BBC سوگیری های شناختی.pdf
1.01M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سوگیریهای شناختی
مباحثی در #تفکر_انتقادی
🖌 نویسنده: بهمن شهری
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
کتاب_تربیت_شنوایی_تالیف_دکتر_سعید.pdf
2.28M
📥 #دانلود_کتاب
📔 برنامه تربیت شنوایی
🖌 نویسنده: سعید حسنزاده
#روانشناسی
#کودکان_استثنایی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
کتابچه-تمرین-ذهن-حواس_جمع-۲.pdf
1.09M
📥 #دانلود_کتاب
📔 کتابچه تمرین ذهن حواس جمع
چگونه افسار زندگیتان را به دست بگیرید⁉️
🖌 نویسنده: نیر ایال
📝 مترجم: فاطمه علی پور
#تمرکز
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #دوازدهم
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم…
دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتیهای توی راهی علی میشدم؛ هر چند با بمبارانها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین میرفت؟
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا میرفت،
عروسکهاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خالهبازی اساسی راه انداخته بود…
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیکترم بیخبر اومد خونمون😊
پدرم دیگه اونروزها مثل قبل سختگیری الکی نمیکرد…
دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظبمون باشه جایی بریم
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود…
بعد از کلی این پا و اون پا کردن بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد، مثل لبو سرخ شده بود☺️🙈
– هانیه… چند شب پیش توی مهمونیتون مادر علی آقا گفت:
این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده میخواد دامادش کنه
جملهاش تموم نشده تا تهش رو خوندم به زحمت خودم رو کنترل کردم…
–به کسی هم گفتی؟
یهو از جا پرید …
– نه به خدا… پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم🙈
دوباره نشست نفس عمیق و سنگینی کشید…
–تا همینجاش رو هم جون دادم تا گفتم
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم…
– اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید هر کاری بتونم میکنم…
گل از گلش شکفت… لبخند محجوبانهای زد و دوباره سرخ شد
توی اولین فرصت که مادر علی خونمون بود موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن …
البته انصافا بین ما چند تا خواهر از همه آرامتر، لطیفتر و با محبتتر بود
حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود، خیلی صبور و با ملاحظه بود…حقیقتا تک بود؛ خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود…
مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید؛ تنها حرف اسماعیل، جبهه بود…از زمین گیر شدنش میترسید…
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت…
اسماعیل که برگشت تاریخ عقد رو مشخص کردن
و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن…
سه قلو پسر… احمد، سجاد، مرتضی…😊
این بارهم موقع تولد بچهها علی نبود…زنگ زد، احوالم رو پرسید...گفت؛
_فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره فقط سلامتیشون رو پرسید
–الحمدلله که سالمن؟!
–فقط همین؟!! بیذوق😕همه کلی واسشون ذوق کردن
–همین که سالمن کافیه…سرباز امام زمان رو باید سالم تحویلشون داد…مهم سلامت و عاقبت به خیری بچههاست، دختر و پسرش مهم نیست...
همین جملات رو هم به زحمت میشنیدم
ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود…الکی حرف میزدم که ازش حرف بکشم...خیلی دلم براش تنگ شده بود… حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم😢
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت میکردم
تازه به حکمت خدا پی بردم …شاید کمک کار زیاد داشتم اما واقعا دختر عصای دست مادره...
این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود…
سه قلو پسر…بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک
هنوز درست چهار دست و پا نمیکردن که نفسم رو بریده بودن
توی این فاصله، علی یکی دو بار برگشت خیلی کمک کار من بود… اما واضح، دیگه پابند زمین نبود 😢
هر بار که بچهها رو بغل میکرد بند دلم پاره میشد
ناخودآگاه یه جوری نگاهش میکردم انگار آخرین باره دارم میبینمش...
نه فقط من، دوستهاش هم همینطور شده بودن برای دیدنش به هر بهانهای میومدن در خونه…
هی میرفتن و برمیگشتن و صورتش رو میبوسیدن...
موقع رفتن چشمهاشون پر اشک میشد دوباره برمیگشتن بغلش میکردن...
همه حتی پدرم فهمیده بود این آخرین دیدارهاست
تا اینکه واقعا برای آخرین بار رفت...😭
حالم خراب بود …
میرفتم توی آشپزخونه بدون اینکه بفهمم ساعتها فقط به در و دیوار نگاه میکردم
قاطی کرده بودم پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت 😢
برعکس همیشه، یهو بیخبر اومد دم در
بهانهاش دیدن بچهها بود اما چشمش توی خونه میچرخید تا نزدیک شام هم خونه ما موند…
آخر صداش دراومد
– این شوهر بی مبالات تو هیچ وقت خونه نیست…
به زحمت بغضم رو کنترل کردم
–برگشته جبهه
حالتش عوض شد …سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره…
دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه …چهرهاش خیلی توی هم بود
یه لحظه توی طاق در ایستاد…
– اگر تلفنی باهاش حرف زدی بگو بابام گفت حلالم کن بچه سید…خیلی بهت بد کردم
دیگه رسما داشتم دیوونه میشدم …
شدم اسپند روی آتیش، شب از شدت فشار عصبی خوابم نمیبرد
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد…
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#حدیث_روز
🔘 #امام_مهدی علیه السلام في زِيارَةِ النّاحِيَةِ: السَّلامُ عَلَيكَ، سَلامَ العارِفِ بِحُرمَتِكَ . . . سَلامَ مَن قَلبُهُ بِمُصابِكَ مَقروحٌ، و دَمعُهُ عِندَ ذِكرِكَ مَسفوحٌ، سَلامَ المَفجوعِ المَحزونِ، الوالِهِ المُستَكينِ.
▪️از زيارت ناحيه: سلام بر تو، سلام كسى كه از مقام تو آگاه است ... و سلام كسى كه دلش از مصيبت تو، زخمى است و اشكش هنگام ياد تو، جارى است و سلام فاجعه ديده اندوهناك و سرگردانِ مسكين!
📚 #المزار_الكبير : ص ٥٠٠ ح ٩
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
AUD-20220813-WA0011.mp3
3.32M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎧گوش کنید
📼 #حرف_دل
چه رفتید کربلا چه نرفتید...
این صوت رو گوش کنید!!!
التماس دعا
🎤 حجت الاسلام #محرابیان
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5947252630794275212.pdf
2.23M
📥 #دانلود_کتاب
📔 منبع درس متون فقه آزمون وکالت
📌سه کتاب وکالت، شهادت و حدود از تحریرالوسیلۀ امام خمینی (ره) به عنوان درس #متون_فقه
#وکالت
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5911070340234086878.pdf
596.1K
📥 #دانلود_جزوه
📔 جزوه مواد مهم قانون مجازات اسلامی
📌ویژه آزمون وکالت
#وکالت
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5911070340234086877.pdf
129.2K
📥 #دانلود_جزوه
📔 جزوه مواد مهم قانون آیین دادرسی مدنی
📌ویژه آزمون وکالت
#وکالت
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5776263407145584870.pdf
1.68M
📥 #دانلود_کتاب
📔 پرواز شبانه
🖌 نویسنده: آنتوان دوسنت اگزوپری
📝 مترجم: پرویز داریوش
🔶 وی در کتاب پرواز شبانه، مجددا با اثر شگفتانگیز دیگری ظاهر شده است.
🔷او اینبار قصد دارد با لحنی حماسی، تصویرگر حادثه غمبار پیش آمده برای یکی از پیشتازان هوایی شجاع باشد که خطر را به جان خریده و به دلِ آسمان سفر میکند.
#رمان
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_482003499362549799.pdf
1.92M
📥 #دانلود_کتاب
📔 خسی در میقات
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
خسی در میقات" یکی از معروفترین سفرنامه های معاصر حج است که جلال آلاحمد در سال۱۳۴۳ و در سن ۴۱ سالگی طی سفر حج نوشته است.
#سفرنامه
#جلال_آل_احمد
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈