[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️هر روز که بر نظام جمهوری اسلامی
ایران میگذرد و افقهای تازه آشکار میگردد
و فراز و نشیبهای این راه پر افتخار نمایانتر
میشود، ارزش جانبازی شهیدان جلوه بیشتر
مییابد. [1397/07/05]
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
ڪنار سقاخانہ💚
سوز سردے بر صورتم می خورد.🌬
درستــ همان جا ایستادم؛ ڪنار سقاخانه حرم.😍
آن روز جمعه مهدے هم کنارم ایستاده بود. هر دو برای #زیارتــ به حرم امام رضا (ع) آمده بودیم.❤️
نزدیکے های ظهر بود که بعد از زیارتــ خواستیم برگردیم خانه.
مهدی گفت: «صبر کنیم، نماز جمعه را که خواندیم، برمی گردیم ...»🙂
لرزیدم و گفتم: «آخه با این هوا؟ سرما می خوریم ...»😥
ڪتش را از تن درآورد و روی زمین پهن کرد: «بشین روی لباسم تا سرما نخوری ...»💞
خودش هم همان طور با لباس نازڪے که بر تن داشتــ، کنارم روے زمین نشستــ.
آن روز نماز جمعه را با هم خواندیم؛ درستــ همان جا کنار سقاخانه حرم ...
❤️همسرشهید #مهدی_هنرور_باوجدان
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼]
مدتے بود حسن مثل همیشه نبود😕
بیشتر وقتها تو خودش بود😞
فهمیدھ بودم دلش هوایے شده..
تا اینڪہ یه روز اومد نشست روبروم
گفت:از بےبے زینب یه چیزی خواستم اگہ حاجتمو بدن مطمئن میشم راضےان به رفتن من..😍
ازش پرسیدم چی خواستی؟🤔
گفت:یه پسر ڪاڪل زرے👶🏻
اگہ بدونم یه پسر دارم ڪہ میشہ مرد خونت، دیگه خیالم از شما راحت میشه..😌
وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسرھ... قلبم ریخت💔
تموم طول مسیر تا خونه رو گریہ ڪردم😢چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه😔
وقتۍ رسیدم خونه:پرسید بچه چیه ؟
نگاهش ڪردم و گفتم:
" دیدارمون به قیامت"✋😔
✍🏼#همسر_شهید_حسن_غفارے🦋🌸
#شهید_حسن_غفاری❤️🖇🌿
#دردانه_شهید_غفارے..
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید سعید مسافر •• ــــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید علیرضا حاجیوندالیاسی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #شہید_زندھ💖 ]
شهـــــدا در ایام جنـــگ در موقعیت مورد نیاز، حضور داشتند و از اهداف و آرمـان خود دفـــاع کردند، امروز نیز بچــههای جهـــادی باید در نقطه مطلوب حضور داشته و از اهــداف و آرمـــان خود دفـــاع کنند.
#حسین_یکتا
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
سخت است درک معنی بودنِ با تو!
تمامی ایاممان بدون تو میگذرد؛
رمضان بدون تو ...
محرم بدون تو ...
عیدها بدون تو ...
عزاداریها بدون تو ...
و این بار عید فطری دیگر بدون تو!!
بیا و
لذت بودن با خودت
در کنار خودت
در روزگاران خودت را به ما بچشان ...
عید سعـید فطـر مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
یاران همه رفتند 😞
افسوس که جامانده منم 💔
حسرتا این گل خارا 🍂
همه جا رانده منم 😔
پیر ره آمد طریق رفتن اموخت😟
آنکه که نارفته جا مانده منم 💔💔
#حاج_قاسم
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
نِگاهَمه فَقَََط بِه گُنبَد |✨🍃|•
دوباره اشک مَن در اومَد ...|😢😢|•
بَرا ایرونیا میدونی |🤔|•
نِمیشهِ هیچ جا مِثل #مَشهَد؟ |🍃😢|•
#یا_امامرضا
#السلامعلیعلیبنموسیالرضاالمرتضی
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_هفتم با آمدن روشنايي، شليك دشمن بناي فروكش گذاشته اسـت .
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_هشتم
از دهانة كوچه ها، برانكاردهايي كه زخمي ها را در آغوش گرفتـه انـد بيـرون ميزنند و تند، به طرف امداد برده مي شوند. 🏃♂
چند زخمي هم روي كول بچـه هـا افتاده اند و ناله كنان از خط دور مي شوند. 😥
خون بچه ها با ديـدن آنهـا بـه جـوش مي آيد و صداي شليك سلاح ها بيشتر ميشود. 😱
آفتاب سرخي اش را روي شط ريخته و آب آن را خـون رنـگ كـرده اسـت . 😞
شط هم آرامش هر روز را ندارد و همچون بچه هاي شهر به خروش آمده است . 😌
شط هميشه آرام بود . آبش نرم نرمك تكان مـي خـورد و بـه ديـواره هـاي بلنـد
كنارش كه مي رسيد دستش را آرام بر سر و صورت ديواره مي كـشيد . لـب هـاي
ديوارة شط را بوسه مي زد و برميگشت اما امروز آب هم به تلاطم افتاده اسـت . 😢
دهانش مثل دهان خشكيدة بچه ها كف كرده است . پشته هاي عظيمش را از جـا
ميكند و نالان و بي قرار، به در و ديوار شط مي كوبد و «شـلپ »، «شـلپ » فريـاد
ميكشد. 🗣
شليك رگباري از ساختمان فرمانداري، حواس ناصر و يارانش را مي برد. به
دنبال صداي شليك، سربازي كه در نزديكي ناصر است سر تفنگش را به طـرف
فرمانداري ميگيرد. ناصر نهيبش ميزند؛
ـ صبر كن! 🤨
دست سرباز روي ماشه ميماند:
ـ چرا؟
ـ از كجا كه خودي نباشن و عوض نگرفته باشن؟
جيپ است يشني ناله مي كند و مي خواهد از روبه روي فرمانداري رد شود كـه
از پنجره هاي فرمانداري به طرفش شليك مي شود و همانجا از پـاي درمـي آيـد .
ناصر يقين مي كند كه آتش، از عراقي هاست و آن ها به داخـل فرمانـداري نفـوذ
كرده اند. رگبار تيرهايش را از پنجرة فرمانداري، روي سر دشمن مي ريزد. 😡
جوان
سياه چردهاي كه مي گويد از «آغاجاري» آمـده ، آر.پـي .جـي را روي شـانه سـوار
ميكند و فرمانداري را هدف مي گيرد و از در و ديوارش، دود بيرون مـي كـشد؛دود خاك.
بچه ها از دهانه كوچه ها سرازير شده اند و تندتند به عقب مي آيند. ناصر جـا
ميخورد و دلش فرو مي ريزد. چشم هايش روي در و ديـوار شـهر مـي رونـد و
انگار كه قرار است تركشان كند، حسرت بار وداعشان مي گويد. 😔
ديگر حـتم دارد كه امروز نيمةشرقي شهر سقوط مي كند و زير پاهـاي سـنگين دشـمن لگـدمال
ميشود. از لابه لاي بچه هايي كه بالاتنه شان را دزديده اند و مي دوند، ناگهان جثـة
كوچك و تكيده صالح نگاهش را به خود ميگيرد. از دور صدايش ميزند: 👀
ـ صالح! صالح!
صالح در خود مچاله شده و با هولوولا دنبال جان پناه مي گـردد . همـين كـه
پشت ديوار فروريخته اي پناه مي گيرد، سرش را دنبال صدا مي گردانـد و از دور
ناصر را مي بيند. تند، دوروبرش را ديد مي زند و براي خيز به طرف ناصر آمـاده
ميشود. 👀
ميپرد و سبكبال به سمت ناصر مي آيد. به نفس نفس افتاده است . ناصر
را به آغوش مي كشد و بر شانه هاي هم بوسه مي زنند. صـالح ميـان دسـت هـاي
بزرگ ناصر چلانده ميشود و ميخواهد گريه كند، اما نميتواند:🥺
ـ عقب نشستيد صالح؟
صالح بريدهبريده ميگويد:
ـ آره... بيسيم زدن... گفتن محاصره اين... بايد عقبنشيني كنين...
صداي صالح بيرون نمي آيد. سينه اش به خس خس افتـاده اسـت . قلـبش در
زير استخوان هاي پيداي سينه، به اين طرف و آن طرف مـي كوبـد و بـي قـراري
ميكند. ناصر او را از خود باز ميكند و ميپرسد:
ـ بقيه كجان؟
ـ دارن ميان.😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️غلبه و قدرت متعلّق به آن ملّتی
و آن مردمی است که معتقدند اگر در
این راه برایشان خطری پیش بیاید،
ضرری پیش بیاید، شهادت و از دنیا
رفتن پیش بیاید، آنها برنده هستند،
بازنده نیستند؛ آن ملّتی که این روحیه
را، این اعتقاد را دارد، شکست برای آن
ملّت وجود ندارد؛ این ملّت پیش خواهد
رفت، همچنانکه ملّت ایران در راهِ بسیار
پُرخطر و پُرزحمت خود، تا امروز پیش
رفته است.
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅 ]
🍁زندگے چیست؟
به جز لحظہ خندیدن تو !😄
🍁صبح یعنے ڪہ
چراغانے ام از لبخندتــ ...😊✨
#صبحتان_منور_بہ_نگاه_شهدا
#شهیدمدافع_حرم_اباالفضل_راه_چمنی
[و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_422930050.mp3
4.78M
[ #کبوترانہ🕊 ]
📝 موضوع: #وظایف_منتظران
📌 قسمت دوم
برگرفته از کتاب مکیال المکارم
👤 استاد #ابراهیم_افشاری
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
روزی ما پشــت دیــوارهــای بصــره میجنگیــدیم اما امــروز پشــت دیـواهـای بیــتالمــقدس هستیم و باید بگویم تا نماز در بیــت المقــدس یک یا حســین دیــگر.
#حسین_یکتا
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
حال یک
جامانده را
جامانده
میفهمد فقط ..!
#رزمنده
#لشکر57_لرستان
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_هشتم از دهانة كوچه ها، برانكاردهايي كه زخمي ها را در آغو
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_نهم
صالح سر به عقب برمي گرداند و پيِ چيزي مي گردد. بعد با دست به همـان
سمت اشاره ميكند: اوناها؛ دارن ميان. ☺️
ناصر سمتي را كه صالح اشاره كرد، نگاه مـي كنـد . 👀
فرهـاد و بهـروز را پـاي ديواري - كه تركش شكمش را سوراخ كرده - ميبيند. 🧐
صالح دلنگران ميپرسد:
ـ اون استيشنو ديدي؟
ناصر دستپاچه ميشود:
ـ جلوي فرمانداري؟
ـ آره، ديدمش؛ چطور؟
صالح سكوت مي كند. حرفي را كه ميان گلويش مانده، بالا و پايين مي برد و
دنبال چيزي ميگردد تا كلامش را عوض كند: 😞
ـ هيچي؛ ميگم يعني ديديش؟
ـ چي ميخواستي بگي صالح؟ نكنه جهان آرا توش بوده؟😢
ـ نه، نه، مطمئن باش اون نبوده!
ـ پس كي بود؟ چرا حرفتو خوردي؟
صداي سوت خمپاره، از جايشان مي كند و روي خـاك داغ و سـوخته كنـار شط، بر زمينشان مي كوبد. 😱مـي خوابنـد و منتظـر صـداي انفجـار لحظـه شـماري ميكنند. خمپاره در شط منفجر مي شود و آبش را همراه تركش ها به كنـاره هـاي
شط مي كوبد. چند قطره آب بر سر و صورت ناصر و صالح ميپاشد و بـا خـود خنكي گذرايي مي آورد. بلند مي شـوند . قبـل از اينكـه ناصـر دنبـال سـ ؤالش را
بگيرد، صالح ميگويد:
ـ جريان مدرسه رو خبرداري؟
ـ نه! كدوم مدرسه؟
ـ مدرسة سپاه.
چشم هاي ناصر گشاد مي شود و در چهرة سـوخته و تـازه سـال صـالح، پـي شنيدن خبر، بيقراري ميكند: 👀
ـ مدرسه سپاه؟ حتماً زدنش؛ هان؟
صالح سر ميجنباند:
ـ آره.
ـ چطور زدن؟
ـ آشش كردن!
دست زخمي ناصر، بي اختيـار بـالا مـي رود و بـر سـرش كوفتـه مـي شـود .
دلنگران ميگويد:
ـ يا اباالفضل! كيا اون تو بودن؟ 😭
از پشت ديـوار روبرويـشان شـليك مـي شـود . خـود را پنهـان مـي كننـد و
چشم هايشان را براي پيدا كردن رد، تيز مي كنند. صالح در حالي كه كمين گرفته
ادامه ميدهد:
ـ شهيد زياد نداشتيم، اما زخمي زياد بود . ستون پنجم، دقيق بهـشون گـزارش داده بود.😔
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️ما در بیان زندگینامه شهیدان سعی
کنیم سبک زندگی اینها را تبیین کنیم،
این مهم است... این شهیدی که شما از
فداکاری و شهادت او در میدان جنگ به
هیجان میآیید، در داخل زندگی خانوادگی
چهجوری مشی میکرده؟
اینها خیلی مهم است. [1395/07/05]
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
وظایف منتظران 3(1).mp3
4.56M
[ #کبوترانہ🕊 ]
📝 موضوع: #وظایف_منتظران
📌 قسمت سوم
برگرفته از کتاب مکیال المکارم
👤 استاد #ابراهیم_افشاری
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
نیــاز ما در حال حاضــر داشتن مجمــوعههای خودجــوش، مومــن، انـقلابـــی، متخصــص و دانــش بنیــان است و باید برای نقـــشهای پیچیـــده و هایتِــکها برنامـــه ریــزی کنیم.
#حسین_یکتا
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi