر می‌خواهید در امان باشید باید توانائی فروخوردن خشم داشته باشید. ❌یکی دیگر از علل تاریک شدن برزخ زبان است. ⛔️ دل نشکنید. آبروی کسی را نبرید. 💛 دل شاد کردن یکی از موجبات روشنی برزخ است. 🎙استاد فاطمی نیا ◦•●◉✿ ‌الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْـ؋ـَرَج ✿◉●•◦ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
سوالات-آزمون-مرکز-وکلای-قوه-قضاییه-در-سال-1400.pdf
15.03M
📥 📔 سوالات آزمون وکالت دادگستری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ebook1525(www.takbook.com).pdf
346.5K
📥 📔 نکته‌های کوچک زندگی 🖌 نویسنده: اچ جکسون براون 📝 مترجم: زهره زاهدی 📚 جلد اول 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ماهيت حقوقي طلاق خلع.pdf
265.6K
📥 📔 ماهیت حقوقی طلاق خلع 🖌 نویسنده: حبیب طالب احمدی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نکته های کوچک زندگی @PDFbo0ok (1).pdf
265.3K
📥 📔 نکته‌های کوچک زندگی 🖌 نویسنده: اچ جکسون براون 📝 مترجم: زهره زاهدی 📚 جلد دوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
2.pdf
742.6K
📥 📔 درمان شناختی رفتاری برای اختلال اضطراب فراگیر 🖌 نویسنده: مایکل ج. داگاس 📝 مترجم: دکتر مهدی اکبری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: نوزدهم برای بعضی افراد برنامه داشت از من می‌پرسید که از این طریق می‌خواهم بیاورمش توی راه کارم مشکل شرعی نداشته باشد؟ اسم نمی‌آورد. سربسته می‌گفت. حتی گاهی دربارۀ خانواده و پدر و مادرش سؤال می‌کرد که آیا این رفتار من درست است یا نه؟ بی احترامی حساب می‌شود یا نه؟ خودش علم و اطلاعات داشت، ولی باز هم می‌پرسید. مسئول بسیج بود. هیئت راه انداخته بود. همه قبولش داشتند. خودش را متخصص نمی‌دانست، ابایی نداشت که سؤال بپرسد. حتی در باب عزاداری سؤال می‌کرد، که ما این شکلی سینه میزنیم تکلیف چیست؟ جزئیات را سؤال می‌کرد. در هیئت قرآن خواندن را جا انداخت. آن مدل خواندن‌های انحرافی را ممنوع کرد. وقتی متوجه می‌شد بعضی کارها جزء ادب هیئت است، قبول می‌کرد. لجباز نبود. این طور نبود که الآن اگر برهنه نشوم، هیئت افت می‌کند و یک عده ممکن است ناراحت بشوند. آمد که حاجی بیا به ما مداحی یاد بده. گفتم که خودم هم بلد نیستم. یکی، دو بار درخواست کرد. با شوخی ردش کردم. دغدغه بچه‌های دوروبرش را داشت. می‌گفت که کم کم دارد سن اینها زیاد می‌شود، باید ازدواج کنند. سعی می‌کرد مشکل‌شان را حل کند. با بچه‌ها می‌نشست دربارۀ ازدواج، مفصل صحبت می‌کرد. این طور نبود که بچه‌ها فقط بیایند هیئت و سینه بزنند و بروند. دغدغه زندگی‌شان را داشت. گاهی برخوردهای بدی با او می‌شد، تلافی نمی‌کرد. خیلی که ناراحت می‌شد، سرش را می‌انداخت پایین و از جلسه بیرون می‌رفت. آدم جر و بحث کردن نبود. دنبال عالم می‌گشت برای اخلاق و معنویت. حاج آقای آیت اللهی را معرفی کردم، ارتباط گرفت. ولی در چه حد نمی‌دانم. شوخی می‌کرد، ولی پسر خاله نمیشد. با همه کسانی که برای سخنرانی دعوت می‌کرد خانه‌اش، رفیق بود، ولی احترامشان را نگه می‌داشت. به بچه‌ها هم نشان می‌داد که چطور باید احترام بزرگ‌تر را رعایت کرد؛ با الفاظ محترمانه، بلند شدن جلوی پایشان، راه نرفتن جلوتر از آنها، اهل هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن هم نبود. هرکس به اندازه خودش. هر چه جلوتر می‌رفت، بیشتر حواسش جمع می‌شد. خودش را ملامت می‌کرد. اگر کسی تعریف و تمجیدی از او می‌کرد، اظهار کوچکی می‌کرد که مغرور نشود. سلوک خوب و آموزنده‌ای داشت. روز به روز خوددارتر و تودارتر و کم حرف‌تر می‌شد. در گفتار و موضع گیری‌ها، مبنایش حضرت آقا بود. در بحث فرهنگی دنبال این بود که الآن وظیفه چیست؟ با بچه‌های هیئت هر سال می‌رفتیم مشهد. یک سال وقتی بچه‌ها برگشتند، با خانواده ماندم مشهد. شش، هفت روز مانده بود به ماه رمضان. روز آخر آمدم پایین ساختمان. چمدان را جمع کرده بودیم. یک ساعت قبل از حرکت اتوبوس، آمدم در اصلی را قفل کنم، کلید داخل قفل شکست. آپارتمان بود. زائران دیگری هم رفت و آمد می‌کردند. گفتم چاره‌ای نیست باید قفل را درست کنم. رفتم دنبال کلیدساز. تا قفل را درست کردیم، ساعت حرکت گذشت. توی آن آپارتمان هم نمی‌توانستیم، بمانیم. قرار شد بروم دنبال سوئیتی برای اسکان. همان لحظه زنگ زد و پرسید: «حاجی کجایی؟» گفتم: «مشهد.» گفت خونه داری؟ «گفتم پیدا می‌کنم» گفت:«بیا پیش ما» خانه‌ای وقفی بود با چند تا رفقای تهرانش آنجا بودند. آنها طبقه پایین بودند و ما بالا. نیت ده روزه کردیم، که روزه بگیریم. شبها با محمد حسین می‌نشستیم و روی زیارتنامه حضرت بحث می‌کردیم. روز اول رمضان، محمد حسین گفت: «افطاری با ما.» بنده خدایی در تهران نذر کرده بود در ایام رمضان زائران داخل این خانه را افطاری بدهد. زحمت افطاری گرفتن هم افتاده بود روی دوش او. مرتب احوال می‌گرفت که اگر کم و کسری هست بگویم. چون با خانواده بودم، نمی‌شد با آنها بروم حرم. ولی می‌دیدم روی نماز جماعت صبح مقید است. هر سه وقت نماز را در حرم می‌خواند. ظهرها هم توی اتاق اشک او را می‌دیدم. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔘 اَلصَّـديقُ الصَّدُوقِ مَنْ نَصَحَكَ فى‏عَيْبِكَ، وَ حَفِظَكَ فى غَيْبِكَ وَ آثَرَكَ عَلى نَفْسِهِ؛ 🌺امام علی عليه السلام: دوست راستين كسى است كه نسبت به عيب‌هايت نصيحت و خيرخواهى كند و پشت سرت، آبرويت را حفظ كند و تو را بر خويش مقدّم بدارد و ايثار كند. 📚 ، ج۵، ص۳۱۱. 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
1_1961470542.pdf
7.32M
📥 📔 روانشناسی عمومی 🖌 نویسنده: هیئت مولفان 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5965132343424322453.pdf
50.78M
📥 📔 شناخت درمانی روانشناسی افسردگی 🖌 نویسنده: دیوید برنز 📝 مترجم: مهدی قراچه داغی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
AUD-20220904-WA0031.mp3
14.83M
🔈 قسمت 5⃣2⃣ ✅پرسش و پاسخ _ بخش پایانی * عالم جنیان جدا از عالم ماست * نظم جهان به هم می ریزد * دخالت انسان، نظم عالم را به هم می ریزد * نگاهی نو به غیبت * خدا همه بنده هایش را دوست دارد * اجازه نداری جای خدا تصمیم بگیری * بُکُش ولی از خط بیرون نزن * تاثیر خوراک بر انسان * تاثیر متقابل گناه و بیماری * بابت خیالات تا زمانی که به زبان نیاوردم، مواخذه نشدم * با اراده در عالم ماده تصرف کردم * با تمثلات سخن می گفتم. * وقتی از حق الناس صحبت می شود، یعنی خدا بنده هایش را دوست دارد. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈