┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#نهج_البلاغه
حکمت5⃣ : ارزش #علم ، #ادب و #تفکر
🌼 وَ قَالَ (علیه السلام): الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ.
🌼 و امام فرموده است:
🔹دانائى ميراثى است شريف و گرامى (كه به هركه چنين ارثى برسد كليد سعادت و نيكبختى را دريافته)
🔸و خوهاى پسنديده زيورهايى است تازه و نو (كه كهنه نمیشود)
🔹و انديشه (در هر كارى مانند) آيينه صاف و پاك است (كه انديشه كننده به سود و زيان كار بر میخورد).
#شرح_حکمت
#حکمت_پنجم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
صوت-حکمت-پنجم.mp3
2.86M
🎧 گوش کنید
📻 #شرح_صوتی_نهجالبلاغه
🔷 حکمت 5⃣
🎙 استاد مهدوی ارفع
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
#شرح_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_802520177.PDF
458.2K
📥 #دانلود_کتاب
📔 شور حسینی
🖌 نویسنده: علی اکبر رائفی پور
#مذهبی
#اربعین
#اعتقادی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_848736938.pdf
649.5K
📥 #دانلود_کتاب
📔 عاشورا و قیام امام حسین علیهالسلام
🖌 نویسنده: محمدصادق روحانی
#مذهبی
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_126402938.pdf
2.04M
📥 #دانلود_کتاب
📔 یاد و یادگار
خاطراتی از دیدار حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای با همسر مکرمه امام خمینی
🖌 نویسنده: انتشارات انقلاب اسلامی
🔘 آنچه در این کتاب مختصر و کم حجم جمعآوری و به علاقمندان رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی قدّس سرّهالشرّیف، تقدیم میشود نمونههایی است از بیانات و گفتگوهای حضرت آیتالله العظمی #خامنهای رهبر معظّم انقلاب اسلامی (مدّظلّهالعالی) در دیدار با همسر مکرّمهی حضرت امام(ره) که به علاقمندان اسلام ناب محمّدی و پیروان راه امام راحل تقدیم میشود.
آنچه در این دیدارها بیان شده نمایانگر حقائقی نورانی از شخصیت الهی امام عزیز رضواناللهعلیه و حاکی از اعتقاد و ارادت ویژهی رهبر معظّم انقلاب به امام بزرگوار و علل این باور و عشق و نیز حاوی نکتهها و درسهای فراوان برای پیروان راه آن امام راحل است.
#مذهبی
#امام_خمینی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_560341248.pdf
1.99M
📥 #دانلود_کتاب
📔 آفتاب در مصاف
(درسهای عاشورا)
🖌 نویسنده: آیتاللهخامنهای
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_561857635.pdf
1.9M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تأملی در نهضت عاشورا
🖌 نویسنده: رسول جعفریان
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
صدایِ کربلا ۱.mp3
10.82M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📻 #صدای_کربلا ۱
🎙 استاد شجاعی
▪️مسیرِ حرکت امام تا رسیدن به ماجرای کربلا، یک مسیر جغرافیایی با اتفاقاتی در بستر تاریخ نیست!
- تمام حوادث کربلا، از ابتدای تشکیل نطفهی آن تا امروز که هنوز در تاریخ زنده و منشاء اثر است، در درونِ شخصِ شما درحال تکرار است!
▪️آیا شما این تکرار را میبینید، و قادر به ادراکش هستید؟
- آیا ماجرای کربلا در انتخابها، ارتباطها، افکار و رفتار شما، منشاء اثر هست؟
🎧صدای کربلا را همه نمیشنوند!
#استاد_شجاعی
#آیتالله_مصباح
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #چهاردهم
وجودم آتش گرفته بود...
میسوختم و ضجه میزدم؛
محکم علی رو توی بغل گرفته بودم...
صدای نالههای من بین سوت خمپارهها گم میشد...
از جا بلند شدم...
بین جنازه شهدا علی رو روی زمین میکشیدم،
بدنم قدرت و توان نداشت هر قدم که علی رو میکشیدم محکم روی زمین میافتادم
تمام دست و پام زخم شده بود، دوباره بلند میشدم و سمت ماشین میکشیدمش...
آخرین بار که افتادم چشمم به یه مجروح افتاد...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن، هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن
تا حرکت شون میدادم ناله درد، فضا رو پر میکرد...
دیگه جا نبود؛
مجروحها رو روی همدیگه میگذاشتم... با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن...
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه...
آمبولانس دیگه جا نداشت...
چند لحظه کوتاه ایستادم و محو علی شدم...
کشیدمش بیرون پیشونیش رو بوسیدم...
– برمیگردم علی جان، برمیگردم دنبالت😭
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس
آتیش برگشت سنگین تر بود...
فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک...
بیمارستان خالی شده بود؛ فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن...
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید، باورش نمیشد من رو زنده میدید
مات و مبهوت بودم...
– بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه باید خالیشون کنیم دوباره برگردم خط
به زحمت بغضش رو کنترل کرد...
– دیگه خطی نیست خواهرم؛ خط سقوط کرد... الان اونجا دست دشمنه...
یهو حالتش جدی شد
شما هم هرچه سریعتر سوار آمبولانس شو برو عقب فاصلشون تا اینجا زیاد نیست بیمارستان رو تخلیه کردن، اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط میکنه
یهو به خودم اومدم
– علی... علی هنوز اونجاست...و دویدم سمت ماشین ...
دوید سمتم و درحالی که فریاد میزد، روپوشم رو چنگ زد
– میفهمی داری چه کار میکنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده...
هنوز تو شوک بودم
رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد جا خورد...سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد
– خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب، اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده بیان دنبالمون من اینجا پیششون میمونم.
سوت خمپارهها به بیمارستان نزدیکتر میشد... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد
– بسم الله خواهرم... معطل نشو... برو تا دیر نشده...
سریع سوار آمبولانس شدم... هنوز حال خودم رو نمیفهمیدم
– مجروحها رو که پیاده کنم سریع برمیگردم دنبالتون
اومد سمتم و در رو نگهداشت
– شما نه... اگر هممون هم اینجا کشته بشیم ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان دست اون بعثیهای از خدا بیخبر رو نداره جون میدیم، ناموسمون رو نه…
یا علی گفت و در رو بست...
با رسیدن من به عقب خبر سقوط بیمارستان هم رسید...
نه دلی برای برگشتن داشتم نه قدرتی...
همونجا توی منطقه موندم... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن
– سریع برگردید موقعیت خاصی پیش اومده...
رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران.
دل توی دلم نبود...
نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه با چهرههای داغون و پریشان منتظرم بودن...
انگار یکی خاک غم و درد روی صورتشون پاشیده بود...
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود دستهای اسماعیل میلرزید، لبها و چشمهای نغمه...
هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمیگفت...
–به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
–نه زن داداش...صداش لرزید...امانته
با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشمهام گر گرفت، بغضم رو به زحمت کنترل کردم
–چی شده؟ این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن، زیرچشمی به نغمه نگاه میکرد چشمهاش پر از التماس بود
فهمیدم هر خبری شده اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره
دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد
_حال زینب اصلا خوب نیست
بغض نغمه شکست...
_خبر شهادت علیآقا رو که شنید تب کرد به خدا نمیخواستیم بهش بگیم؛ گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم باور کن نمیدونیم چطوری فهمید
جملات آخرش توی سرم میپیچید، نفسم آتیش گرفته بود و صدای گریهی نغمه حالم رو بدتر میکرد
چشم دوختم به اسماعیل... گریه امان حرف زدن به نغمه نمیداد
–یعنی چقدر حالش بده؟
بغض اسماعیل هم شکست
–تبش از ۴۰ پایینتر نمیاد، سه روزه بیمارستانه
صداش بریده بریده شد
_ازش قطع امید کردن...
دنیا روی سرم خراب شد
اول علی...
حالا هم زینبم...😭
پ.ن: #شهیدسیدعلی_حسینی
در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد؛ پیکر مطهر این شهید هرگز بازنگشت
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 17.mp3
748.9K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هفدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈