eitaa logo
کتاب یار
898 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔘 علیه‌السلام: الاِستِصلاحُ لِلأعداءِ بِحُسنِ المَقالِ وَجَميلِ الأفعالِ أهوَنُ مِن مُلاقاتِهِم وَمُغالَبَتِهِم بِمَضيضِ القِتالِ . ▪️اصلاح دشمنان با سخن نيك و رفتار زيبا، آسان تر است از رويارويى و پيكار با آنان با [تحمّل] رنجِ نبرد. 📚 : ح ۱۹۲۶ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_171074374.pdf
3.68M
📥 📔 یک گام تا خدا مباحثی پیرامون تکبر و خودخواهی 🖌 نویسنده: حبیب‌الله فرحزاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_249520935424491969.pdf
2.38M
📥 📔 هنر درک زمانه 🖌 نویسنده: آنتون چخوف 📝 مترجم: دکتر مرتضی حقیقت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_404208181204484139.pdf
1.75M
📥 📔 پست جنوب 🖌 نویسنده: آنتوان دوسنت اگزوپری 📝 مترجم: کاظم اشکوری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5965240971737173967.pdf
1.83M
📥 📔 الحاقات جزوه اطلاعات عمومی خلاصه‌ای از اصول مهم قانون اساسی 🖌 نویسنده: وحید ولیزاده 📌ویژه آزمون سردفتری و سایر آزمونهای استخدامی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5944899388148025060.pdf
11.99M
📥 📔 سی اثر 🖌 نویسنده: کریستین بوبن 📝 مترجم: سید حبیب گوهری راد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1609642007.mp3
17.87M
🔉 قسمت 5⃣ * معنای سلام در نماز را به من القا کردند. * نورانی ترین قطعه سلام در نماز * سلام آخر نماز خطاب به چه کسانی است؟ * به من گفتند:هرچه به مضجع اهل بیت نزدیک تر شوی بیشتر در معرض نوری. * شهداء عند ربهم یرزقون هستند تا آخر * نور شما را طاهر می‌کند. * با روضه خانه‌هایتان را نورانی کنید. * محل ریختن خون شهدا و مزار آن ها نورانی تر است. * چرا نور کربلا از همه بیشتر است؟ * کربلا، اوج نور افشانی خدا * چگونه به نور برسیم؟ * ادامه داستان: واقعه چهارم * حقایقی که از بیمارستان بعثت شروع شد. * حیوانات وحشی به من حمله کردند. * با ذکر یا زهرا قفل زبانم باز شد. * با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله حیوانات وحشی از من دور شدند. * از زنبور می‌ترسیدم، شیطان در قالب همون حشره ظاهر شد. * فعالیت شدید شیطان در واپسین ساعات عمر * تمثیل شیطان در قالب چهره یک زن در بالین پیرمرد روحانی * دیدن زن نقابدار شیطانی توسط برادرم * فریاد کشیدن زن شیطانی با هر دفعه که ذکر میگفتم. * تلاش شیطان برای دور کردن من از بخش آی سیو و پیرمرد روحانی * تاثیر شیطان در تصمیم‌گیری دکترها برای انتقال من به بخش زنان * رعایت نکردن خط قرمزها در بیمارستان * شوخی و خنده‌های پرستاران با نامحرم باعث آزار بیماران می‌شد. * بیمارستان، بدترین مکان برای جان دادن!! 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_482751955.pdf
4.46M
📥 📔 پرواز دیده‌بان زندگینامه و خاطرات جانبازشهید حشمت‌اله حیدری 🖌 نویسنده: افسانه حیدری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
AUD-20220801-WA0014.
10.98M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📻 ۵ 🎙 استاد شجاعی ▪️کربلا ماجرای نخواستن امام در سال ۶۱ هجری نیست! 🔥کربلا ماجرای نخواستن امام در تمام تاریخ است! - آیا شما به امام نیاز دارید؟ - آیا این نیاز را، شبیه به گرسنگی، تشنگی، نیاز به دوست داشته شدن، نیاز به .... در درون خودتان حس می‌کنید؟ - آیا این نیاز در انتخابهای شما، منشاء اثر هست؟ 💥همه نمی‌توانند به امام برسند! 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد – دکتر حسینی لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی در زدم و وارد شدم... با دیدن من، لبخند معناداری زد؛ از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی... –شما با وجود سنتون واقعا شخصیت خاصی دارید – مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمیکردید خنده‌اش گرفت – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت میکنه اما کمک هزینه‌های زندگیتون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ناخودآگاه خنده‌ام گرفت –اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید، تحویلم گرفتید، اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباهتون جواب مثبت بدم، هم نمیخواید من رو از دست بدید، و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار میدید تا راضی به انجام خواستتون بشم چند لحظه مکث کردم – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی‌ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن این رو گفتم و از جا بلند شدم... با صدای بلند خندید –دزد؟ از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ – کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا میکنه، چه اسمی میشه روش گذاشت؟ هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمیکنم. از جاش بلند شد –تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتم هر چند فکر نمیکنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه!؟ نفس عمیقی کشیدم... – چرا، من به اجبار اومدم؛ به اجبار پدرم... و از اتاق خارج شدم برگشتم خونه خسته‌تر از همیشه، دلتنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرایط و فشارها از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته، هر بار با یه بهانه‌ای تماسها رو رد میکردم... سعی میکردم بهانه‌هام دروغ نباشه، اما بعد باز هم عذاب وجدان میگرفتم، به خاطر بهانه آوردنها از خدا خجالت میکشیدم از طرفی هم، نمیخواستم مادرم نگران بشه... حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم –بابا میدونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمیترسم، اما من، یه نفره و تنها، بی‌یار و یاور، وسط این همه مکر و حیله و فشار میترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم، توی مسیر حق باشم بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم همونطور که دراز کشیده بودم با پدرم حرف میزدم و بی‌اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر میشد درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم باورشون نمیشد میخوام برگردم ایران... هر چند، حق داشتن نمیتونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده‌ای که برام ترتیب داده بودن گاهی اوقات ازم دلبری نمیکرد؛ گاهی اونقدر قوی که ته دلم میلرزید... زنگ زدم ایران و به زبان بی‌زبانی به مادرم گفتم میخوام برگردم اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد... اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد توضیح برام سخت بود... – چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟ – اتفاق که نمیشه گفت اما شرایط برای من مناسب نیست منم تصمیم گرفتم برگردم خدا برای من، شیرینتر از خرماست... – اما علی که گفت... پریدم وسط حرفش، بغض گلوم رو گرفت – من نمیدونم چرا بابا گفت بیام... فقط میدونم این مدت امتحانهای خیلی سختی رو پس دادم بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم گریه‌ام گرفت... مامان نمیدونی چی کشیدم من، تک و تنها، له شدم توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه‌اش، اون سر دنیاست، چه میکنم و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد میکنم... چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم. – چطور تونستی بگی تک و تنها!؟ اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو میبستم که تلفن زنگ زد دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود، خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه دانشگاه با تمام شرایط و درخواستهای من موافقت کرده... برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد اما یه چیزی ته دلم میگفت، اینقدر خوشحال نباش، همه چیز به این راحتی تموم نمیشه... و حق، با حس دوم بود... ⏯ادامه دارد... ✍نویسنده: طاها ایمانی از زبان همسر و فرزند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈