خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_پنجم با شنیدن اسمم نفس کشیدن برای لحظهای یادم رفت مات و مبهوت چشمام رو باز کردم حس و حال ا
#قسمت_ششم
محرم اون سالهم گذشت و تموم شد
ولی حس و حال خوب اون محرم
هنوزم که هنوزه با منه :)
تفاوت "منِ" قبل اون محرم با "منِ"
بعد اون محرم تفاوت زمین و آسمونه..
بگذریم...!
دیگه خبری از هیئتهای هر روزه نبود و
فقط قرار بود هر پنجشنبه بچههای خادمان رو ببینیم
اگه بگم تموم روزهای هفته منتظر اون روز بودم دروغ نگفتم
وقتی توی جمعشون بودم گذر زمان رو حس نمیکردم
[ البته هنوزم هم همینطوره :") ]
دورهمیهایی که نه تنها برای من
بلکه برای کل دخترای جمعمون پر بود از
لحظات شیرین و البته پر بار
توی هر دورهمی چیزای مختلفی یاد میگرفتم هم با کلام هم با رفتار دخترای خادمان
بعضیاز رفتارها و حرفایی که اونجا زده میشد قابلیت اینرو داشت که فکر منو کل اون هفته مشغول خودش کنه تا درکش کنم
خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_ششم محرم اون سالهم گذشت و تموم شد ولی حس و حال خوب اون محرم هنوزم که هنوزه با منه :) تفاوت
#قسمت_هفتم
نزدیکهای پاییز بود و حرف از باز شدن مدرسههاهم داشت جزو صحبتهای دخترای خادمان میشد
ولی حتی باز شدن مدرسههاهم نمیتونست جلوی اومدن ما به دورهمیهای هفتگیرو بگیره
البته بزرگترایخادمان روی درسخوندن ما تاکید زیادی داشتن
همینم باعث شد این دورهمیها نه تنها مانع درس خوندن ما نشه
بلکه باعث پیشرفت هر روزهی ما هم بشه :)
بگذریم...!
پاییزم با چشم به هم زدن داشت تموم میشد و وارد ماه آخرش میشدیم
ایام فاطمیه اون سال با آخرای پاییز یکی شده بود و باز هم قرار بود
هیئتهای قشنگ خادمانوصال راه بیوفته
برای منی که این هیئتها برام حکم تولد دوباره رو داشت این خبر بهترین خبری بود که میتونستم بشنوم :)
هیئتهای فاطمیهام علاوه بر حسوحال خوب
پر از روزی و برکت بود برای همهی ما
و رزقی که نصیب هممون شد
شنیدن خبری بود که این چند ماه هر هفته منتظر شنیدنش بودیم
بالاخره قرار بود اردوی مشهد برگزار بشه...!
خادمان وصال🇵🇸
در جوار شما چه غم داریم؟
یه بحثی تو حلقه ها از پوشش راه افتاده بود ...
میخواستم بگم:
آهای دخترای امام رضایی
رنگِ رخساره خبر میدهد از سرّ درون
بعد عاشق شدن ، از یار اثر باید داشت
والسلام :)
خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_هفتم نزدیکهای پاییز بود و حرف از باز شدن مدرسههاهم داشت جزو صحبتهای دخترای خادمان میشد
#قسمت_هشتم
یادمه روز اخر هیئت قرار بود
بازم قرعهکشی مشهد انجام بشه
البته با یه تفاوت
اینکه تکلیف اردوی مشهد هم روشن شده بود و نه تنها من بلکه همهی دخترا در حال راضی کردن خانواده بودن برای اومدن به اردو :)
مطمعن بودم امامرضا حواسش به دلِ تک تک دخترای هیئت هست
ولی خیلی دوست داشتم بدونم این دفعه
امام رضا قراره معجزهاش رو به کی نشون بده
قرعهکشی انجام شد و اسم خونده شد..
نگاهش کردم
مطمعن بودم هیچکس توی اون جمع حال اون دختر رو به اندازه من درک نمیکنه
نمیدونم اون توی دلش به امام رضا چیگفت ولی اینو میدونستم
هیچ کار خدا بیحساب و کتاب نیست
شاید اینم یه نشونه بود برای اون دختر...
هر چی که بود این هیئتها و
این قرعهکشیام گذشت و
ما درگیر راضی کردن مامان و بابا شدیم
و البته بیصبرانه منتظر اردوی مشهد..!
خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_هشتم یادمه روز اخر هیئت قرار بود بازم قرعهکشی مشهد انجام بشه البته با یه تفاوت اینکه تکلی
#قسمت_نهم
با هر سختیای که بود بالاخره تلاشام برای راضی کردن خانواده جواب داد و
بعد ثبت نام تونستم یه نفس راحت بکشم :")
قبل سفر گعدههایی برای همسفرای مشهد برگزار میشد
تا به قول خودشون قلب مارو برای زیارت امام رضا آماده کنن
یادمه همیشه میگفتن
بچهها داریم میریم معدن گنج
هر کسی ظرف بزرگتری قبل سفر دست و پا کنه میتونه گنج بیشتری برداره
اون ظرف قلب ما بود و وظیفه ما قبل سفر این بود که چیزای به درد نخور رو از
ظرف دلمون بیرون کنیم تا جای بیشتری برای گنج داشته باشیم
بماند که من از این حرفا هیچی سر در نمیاوردم و مثل تشنهای که دنبال آب بود
بی قرار رفتن بودم
تا زمانی که رفتم و دیدم :)
رفتم و دیدم معدن گنج رو
و وقتی برگشتم با تمام وجودم حس کردم چقدر ثروتمندترم...!