eitaa logo
کتاب یار
914 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: انتهای اتاق دری باز میشد که آنجا را آشپزخانه کرده بود. به زور دو نفر پای سماور می‌ایستادند و بعد از روضه چایی میدادند. به نظرم همه کاره آنجا حاج محمود بود. از من قول گرفت به هیچکس نگویم که آمده‌ام اینجا. در آن آشپزخانه پله‌هایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت: نباید صدات بیرون بیاد! خواستی گریه بکنی، یه چیزی بگیر جلو دهنت! بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آبها از آسیاب افتاد، بیام پایین. اول تا آخر روضه آنجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه‌ام بیرون نرود. آن پایین غوغا بود. یک نفر روضه را شروع کرد؛ باء بسم الله را که گفت، صدای ناله بلند شد. همینطور این روضه دست به دست می‌چرخید. یکی گوشه‌ای از روضه قبلی را می‌گرفت و ادامه میداد. گاهی روضه در روضه میشد. تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم. حتی حاج محمود همانطور که در آشپزخانه چایی می‌ریخت، با جمع هم ناله بود. نمیدانم بخاطر نفس روضه‌خوانهایش بود یا روح آن اتاق، هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم. توصیف نشدنی بود. فقط میدانم گریه آقایان تا آخر قطع نشد، گریه‌ای شبیه مادر جوان از دست داده. چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود میرسید، و صدای سیلی‌هایی که به صورتشان می‌زدند به گوشم میخورد. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم: حالا که اینقدر ساکت بودم، اجازه بدین فردا هم بیام! بنده خدا سرش پایین بود، مکثی کرد و گفت: من هنوز خانم خودم رو نیاوردم اینجا! ولی چه کنم! باورم نمیشد قبول کند. نمیرفت از خدام تقاضای تبرکی کند. میگفت: آقا خودشون زوار رو میبینن، اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن‌! معتقد بود: همون آب سقاخونه‌ها و نفسی که تو حرم میکشیم، همه مال خود آقاست! روزی قبل از روضه داخل رواق، هوس چای کردم. گفتم: الان اگه چایی بود چقدر می‌چسبید! هنوز صدای روضه می‌آمد که یکی از خدام دوتا چایی برایمان آورد. خیلی مزه داد. برنامه ریزی میکرد تا نماز را در حرم باشیم. تا حال زیارت داشت در حرم می‌ماندیم. خسته که میشد یا می‌فهمید من دیگر کشش ندارم، می‌گفت: نشستن بیخودیه! خیلی اصرار نداشت دستش را به ضریح برساند. مراسم صحن گردی داشت. راه می‌افتاد در صحنهای حرم میچرخید، درست شبیه طواف. از صحن جامع رضوی راه می‌افتادیم می‌رفتیم صحن کوثر بعد انقلاب و آزادی و جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن جامع رضوی. گاهی هم در صحن قدس یا رو به روی پنجره فولاد داخل غرفه‌ها می‌نشست و دعا می‌خواند و مناجات میکرد. چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد. خودش تماس گرفت. وقتی بهش گفتم پدر شدی، بال درآورد. برخلاف من که خیلی یخ برخورد کردم. گیج بودم؛ نه خوشحال نه ناراحت! ‌پنجشنبه جمعه مرخصی گرفت و زود خودش را رساند یزد. با جعبه کیک وارد شد، زنگ زد به پدر مادرش مژده داد. اهل بریز و بپاش که بود، چند برابر هم شد. از چیزهایی که خوشحالم میکرد دریغ نمی‌کرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک گرفته تا موتور سواری. با موتور من را میبرد هیأت. حتی در تهران با موتور عمویش از مینی سیتی رفتیم بهشت زهرا (س). هرکس می‌شنید، کلی بد و بیراه بارمان میکرد: که مگه دیوونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچتون رو به کشتن بدین؟ حتی نقشه کشیدیم بی سروصدا برویم قم ، پدرش بو برد و مخالفت کرد. پشت موتور می‌خواند و سینه می‌زد. حال و هوای شیرینی بود، دوست داشتم. تمام چله‌هایی که در کتاب ریحانه بهشتی آمده، پا به پای من انجام می‌داد. بهش می‌گفتم: این دستورات مال مادر بچه‌س! میگفت: خب منم پدرشم، جای دوری نمیره که! خیلی مواظب خوردنم بود. اینکه هر چیزی را از دست هر کسی نخورم. اگر میفهمید مال شبهه‌ناکی خورده‌ام، سریع می‌رفت رد مظالم میداد. گفت: بیا بریم لبنان! میخواست هم زیارتی برویم هم آب و هوایی عوض کنم. آن موقع هنوز داعش و اینا نبود. بار اولم بود می‌رفتم لبنان. اون قبلا رفته بود و همه جا رو می‌شناخت. ⏯ادامه دارد... روایت زندگے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030182.mp3
1.78M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی با من مهربان باش 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت پنجم / فصل چهارم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 👩‍💻 🔅 🔘کلیدواژه: که در انتهای متن چکید ذکر می‌شود، واژه‌ها و كلماتی است که مفاهیم کلی و اساسی مرتبط با موضوع اصلی مقاله را دربرداردند؛ ✔️در اصطلاح امروزی و در فضای مجازی همان هشتگ‌هایی است که برای پست ارسالی درج می‌شود.  🔸کلیدواژه‌ها به خواننده کمك می‌کند تا پس از خواندن چکیده و آشنایی اجمالی با روند تحقیق، بفهمد چه مفاهیم و موضوعاتی در این اثر مورد توجه قرار گرفته است. 🔹کلیدواژه‌ها با علامت « ؛ » از هم جدا می‌شوند. 🔸کلیدواژه‌ها در مقاله، شامل ۳ تا ۵ کلمه و به ترتیب حروف الفبا ذکر می‌شوند. ــــــــــ 🔘مقدمه نویسی: مقاله همان روزنه ورود به موضوع مقاله می‌باشد، در این بخش، محتوا از کلیت موضوع شروع شده و در انتها به مسئله پژوهش (عنوان مقاله) میرسد. ⭕️مقدمه‌ در‌ حكم نقشه راه است. 🔺وظایف‌‌ اصلی مقدمه، روشن ساختن موضوع، مشخص نمودن هدف و بدست دادن طرح و نقشه ارایه مطالب برای خواندن كل مقاله است. 🔘ارکان مقدمه: 🔻نیاز ؛ علت انتخاب این مسئله چه بوده است؟ 🔻ضرورت؛ هر نیازی، ضروری نیست، حال علت اینکه احساس میکنید مسئله شما ضرورت دارد، چیست؟ 🔻اهداف؛ توضیح دهید چه هدف یا اهداف علمی را مد نظر دارید؟ 🔻تاریخچه؛ ذکر مشخصات اجمالی اولین مقاله علمی که مرتبط با موضوع مقاله شما نگاشته شده است از قبیل عنوان مقاله و سال تالیف 🔻روش تحقیق؛ به چه نحوی مقاله را انچام داده‌اید؟ کتابخانه‌ای، میدانی، مصاحبه‌ای، البته یک مقاله میتواند برگرفته از روشهای متعدد باشد. 🔘نکاتی پیرامون نگارش مقدمه مقاله: 🔸مقدمه از كليات شروع و به سمت جزئيات حركت كند. 🔹در ابتداي مقدمه سعي شود زمينه مسأله و سپس خود مسأله بيان شود. 🔸زمينه مسأله بايد شواهدي دال بر وجود مسأله با استناد به نظرات متخصصان و يا نتايج پژوهشهاي پژوهشگران مطرح كند. 🔹زمينه مسأله بايد علل احتمالي بروز مسأله، محدوده مسأله و ويژگي‌هاي آن را مشخص سازد. 🔸زمينه مسأله در حد يك پاراگراف و بيان مسأله در حد يك تا دو جمله باشد. 🔹بيان مسأله در واقع همان هدف كلي تحقيق است و مي‌تواند به صورت يك سوال كلي نيز مطرح شود. 🔸اگر پژوهش مبتني بر نظريه يا نظريه‌هاي خاصي است در حد يك پاراگراف مباني نظري پژوهش ذكر شود. 🔹پيشينه پژوهش كوتاه باشد و صرفاً نتايج مطالعات كاملاً مرتبط و اصلي به گونه انتقادي بازنگري شود. 🔴ذكر اين نكته ضروري است كه منظور از بررسي ادبيات پژوهش، نقل آن نيست، بلكه يك بازنگري انتقادي است كه از خلال اين بازنگري، مسأله پژوهشي تصريح مي‌شود. 🔸پيشينه به گونه‌اي بيان شود كه مطالعه شما را در چهارچوب پژوهش‌هاي انجام شده و وسيع‌تر قرار دهد. 🔵به عبارت فني‌تر، ضرورت مطالعه خود را بر اساس شكاف در يافته‌هاي قبلي توجيه كنيد.  ⏯ ادامه دارد... ۱۴۰۱/۰۷/۲۵ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5906590839668213192.pdf
1.07M
📥 📔 اقامه نماز در دوران کودکی و نوجوانی 🖌 نویسنده: علی قائمی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5911310553459983618.pdf
1.69M
📥 📔 چگونه خدا را بشناسیم 🖌 نویسنده: آیت الله مکارم شیرازی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
36804809599789.pdf
2.03M
📥 📔 اعتماد به نفس؛ دستیابی به آن و زندگی با آن 🖌 نویسنده: باربارا دی آنجلیس 📝 مترجم: هادی ابراهیمی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تفسیر_و_مفسران,_محمدهادی_معرفت,فارسی.pdf
8.98M
📥 📔 تفسیر و‌ مفسران 🖌 نویسنده: محمدهادی معرفت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_6032721457782457377.pdf
906.2K
📥 📔 جزوه متون فقه 🖌 نویسنده: استاد شبخیز ✔️ویژه آزمونهای کارشناسی ارشد و دکتری حقوق 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: هر روز پیاده‌ میرفتیم روضه الشهیدین. آنجا مسقف، تزیین شده و خیلی با صفا بود. بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثه اینجا هر ساعت از شبانه روز می‌خواستی بری! شهدای آنجا را برایم معرفی کرد؛ و توضیح می‌داد که عماد مغنیه و پسر سید حسن نصرالله چطور به شهادت رسیده‌اند. وقتی زنان بی‌حجاب را میدید، اذیت میشد. ناراحتی را در چهره‌اش می‌دیدم. در کل به چشم پاکی بین فامیل و دوست و آشنا شهره بود. سنگ تمام گذاشت و هرچیزی که به سلیقه و مزاجم جور می‌آمد، میخرید. تمام ساندویچ‌ها و غذاهای محلی‌شان را امتحان کردم، حتی تمام میوه‌های خاص آنجا را. رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان. ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند: ملیتا، حکایت الارض للسماء؛ ملیتا روایت زمین برای آسمان. از جاده‌های کوهستانی و از کنار باغ‌های سیب رد شدیم. تصاویر شهدا، پرچمهای حزب الله و خانه‌های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه. محوطه‌ای بود شبیه به پارک. از داخل راهروهای سنگ‌چین جلو رفتیم. دو طرف، ادوات نظامی، جعبه‌های مهمات، تانک‌ها و سازه‌ها جاسازی شده بود. از همه جالبتر مرکاواهایی بود که لوله آن را گره زده بودند. طرف دیگر این محوطه روی دیواری نارنجی رنگی، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد. گفتند نمونه امضای عماد مغنیه است. به دهانه تونل رسیدیم؛ همان تونل معروفی که حزب‌الله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است. در راهرو، فقط من و محمدحسین می‌توانستیم شانه به شانه هم راه برویم. ارتفاعش هم طوری بود که بتوانی بایستی. عکسهای زیادی از حضرت امام، حضرت آقا، سید عباس موسوی و دیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند. محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی در آن نماز میخوانده، مناجات حضرت علی در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود، پخش میشد. از تونل که بیرون آمدیم، رفتیم کنار سیم‌های خاردار. خط مرزی لبنان و اسرائیل. آنجا محمد حسین گفت: سختترین جنگ، جنگ توی جنگله‌! یک روز هم رفتیم بعلبک. اول مزار دختر امام حسین را زیارت کردیم، حضرت خولته بنت الحسین. اولین باری بود شنیدم امام حسین همچین دختری هم داشته‌اند. محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که: وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر می‌رسند، دختر امام حسین در این مکان شهید میشه. امام سجاد ایشون رو اینجا دفن میکنند و عصاشون رو برای نشونه، بالای قبر توی زمین فرو میکنن! از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل می‌شود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل میبندن. نمیدانم از کجا با متولی آنجا آشنا بود. رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که: بیا برویم روی پشت بوم! رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم. می‌خندید و میگفت: ما که تکلیفمون رو انجام دادیم، عکسمونم گرفتیم! بعد رفتیم روستای شیث نبی. روستای سرسبز و قشنگی بود بالای کوه. بعد از زیارت حضرت شیث نبی، رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی، دومین دبیر کل حزب الله. محمد حسین گفت: از بس مردم دوسش داشتن، براش بارگاه ساختن! قبر زن و بچه‌اش هم در آن ضریح بود، با هم در یک ماشین شهید شده بودند. هلیکوپتر اسرائیلی‌ها ماشینشان را با موشک زده بود. برایم زیبا بود که خانوادگی شهید شده‌اند. پشت آرامگاه، به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم. ناهار را در بعلبک خوردیم هم من غذای لبنانی را می‌پسندیدم، هم او با ولع میخورد. خدا را شکر میکرد، بعد هم در حق آشپزش دعا. آخر سر هم گفت: به‌به! عجب چیزی زدیم بر بدن! زود می‌رفت دستور پخت آن غذا را می‌گرفت که بعداً در خانه بپزیم. نماز مغرب را در مسجد رأس‌الحسین خواندیم. مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند. در این مسجد، مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد مشخص شده بود، قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین. همانجا نشست زیارت عاشورا خواندن، لابه لایش روضه هم میخواند. «رأس تو میرود بالای نیزه‌ها/ من زار میزنم در پای نیزه‌ها آه ای ستاره دنباله‌دار من/ زخمی‌ترین سر نیزه‌ سوار من با گریه آمدم اطراف قتلگاه/ گفتی که خواهرم برگرد خیمه‌گاه بعد از دقایقی دیدم که پیکرت/ در خون فتاده و بر نیزه‌ها سرت ای بی‌کفن چه با این پاره تن کنم؟/ با چادرم تو را باید کفن کنم من می‌روم ولی جانم کنار توست/ تا سال‌های سال شمع مزار توست» بعد هم دم گرفت: عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان مهربانم! عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان نگرانم! عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان قد کمانم! ⏯ادامه دارد... روایت زندگے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈