4_482003499362549799.pdf
1.92M
📥 #دانلود_کتاب
📔 خسی در میقات
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
خسی در میقات" یکی از معروفترین سفرنامه های معاصر حج است که جلال آلاحمد در سال۱۳۴۳ و در سن ۴۱ سالگی طی سفر حج نوشته است.
#سفرنامه
#جلال_آل_احمد
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
04 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
17.15M
🔈 #مستند_صوتی_شنود
قسمت 4⃣
ادامه واقعه سوم..
* از اینکه افراد سرشار از تعفن ولی بی خیال بودند، تعجب کردم.
* خودرو هایی که کاملا تمیز بودند.
* دنبال منشا صدای قهقهه می گشتم.
* موجودی هفت برابر انسان، با قیافه بسیار زشت را دیدم.
* شیطانک هایی که گرد آن موجود طواف می کردند.
* چرا شیطان بلند بلند می خندید.
* ماشین، تمثل از موجود رونده است
* توانم برای از بین بردن ابلیس،ناکام بود
* کثافاتی که با وجود انسانها یکی بودند.
* آنچه می دیدم، تمثل بود نه کشف استار واسرار
* شبکه نور وظلمت که به هم تنیده بودند.
* خانه های نورانی با شعاع نور به هم وصل بودند و از هم انرژی می گرفتند.
* واقعه چهارم
* نورانی ترین نقطه عالم با رائحه ای دیوانه کننده
* تمثل کربلا را زیارت می کردم
* از آن شب ،هر شب کربلا بودم.
* به شفاعت حضرت عبدالعظیم برگشتم.
* یکی بودن کربلا وحرم شاه عبدالعظیم
* اسم و رسم دنیا همه سراب است.
* وقتی برگشتم گناه برایم معنایی نداشت.
* اثر گناه مثل آهن گداخته روی پوست است.
* بعد از برگشت، هرچه اراده می کردم می دیدم.
* با وضو طهارت روحی پیدا می کنیم
* طهارت ظاهر وباطن انسان را در معرض نور خدا قرار می دهد.
* مکان نورانی و عمل نورانی انسان را نورانی می کند.
* مسجد محل صدور نور است.
* حقیقت سلام نماز چیست؟
#شنود
#مستند_صوتی
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #سیزدهم
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد …
خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی
هر کدوم یه تیکه از بدنش رو میکند و میبرد
از خواب که بلند شدم،صبح اول وقت سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونمون بابام هنوز خونه بود...
مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد...بچهها رو گذاشتم اونجا
حالم طبیعی نبود...چرخیدم سمت پدرم
– باید برم؛ امانتیهای سید همشون بچه سید...
و سریع و بیخداحافظی چرخیدم سمت در...مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید
–چکار میکنی هانیه؟ چت شده؟
نفس برای حرف زدن نداشتم...
برای اولین بار توی کل عمرم پدرم پشتم ایستاد...
اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون
_برو … و من رفتم...
احدی حریف من نبود
گفتم یا مرگ یا علی... به هر قیمتی باید برم جلو...دیگه عقلم کار نمیکرد با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا اما اجازه ندادن جلوتر برم...
دو هفته از رسیدنم میگذشت...
هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن
آتیش روی خط سنگین شده بود، جاده هم زیر آتیش...
به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمیتونست به خط برسه... توپخونه خودی هم حریف نمیشد
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده...
چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن...علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن بدون پشتیبانی گیر کرده بودن...
ارتباط بیسیم هم قطع شده بود
دو روز تحمل کردم
دیگه نمیتونستم...اگر زنده پرتم میکردن وسط آتیش، تحملش برام راحتتر بود...
ذکرم شده بود علی علی...
خواب و خوراک نداشتم، طاقتم طاق شد...
رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم
یکی از بچههای سپاه فهمید دوید دنبالم...
_خواهر ... خواهر...
جواب ندادم
_پرستار... با توام پرستار...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه با عصبانیت داد زد...
_کجا همینطوری سرت رو انداختی پایین؟ فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش میکنن؟
رسما قاطی کردم...
_آره ... دارن حلوا پخش میکنن، حلوای شهدا رو به اون که نرسیدم، میخوام برم حلواخورون مجروحها
–فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ توی جاده جز لاشه سوخته ماشینها و جنازه سوخته بچهها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت، به جاده نرسیده میزننت این ماشین هم بیتالماله... زیر این آتیش نمیشه رفت ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن…
–بیت المال اون بچههای تکه تکه شدهان، من هم ملک نیستم من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن...
و پام رو گذاشتم روی گاز دیگه هیچی برام مهم نبود... حتی جون خودم...
و جعلنا خوندم، پام تا ته روی پدال گاز بود ویراژ میدادم و میرفتم...
حق با اون بود …
جاده پر بود از لاشه ماشینهای سوخته، بدنهای سوخته و تکه تکه شده...
آتیش دشمن وحشتناک بود؛ چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود
تازه منظورش رو میفهمیدم
وقتی گفت دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن واضح گرا میدادن،آتیش خیلی دقیق بود...
باورم نمیشد توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو...
تا چشم کار میکرد شهید بود و شهید
بعضیها روی همدیگه افتاده بودن...
با چشمهای پر اشک فقط نگاه میکردم
دیگه هیچی نمیفهمیدم صدای سوت خمپارهها رو نمیشنیدم...
دیگه کسی زنده نمونده که هنوز میزدن...
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم
بین جنازه شهدا دنبال علی خودم میگشتم
غرق در خون،
تکه تکه و پاره پاره... بعضیها بیدست، بیپا، بیسر
بعضیها با بدنهای سوراخ و پهلوهای دریده...هر تیکه از بدن یکیشون یه طرف افتاده بود...
تعبیر خوابم رو به چشم میدیدم
بالاخره پیداش کردم...
به سینه افتاده بود روی خاک، چرخوندمش
هنوز زنده بود... به زحمت و بیرمق، پلکهاش حرکت میکرد...سینهاش سوراخ سوراخ و غرق خون...از بینی و دهنش، خون میجوشید...
با هر نفسش حباب خون میترکید و سینهاش میپرید...
چشمش که بهم افتاد لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد؛ با اون شرایط هنوز میخندید...
زمان برای من متوقف شده بود...
سرش رو چرخوند
چشمهاش پر از اشک شد
محو تصویری که من نمیدیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد
آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم؛ پرشهای سینهاش آرامتر میشد ...
آرام آرام... آرامتر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش خوابیده بود...
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا علیالخصوص شهدای گمنام و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پارههای وجودشان سوختند و چشم از دنیابستند صلوات...
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم...
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 16.mp3
765.8K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت شانزدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#نهج_البلاغه
حکمت5⃣ : ارزش #علم ، #ادب و #تفکر
🌼 وَ قَالَ (علیه السلام): الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ.
🌼 و امام فرموده است:
🔹دانائى ميراثى است شريف و گرامى (كه به هركه چنين ارثى برسد كليد سعادت و نيكبختى را دريافته)
🔸و خوهاى پسنديده زيورهايى است تازه و نو (كه كهنه نمیشود)
🔹و انديشه (در هر كارى مانند) آيينه صاف و پاك است (كه انديشه كننده به سود و زيان كار بر میخورد).
#شرح_حکمت
#حکمت_پنجم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
صوت-حکمت-پنجم.mp3
2.86M
🎧 گوش کنید
📻 #شرح_صوتی_نهجالبلاغه
🔷 حکمت 5⃣
🎙 استاد مهدوی ارفع
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
#شرح_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_802520177.PDF
458.2K
📥 #دانلود_کتاب
📔 شور حسینی
🖌 نویسنده: علی اکبر رائفی پور
#مذهبی
#اربعین
#اعتقادی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_848736938.pdf
649.5K
📥 #دانلود_کتاب
📔 عاشورا و قیام امام حسین علیهالسلام
🖌 نویسنده: محمدصادق روحانی
#مذهبی
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_126402938.pdf
2.04M
📥 #دانلود_کتاب
📔 یاد و یادگار
خاطراتی از دیدار حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای با همسر مکرمه امام خمینی
🖌 نویسنده: انتشارات انقلاب اسلامی
🔘 آنچه در این کتاب مختصر و کم حجم جمعآوری و به علاقمندان رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی قدّس سرّهالشرّیف، تقدیم میشود نمونههایی است از بیانات و گفتگوهای حضرت آیتالله العظمی #خامنهای رهبر معظّم انقلاب اسلامی (مدّظلّهالعالی) در دیدار با همسر مکرّمهی حضرت امام(ره) که به علاقمندان اسلام ناب محمّدی و پیروان راه امام راحل تقدیم میشود.
آنچه در این دیدارها بیان شده نمایانگر حقائقی نورانی از شخصیت الهی امام عزیز رضواناللهعلیه و حاکی از اعتقاد و ارادت ویژهی رهبر معظّم انقلاب به امام بزرگوار و علل این باور و عشق و نیز حاوی نکتهها و درسهای فراوان برای پیروان راه آن امام راحل است.
#مذهبی
#امام_خمینی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_560341248.pdf
1.99M
📥 #دانلود_کتاب
📔 آفتاب در مصاف
(درسهای عاشورا)
🖌 نویسنده: آیتاللهخامنهای
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_561857635.pdf
1.9M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تأملی در نهضت عاشورا
🖌 نویسنده: رسول جعفریان
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
صدایِ کربلا ۱.mp3
10.82M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📻 #صدای_کربلا ۱
🎙 استاد شجاعی
▪️مسیرِ حرکت امام تا رسیدن به ماجرای کربلا، یک مسیر جغرافیایی با اتفاقاتی در بستر تاریخ نیست!
- تمام حوادث کربلا، از ابتدای تشکیل نطفهی آن تا امروز که هنوز در تاریخ زنده و منشاء اثر است، در درونِ شخصِ شما درحال تکرار است!
▪️آیا شما این تکرار را میبینید، و قادر به ادراکش هستید؟
- آیا ماجرای کربلا در انتخابها، ارتباطها، افکار و رفتار شما، منشاء اثر هست؟
🎧صدای کربلا را همه نمیشنوند!
#استاد_شجاعی
#آیتالله_مصباح
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #چهاردهم
وجودم آتش گرفته بود...
میسوختم و ضجه میزدم؛
محکم علی رو توی بغل گرفته بودم...
صدای نالههای من بین سوت خمپارهها گم میشد...
از جا بلند شدم...
بین جنازه شهدا علی رو روی زمین میکشیدم،
بدنم قدرت و توان نداشت هر قدم که علی رو میکشیدم محکم روی زمین میافتادم
تمام دست و پام زخم شده بود، دوباره بلند میشدم و سمت ماشین میکشیدمش...
آخرین بار که افتادم چشمم به یه مجروح افتاد...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن، هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن
تا حرکت شون میدادم ناله درد، فضا رو پر میکرد...
دیگه جا نبود؛
مجروحها رو روی همدیگه میگذاشتم... با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن...
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه...
آمبولانس دیگه جا نداشت...
چند لحظه کوتاه ایستادم و محو علی شدم...
کشیدمش بیرون پیشونیش رو بوسیدم...
– برمیگردم علی جان، برمیگردم دنبالت😭
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس
آتیش برگشت سنگین تر بود...
فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک...
بیمارستان خالی شده بود؛ فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن...
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید، باورش نمیشد من رو زنده میدید
مات و مبهوت بودم...
– بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه باید خالیشون کنیم دوباره برگردم خط
به زحمت بغضش رو کنترل کرد...
– دیگه خطی نیست خواهرم؛ خط سقوط کرد... الان اونجا دست دشمنه...
یهو حالتش جدی شد
شما هم هرچه سریعتر سوار آمبولانس شو برو عقب فاصلشون تا اینجا زیاد نیست بیمارستان رو تخلیه کردن، اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط میکنه
یهو به خودم اومدم
– علی... علی هنوز اونجاست...و دویدم سمت ماشین ...
دوید سمتم و درحالی که فریاد میزد، روپوشم رو چنگ زد
– میفهمی داری چه کار میکنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده...
هنوز تو شوک بودم
رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد جا خورد...سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد
– خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب، اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده بیان دنبالمون من اینجا پیششون میمونم.
سوت خمپارهها به بیمارستان نزدیکتر میشد... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد
– بسم الله خواهرم... معطل نشو... برو تا دیر نشده...
سریع سوار آمبولانس شدم... هنوز حال خودم رو نمیفهمیدم
– مجروحها رو که پیاده کنم سریع برمیگردم دنبالتون
اومد سمتم و در رو نگهداشت
– شما نه... اگر هممون هم اینجا کشته بشیم ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان دست اون بعثیهای از خدا بیخبر رو نداره جون میدیم، ناموسمون رو نه…
یا علی گفت و در رو بست...
با رسیدن من به عقب خبر سقوط بیمارستان هم رسید...
نه دلی برای برگشتن داشتم نه قدرتی...
همونجا توی منطقه موندم... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن
– سریع برگردید موقعیت خاصی پیش اومده...
رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران.
دل توی دلم نبود...
نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه با چهرههای داغون و پریشان منتظرم بودن...
انگار یکی خاک غم و درد روی صورتشون پاشیده بود...
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود دستهای اسماعیل میلرزید، لبها و چشمهای نغمه...
هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمیگفت...
–به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
–نه زن داداش...صداش لرزید...امانته
با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشمهام گر گرفت، بغضم رو به زحمت کنترل کردم
–چی شده؟ این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن، زیرچشمی به نغمه نگاه میکرد چشمهاش پر از التماس بود
فهمیدم هر خبری شده اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره
دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد
_حال زینب اصلا خوب نیست
بغض نغمه شکست...
_خبر شهادت علیآقا رو که شنید تب کرد به خدا نمیخواستیم بهش بگیم؛ گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم باور کن نمیدونیم چطوری فهمید
جملات آخرش توی سرم میپیچید، نفسم آتیش گرفته بود و صدای گریهی نغمه حالم رو بدتر میکرد
چشم دوختم به اسماعیل... گریه امان حرف زدن به نغمه نمیداد
–یعنی چقدر حالش بده؟
بغض اسماعیل هم شکست
–تبش از ۴۰ پایینتر نمیاد، سه روزه بیمارستانه
صداش بریده بریده شد
_ازش قطع امید کردن...
دنیا روی سرم خراب شد
اول علی...
حالا هم زینبم...😭
پ.ن: #شهیدسیدعلی_حسینی
در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد؛ پیکر مطهر این شهید هرگز بازنگشت
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 17.mp3
748.9K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هفدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📖 #کتابشناسی
📙 دختر بیست
🖌نویسنده: مجید ملامحمدی
📋 انتشارات نشر معارف
🔰دربارهی کتاب:
🔸این کتاب داستان نامههایی است که سارا و مادربزرگش(فخرالتاج) برای یکدیگر ارسال میکنند.
🔹محتوای این نامهها درباره احکامی است که هر دختر مسلمانی باید آنها را بداند.
🔸تلاش دارد در کنار نشان دادن روابط خانوادگی در نظام خانواده ایرانی، مفاهیم دینی و اعتقادی را نیز در خلال این داستان روایت کند.
🔹کتاب با نثری شیرین و خواندنی نامهنگاری یک نوه با مادربزرگش را روایت میکند که از هم دور افتاده و مجبورند این فاصله را با فرستادن پیام بگذرانند.
🔘 قطعهای از کتاب:
نوهٔ گلم ساراجان، سلام! چهطوری خوبی؟ من دوست دارم باز هم برایت نامه بنویسم؛ خُب تو این سفارش خوب را به من کردی و گفتی که میخواهی نامههای خودت و من را یادگاری نگه داری. چه کار باارزشی؛ البته اینجا بعضیها به این کار ما میخندند. مثلاً همین دیروز دختر یکی از همسایهها به من میگفت: «این دیگر چه کاری است؟ شما میتوانید حرفهایتان را با موبایل و اینترنت به نوهیتان بگوید.»
📌خواندن کتاب دختر بیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به پدر و مادرانی که به دنبال راهی برای آموزش احکام به فرزندانشان میگردند و تمام دخترانی که تشنه فرهنگ اسلامیاند پیشنهاد میکنیم.
🌐 لینک دانلود و خرید کتاب:
🔗 https://taaghche.com/book/117313
#احکام
#خاطرات
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5796359292835597211.pdf
5.15M
📥 #دانلود_کتاب
📔 زمانی برای گریستن نیست
🖌 نویسنده: جوی فیلدینگ
📝 مترجم: شادان مهران مقدم
#رمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
matn-ketab-afkar-manfi.pdf
1.42M
📥 #دانلود_کتاب
📔 افکار منفی
🖌 نویسنده: فاطمه شعیبی
❌ ۱۲ باور غیرمنطقی که باعث پریشانی میشود.
⭕️ ۳۰ توصیه برای تقویت تفکر مثبت
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_409160832547557303.pdf
3.46M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روانشناسی اضطراب
نگرشی بر علل نگرانی و تشویش
🖌 نویسنده: روبرت هندلی
📝 مترجم: مهدی قراچهداغی
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کتابکده_سلامت_روان_روانشناسی_شخصیت.pdf
8.63M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روانشناسی شخصیت
🖌 نویسنده: جمعی نویسندگان
#روانشناسی
#شخصیت
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈