eitaa logo
کتاب یار
914 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📖 📙 بازی، کودک، تربیت 🖌نویسنده: علیرضا افشاری‌مقدم 📋 انتشارات نشرجمال 🔰 درباره‌ کتاب: 🔸شامل ۵۱ بازی تربیتی برای آموزش معارف دینی به کودکان و نوجوانان است.  🔹آنچه کودکان و نوجوانان در متن زندگی می‌آموزند بسیار ماندگارتر از آموخته‌های رسمی است. 🔸بازی بخش مهمی از زندگی فرزندان ماست؛ در حقیقت کار کودکان بازی کردن است و از طریق بازی و به وسیله‌ی آموزش غیرمستقیم می‌توانیم تمام آنچه را که دوست داریم به آن‌ها بیاموزیم، یادشان دهیم. 🔹از این رو اگر آموزه‌های دینی، با شیرینی بازی و سرگرمی همراه شود هم جذاب و دلنشین است و هم اثرگذار. 📌خواندن کتاب بازی، کودک، تربیت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟ ➿مربیان و والدین می‌توانند از محتوای کتاب بازی، کودک، تربیت استفاده کنند. 🌐 لینک دانلود و خرید کتاب: 🔗https://www.faraketab.ir/book/22090-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9-%D8%AA%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%AA 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
00643-doshman-shenasi.pdf
16.4M
📥 📔 دشمن شناسی شناخت دشمن و روشهای مقابله با آن 🖌 نویسنده: آیت‌الله خامنه‌ای 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
7357-fa-shadi va aramesh az didgahe ghoran va nahjolbalagheh.pdf
1.21M
📥 📔 شادی و آرامش از دیدگاه قرآن و نهج‌البلاغه 🖌 نویسنده: محمد بیستونی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Panahian-MohemtareenRahePishgeeriAzSoghootEnsan-mobile.pdf
993.2K
📥 📔 مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه 🖌 نویسنده: علیرضا پناهیان 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
آثار حجاب.ppt
1.11M
📥 📔 پاورپوینت آثار فردی اجتماعی خانوادگی حجاب 🖌 نویسنده: موسسه مصباح اندیشه 📌 ویژه طلاب و مربیان کودک و نوجوان 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_806708773606392296.pdf
2.82M
📥 📔 خانواده و تربیت مهدوی 🖌 نویسنده: مرتضی آقاتهرانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5764998755900196961.pdf
153.5K
📥 📔 جزوه حقوق مدنی 1⃣ (اشخاص و محجورین) 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
وقتی که احساس تنهایی می کنید و به تنگ آمده اید احتمال آن که انتخاب های ضعیفتری بکنید،بالا میرود. استیصال برای دوست داشتن آدم را به کجا که نمی‌کشاند... با شکم خالی به خرید نروید چون هر غذای ناسالمی را انتخاب خواهید کرد...! ✍ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: وسط دفتر‌ بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور‌‌وبر نبود. نه که آدم جیغ‌ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه جوک و‌ شوخی بود. خانم‌ابویی که به زور جلوی خنده‌اش را گرفته بود، گفت: - آقای محمدخانی من رو واسطه‌کرده برای خواستگاری از‌تو! اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد مجرد‌ باشد. قیافه‌ی جاافتاده‌ای داشت. اصلاً توی باغ نبودم؛ تاحدی که فکر‌ نمی‌کردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود‌ دانشجویان باشد. می‌گفتم‌ تهِ‌تهش کارمندی چیزی از دفتر‌ نهاد‌‌ رهبری است‌. بی‌محلی به خواستگارهایش را هم از سر همین می‌دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمی‌گردد! به خانم‌ ابویی گفتم: - بهش بگو این فکر رو از توی مغزش بریزه بیرون! شاکی هم شدم که چطور به‌خودش اجازه داده از من خواستگاری کند. وصله‌ی نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است. کارمان شروع شد، از‌ من‌ انکار و از‌ او‌ اصرار. سر درنمی‌آوردم آدمی که تا دیروز رو‌ به دیوار می‌نشست، حالا اینطور مثل سایه همه‌ جا حسش می‌کنم. دائم صدای کفشش توی گوشم بود و مثل سوهان روی مغزم کشیده می‌شد‌. ناغافل مسیرم را کج می‌کردم، ولی این سوهان مغز تمامی نداشت. هرجا می‌رفتم جلوی چشمم بود: معراج‌ شهدا، دانشکده، دم‌ درِ دانشگاه، نمازخانه‌ و جلوی دفتر نهاد‌ رهبری. گاهی هم سلامی می‌پراند. دوستانم می‌گفتند: از این آدم‌ ماخوذ به حیا بعیده این کار ! کسی‌که حتی کارهای معمولی و‌ عرف جامعه را انجام نمی‌داد و خیلی مراعات می‌کرد، دلش گیر‌ کرده و حالا گیر‌ داده به یک‌ نفر و طوری رفتار می‌کرد که همه متوجه شده بودند. گاهی بعد از جلسه که کلی آدم نشسته بودند، به من خسته نباشید می‌گفت یا بعد از مراسم‌های دانشگاه که بچه‌ها با ماشین‌های مختلف می‌رفتند بین آن‌ همه آدم از من می‌پرسید: - با چی و با کی برمی‌گردید؟ یک‌بار گفتم: -به‌شما ربطی نداره که‌ من با کی میرم! اصرار‌ می‌کرد حتماً باید با‌ ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیریم. می‌گفتم: اینجا‌ شهرستانه. شما اینجا‌ رو با شهر‌ خودتون اشتباه گرفتین، قرار نیست اتفاقی‌ بیفته! گاهی هم که پدرم منتظرم‌ بود‌، تا جلوی‌ در‌ دانشگاه می‌آمد که مطمئن شود. در اردوی مشهد، سینی سبک کوکو‌ سیب‌زمینی دست من بود و دست‌ دوستم هم جعبه‌ی سنگین‌ نوشابه. عزّ و التماس کرد که: - سینی رو بدید‌ به‌ من سنگینه! گفتم: ممنون، خودم می‌برم! و رفتم. از‌ پشت سرم گفت: - مگه من فرمانده نیستم؟! دارم می‌گم بدین به من! چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم: -فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه! گاهی چشم غره‌ای هم می‌رفتم بلکه سر‌عقل بیاید، ولی انگار‌ نه انگار. چند دفعه کارهایی را که می‌خواست برای بسیج انجام دهم، نصفه‌نیمه رها کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم. هربار نتیجه‌ی عکس می‌داد. نقشه‌ای سرهم کردم که خودم را گم و‌ گور کنم و کمتر در‌ برنامه‌‌ها و دانشگاه آفتابی بشوم، شاید از سرش بیفتد. دلم لک میزد برای برنامه‌های(بوی‌بهشت). راستش از همانجا پایم به بسیج باز‌ شد. دوشنبه‌ها عصر، یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا می‌گفت و اکثر بچه‌ها آن روز را روزه می‌گرفتند. بعد از نماز هم کنار شمسه‌ی معراج افطار می‌کردیم‌. پنیر که ثابت بود‌، ولی هر‌ هفته ضمیمه‌اش فرق می‌کرد: هندوانه، سبزی یا خیار. گاهی هم می‌شد یکی به دلش می‌افتاد که آش نذری بدهد. قید یکی‌دوتا از اردوها را هم زدم. یک کلام بودنش ترسناک به نظر می‌رسید. حس می‌کردم مرغش یک پا دارد. می‌گفتم: جهان‌بینیش نوک دماغشه! آدمِ‌ خودمچکر بین! در اردوهایی که خواهران را می‌برد، کسی حق نداشت تنهایی جایی برود، حداقل سه‌نفری. اصرار داشت: جمعی و فقط با برنامه‌های کاروان همراه باشید! ما از برنامه‌های کاروان بدمان نمی‌آمد، ولی می‌گفتیم گاهی آدم دوست دارد تنها باشد و خلوت کند یا احیاناً دو نفر دوست دارند با هم بروند. در آن موقع، باید جوری می‌پیچاندیم و در می‌رفتیم. چندبار در این در رفتنها مچمان را گرفت. بعضی‌ وقتها فردا یا پس فردایش به‌ واسطه‌ی ماجرایی یا سوتی‌های خودمان می‌فهمید. ⏯ادامه دارد... روایت زندگے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Ta Khoda Rahi Nist 31.mp3
747.2K
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی تا خدا راهی نیست "چهل حدیث قدسی" 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت سی‌ و یکم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا