eitaa logo
کتاب یار
898 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5882247944287030185.mp3
2.61M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی با من مهربان باش 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت هشتم / فصل هفتم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ 🔘 ببینید | ظرفیت علم‌آموزی علم مثل غذای شکم و دستگاه گوارش نيست، آن که رفت جا پُر میکند و راه را براي ديگری میبندد، اما علم وقتی وارد صحنه دل شد، ظرفيت اين دل را توسعه می دهد، خاصيت اين علم آن است که اين ظرف را توسعه میدهد يعنی اگر طلبه‌ای وقتی شرح لمعه خواند، همين که اين غذای علمی آمد، از اين به بعد میتواند مکاسب را بفهمد؛ يعنی اين علم که مظروف است اين ظرف را توسعه میدهد. 🗣 حضرت آیت‌الله جوادی آملی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تغییر_از_من_آغاز_می_شود_نوشته_مسعود_لعلی.pdf
3M
📥 📔 تغییر از من آغاز میشود 🖌 نویسنده: مسعود لعلی 📌مجموعه حکایات، مقالات و نقل‌قولهای مدیریتی، سازمانی و شغلی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
540-fa-salamate-tano-ravan.pdf
2.9M
📥 📔 سلامتی تن و روان 🖌 نویسنده: محمود بهشتی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
1400.04.26 - ولایت فقیه.pdf
2.92M
📥 📔 ولایت فقیه؛ نگرش کلامی به مسئله ولایت فقیه 🖌 نویسنده: علی محمدی هوشیار 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@BookTopمرداب روح.pdf
4.19M
📥 📔 مرداب روح؛ رنج‌ها حرفی برای گفتن دارند. 🖌 نویسنده: جیمز هولیس 📝 مترجم: فریبا مقدم 📌کتاب مرداب روح به قلم جیمز هولیس، جایگاه و نقش تاثیرگذار رنج‌ها و سختی‌ها در رشد روحی انسان را مورد بررسی قرار داده و نشان می‌دهد در گذر از این رنج‌هاست که هدف، شان و عمیق‌ترین معنای زندگی بر انسان آشکار می‌شود. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ ◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝ‌ߊ‌ܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦ 🌸 معجزه‌ی خدا رو ببین ... زمانی که نداری بخشنده باش ! زمانی که تو اوج عصبانیتی صبوری کن ! زمانی که غمگینی دل کسی رو، از غم خالی کن...! تو اینجور مواقع هست که میتونی معجزه خدا رو تو زندگیت ببینی ... تو اگه دست خدا بشی برای دیگران دیگران هم دست خدا میشن تو زندگی تو ... این یه قانونه رفیق ! از هر دستی که بدی از همون دست پس میگیری ...! جهان ما جهان داد و ستدهاست ... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: دو دفعه رفت آن دنیا و احیا شد، برگشت‌. مرخصش که کردند، همه خوشحال شدیم که حالش رو به بهبودی رفته است. پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش، در خانه تا نگاهش به او افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد. مثل پروانه دورش می‌چرخید و قربان صدقه‌اش می‌رفت. اما این شادی و شعف چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد. دیدم بچه نمی‌تواند نفس بکشد، هی سیاه می‌شد. حتی نمی‌توانست راحت گریه کند. تا شب صبر کردیم اما فایده‌ای نداشت. به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود. پدرم با عصبانیت می‌گفت: از عمد بچه رو مرخص کردن که توی خونه تموم کنه! سریع رساندیمش بیمارستان. بچه را بستری کردند و ما را فرستادند خانه. حال و روز همه بدتر شد. تا نیاورده بودیمش خانه، اینقدر بهم نریخته بودیم. پدرم دور خانه راه می‌رفت و گریه میکرد و می‌گفت: این بچه یه شب اومد خونه، همه رو وابسته و بیچاره خودش کرد و رفت! محمدحسین باید می‌رفت. اوایل ماه رمضان بود. گفتم: تو برو، اگه خبری شد زنگ می‌زنیم! سحر همان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد. شب دیوانه کننده‌ای بود. بعد از پنجاه روز امیر محمد مرده بود و حالا شیر داشتم. دور خانه راه میرفتم، گریه میکردم و روضه حضرت رباب می‌خواندم. مادرم سیسمونی‌ها را جمع کرد که جلوی چشمم نباشه. عکس‌ها، سونوگرافی‌ها و هرچیزی که نشانه‌ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت. با پدر مادرش برگشت. میخواست برایش مراسم ختم بگیرد: خاکسپاری، سوم، هفتم، چهلم. خانواده‌اش گفتند: بچه کوچک این مراسما رو نداره! حرف حرفه خودش بود. پدرش با حاج آقا مهدوی‌نژاد که روحانی سرشناسی در یزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند. محمدحسین روی حرفش حرف نمی‌زد، خیلی باهم رفیق بودند. از من پرسید: راضی هستی این مراسم‌ها رو نگیریم؟ چون دیدم خیلی حالش بد است، رضایت دادم که بیخیال مراسم شود. گفت: پس کسی حق نداره بیاد خلد برین (قبرستان یزد) برای خاکسپاری. خودم همه کارهاش رو انجام میدم! در غسالخانه دیدمش. بچه را همراه با یکی از رفقایش غسل داده و کفن کرده بود. حاج آقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند. به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان، درست وحسابی اجازه میدهد بچه را ببینم، آن هم تنها! بعد از غسل و کفن چند لحظه‌ای باهم کنارش تنها نشستيم؛ خیلی بچه را بوسیدیم و با روضه حضرت علی اصغر با او وداع کردیم با آن روضه‌ای که امام حسین (ع) مستأصل، قنداقه را بردند پشت خیمه. ‏می‌ترسیدم بالای سر بچه جان بدهد. تازه می‌فهمیدم چرا میگویند امان از دل رباب! سعی میکردم خیلی ناله و ضجه نزنم. ‏می‌دانستم اگر بیتابی‌ام را ببیند، بیشتر به او سخت میگذرد و همه را می‌ریختم در خودم. بردیمش قطعه نونهالان، خودش رفت پایین قبر. کفن بچه را سر دست گرفته بود و خیلی بیتابی میکرد، شروع کرد به روضه خواندن. همه به حال او و روضه‌هایش می‌سوختند۔ حاج آقا مهدوی نژاد وسط خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد. بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی‌آمد، کسی جرئت نداشت بهش بگوید بیا بیرون، یک دفعه قاطی میکرد و داد میزد. پدرش رفت و گفت: «دیگه بسه!» فایده نداشت؛ من هم رفتم و بهش التماس کردم صدقه سر روضه‌های امام حسین بود که زود به خود آمدیم. چیز دیگری نمی‌توانست این موضوع را جمع کند. برای سنگ قبر امیرمحمد، خودش شعر گفت: ارباب من حسین، داغی بده که حس کنم تو را داغ لب ترک ترک اصغر تو را طفلم فدای روضه صد پاره اصغرت داغی بده که حس کنم آن ماتم تو را... ⏯ادامه دارد... روایت زندگے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030186.mp3
2.3M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی با من مهربان باش 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت نهم / فصل هشتم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا