#سلام_امام_زمانم
#سلام_مولای_مهربانم
صبحی دیگر رسید
و من در انتظار دیدار شما
چشم میگشایم
و پنجره دل میگشایم
به سوی امید و نور...
و دلم لبریز است از
شوق صبح موعود، لحظه دیدار،
و به پایان رسیدن لحظه های انتظار...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
عشق به شهدا و دفاع مقدس در زندگیاش جاری بود، هر کجای زندگیاش سرک میکشیدی، میدیدیشان.
خودش دیدترین و خوش قواره ترین جای خانه را که رو به قبله هم نباشد، انتخاب میکرد برای عکس شهدا.
در همان زیرزمین کوچه طه، خیلی خوشگل به ترتیب از امام و آقا شروع کرده بود تا همت و متوسلیان و بروجردی و کاوه و عکسها را چسبانده بود.
مقید بود در حضور شهدا گناه نشود، همیشه میگفت: شهدا اینجا هستند و خجالت بکشید، به عکس ها بیاعتنا نبود، سعی میکرد پایش را رو به عکسشان دراز نکند، حتی شبها که میخوابید.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#یدالله_قاسم_زاده
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خالصانهترین نوای مداحی را بشنویم
با نوای شهید سیدمجتبی علمدار🌹
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محمود_مراد_اسکندری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_نود_و_هشت
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
اسفند دود کردم که بوی کباب رو بگیره...
حمید روی مبل نشسته بود و مشغول مطالعه کتاب «دفاع از تشیع» بود. محاسنش را دست می کشید و سخت به فکر فرو رفته بود. آنقدر در حال و هوای خودش بود که اصلا متوجه آب میوه ای که برایش بردم نشد. وقتی دو سه بار به اسم صدایش کردم، تازه من را دید. رو کرد به من و گفت: خانم هرچی فکر می کنم میبینم عمر ما کوتاه تر از اینه که بخواهیم به بطالت بگذرونیم بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلی مون با مجردیمون فرق داشته باشه. پیشنهاد داد هم صبح ها و هم شب ها یک صفحه قرآن بخوانیم. این شد قرار روزانه ما. بعد از نماز صبح و دعای عهد یک صفحه از قرآن را حمید میخواد یک صفحه را من. مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم. کنار هم مینشستیم. یکی بلند بلند میخواند و دیگری به دقت گوش میکرد. پیشنهادش را که شنیدم به یاد عجیب ترین وسیله جهازمان که یک ضبط صوت بود، افتادم. زمانی که خانه خودمان بودیم یک ضبط صوت قدیمی داشتیم که با آن پنج جزء قرآن را حفظ کرده بودم. مادرم هم برای خانه مشترک مان به عنوان جهاز یک ضبط صوت جدید خرید تا بتوانم حفظم را ادامه دهم. هر کدام از دوستان و آشنایان که ضبط صوت را میدیدند، می گفتند: مگه توی این دوره زمونه برای جهاز ضبط هم میدن؟
بعد از ازدواج برای شرکت در کلاس حفظ قرآن فرصت نداشتم، اما خیلی دوست داشتم حفظم را ادامه بدهم. مواقعی که حمید خانه نبود، هنگام آشپزی یا کشیدن جاروبرقی ضبط صوت را روشن می کردم و با نوار استاد پرهیزگار آیات را تکرار می کردم. گاهی صدای خودم را ضبط می کردم....
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_نود_و_نه
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
دوباره گوش میدادم و غلط های خودم را میگرفتم. به تنهایی محفوظاتم را دوره می کردم و توانستم به مرور حافظه کل قرآن بشوم. برای حمید حفظ قران من خیلی مهم بود. همیشه برای ادامه حفظ تشویقم میکرد. میپرسید: قرآنت رو دوره کردی؟این هفته حفظ قرآنت رو کجا رسوندی؟ من راضی نیستم به خاطر کارخونه و آشپزی و این طور کارها حفظ قرآنت عقب بیفته. کم کم حمید هم شروع کرد به حفظ قرآن. اولین سوره ای که حفظ کرد، سوره جمعه بود. از هم سوال و جواب می کردیم. سعی داشتیم مواقعی که با هم خانه هستیم، آیات را دوره کنیم. در مدت خیلی کمی حمید جز پنج قرآن را حفظ کرد.
یک ماهی از عروسی گذشته بود که، حسن آقا ما را برای پاگشا شام دعوت کرد. داشتم آماده میشدم که نگاهم به حمید افتاد. مثل همیشه با حوصله در حال آماده شدن بود. هر بار برای بیرون رفتن داستانی داشتیم. تیپ زدنش خیلی وقت میگرفت. عادت داشت مرحله به مرحله پیش برود. اول چندین بار ریشش را شانه زد. جوراب پوشیدنش کلی طول کشید. چند بار عوض کرد تا رنگش را با پیراهن و شلواری که پوشیده ست کند. بعد هم یک شیشه ادکلن را روی لباس هایش خالی کرد.
نگاهم را از او گرفتم و حاضر و آماده روی مبل نشستم تا حمید هم آماده شود. بعد از مدتی پرسید: خانم تیپم خوبه؟ بو کن ادکلنم رو دوست داری؟ گفتم: کشتی منو با این تیپ زدنات آقای خوشتیپ. بریم دیر شد. اما سریال آماده شدن حمید همچنان ادامه داشت. چندین بار کتش را عوض کرد. پیراهنش را جابهجا کرد و بعد هم شلوارش را که می خواست بپوشد، روی هوا چند بار محکم تکان داد. با این کارش صدایم بلند شد که حمید گرد و خاک راه ننداز......
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
بپوش بریم. بارها میشد من حاضر و آماده سرپله ها می نشستم جلوی در می گفتم: زود باش حمید زود باش آقا.
در نهایت قرار گذاشتیم هر وقت می خواستیم بیرون برویم، از نیم ساعت قبل حمید شروع کند به آماده شدن! تازه بعد از نیم ساعت که می خواستیم سوار موتور بشویم میدیدی یک وسیله را جا گذاشته. یک بار سوییچ موتور، یک بار کلاه ایمنی، یک بار مدارک وقتی برمیگشت باز هم دستبردار نبود. دوباره به آینه نگاهی می کرد و دستی به لباس هایش می کشید.
بعد از مهمانی عمه هزار تا گردو دو پوست تازه به ما داد که فسنجون درست کنیم. به خانه رسیدیم که گردو ها را کف آشپزخانه پهن کردم تا بعد از خشک شدن مغزشان کنم. بگذریم از اینکه تا این گردو ها خشک بشوند، حمید بیشتر از صد تایش را خورده بود. توی پذیرایی جلوی تلویزیون می نشست، به گردوها نمک می زد و می خورد.
روز سه شنبه دانشگاه برنامه داشتیم. از اول صبح به خاطر برگزاری همایش کلا سرپا بودم. ساعت دوازده بود، که حمید زنگ زد گفت که برای یک سری از کارهای بانکی مرخصی گرفته و الان هم رفته خانه پرسید برای ناهار به خانه میروم گفتم: حمید جان ما همایش داریم احتمالا امروز دیر بیام. تو ناهارتو خوردی استراحت کن. ساعت پنج غروب بود که به خانه رسیدم. حمید مثل مواقع دیگری که من دیرتر به خانه می رسیدم تا کنار در به استقبال آمد. از در پذیرایی که وارد شدم به حمید گفتم: از بس سرپا بودم و خسته شدم و حتی یه دقیقه هم نمیتونم بایستم. بعد هم همونجا جلوی در نقش زمین شدم. کمی که جان گرفتم، به حمید گفتم: ببخشید امروز که تو زود اومدی، من برنامه داشتم نتونستم بیام. حتما توی خونه حوصلت سر رفته از بیکاری.....
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌷شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر #معلم بود😊
🔹️مدیر مدرسه اش میگفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد.
🔸️چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
🌷ابراهیم هادی نه تنها معلم ؛ بلکه الگوی اخلاق و رفتار بچه ها بود.
طاق ابروی تـو سرمشق کدام استاد است
که خرابات دلـم در پی آن آباد است
#شهید_ابراهیم_هادی
🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨
بسیجی ها! شما می گویید
اگر ما در روز عاشورا بودیم
به «امام حسین ع» و سپاه
او کمک می کردیم، بدانید
امروز روز عاشورا است ..
#جاویدالاثر_شهید_احمد_متوسلیان❣
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا؛ از شهدای بهزیستی استان مازندارن بود با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد،
شهید #سیف_الله_شیعه_زاده
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
-ازشهیدانبطلبآنچهتمناداری بخداکارگشایدلِهرسوختهاند..(:
‹ 🕊 ›↝ #شهیدانه
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-سلام بر تو، که حقیقتا دلتنگ توام.. :)
‹ 🫶 ›↝#امامزمان
‹ 🌱 ›↝#اللهمعجللولیکالفرج
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
ای کشتگان عشق برایم دعا کنید🌸
یعنی نمی شود که مرا هم صدا کنید؟🌸
فریاد چشم های مرا هیچ کس ندید🌸
پس یک نگاه محض رضای خدا کنید🌸
این دست های خسته ی خالی دخیل تان🌸
درد مرا به حکم اجابت دواکنید🌸
#حاج_قاسم
گلباران حرم مطهر امام رضا علیه السلام
در آستانه ولادت آقا امام هشتم علیه السلام💔
🌸🌸🌸 یا امام رضا ع همه مریض ها را به حق مادرتون خانم فاطمه الزهرا س شفا ده الهی آمین 🤲 🌸🌸🌸
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
وَقتی درونَت پاڪ باشَد
خُدا چِهرهات را گیرا میڪُند💫
این گیرایی از زیبایی و جَوانی نیست..
این گیرایی از نورِ ایمانی است✨
ڪه دَر ظاهِر نَمایان میشَود..👌🏾
#شهیدمحمدرضادهقانامیری..
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_یک
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
جواب داد: همچین هم بیکار نبودم بری آشپزخانه میفهمی. حدس میزدم که ناهار گذاشته یا برای شام از همان موقع چیزی تدارک دیده باشد. وارد آشپزخانه که شدم، تمام خستگیم در رفت. با حوصله اکثر گردوها را مغز کرده بود و فقط چندتایی مانده بود. وقتهایی که حوصلش سر می گرفت، کارهایی می کرد کارستان. گفتم: حمید جان خدا خیرت بده با این وضعیت کلاس و دانشگاه مونده بودم با این همه گردو چیکار کنم! حمید در حالی که با خوشحالی مغز گردو های داخل سینی را این طرف و آن طرف می کرد گفت: فرزانه ببین چقدر گردو داریم یعنی تو میتونی هر روز برای من فسنجون درست کنی.
دی ماه سال ۹۲ حمید بیست روزی خانه نبود. برای ماموریت رفته بود خارج قزوین. نزدیک امتحاناتم بود. دلتنگی و دوری از حمید نمی گذاشت روی درس و کتاب متمرکز کنم. ده روز اول خانه پدرم بودم. غروب روز یازدهم را هی خانه خودمان شدم. هم میخواستم سری به خانه مشترکمان بزنم، هم این که فکر میکردم شاید دیدن خانه مشترکمان از دلتنگی هایم کم کند.
وارد خانه که شدم، هم چیز سرجایش بود. البته به همراه کلی گرد و خاک که روی همه وسایل نشسته بود. میدانستم که حمید برگردد، کمک میکند تا دستی به سر و روی خانه بکشیم. خانه بدون حمید خیلی سوت و کور بود. داشتم به گلدان روی اپن آب می دادم که، مارمولکی کنار دیوار آشپزخانه، نصفه جان شدم. سریع پرید روی مبل نمیدانستم چه کار کنم. مارمولک دوتا چشم داشت، دو تا هم قرض...
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_دو
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
دو تا هم قرض گرفته بود و به من نگاه می کرد. از جایش تکان نمی خورد. می خواستم حاج خانم کشاورز را صدا کنم، بعد پیش خودم گفتم: الکی این پیرزن را هم اذیت نکنم. باید یک جوری شر این مارمولک بد پیله را از خانه و زندگی مان دور میکردم. ترسم را قورت دادم. از مبل پایین آمدم و لنگه دمپایی را برداشتم. با هزار بدبختی مارمولک را کشتم و بعد از آن گریه کردم که شاید گریه بیشتر به خاطر تنهایی بود. این مسائل برایم آزاردهنده بود. سختی دوری از حمید و مأموریت های زیادی که میرفت یک طرف، تحمل این طور چیزها هم به آن اضافه شده بود. با خودم گفتم: من در این زندگی مرد می شوم!
این بیست روز با همهی سختی هایش گذشت. اول صبح یک لیست از وسایل مورد نیاز خانه را نوشتم و بعد از خرید همه را به سختی به خانه رساندم. برای ناهار فسنجان درست کردم. معمولا بعد از هر ماموریت، با پختن غذای مورد علاقه اش به استقبالش می رفتم. به خاطر این که دندانهایش را ارتودنسی کرده بود، معده حساسی داشت. خیلی از غذاها به خصوص غذاهای تند را نمی توانست بخورد. با اینکه من غذاهای تند را دوست داشتم، اما به خاطر حمید خودم را عادت داده بودم که غذای تند درست نکنم.
اولین چیزی که بعد از هر ماموریت یا هر بار افسر نگهبانی، داخل خانه می امد، دستش بود که یک شاخه گل داشت. همیشه هم گل طبیعی میخرید. آنقدر تعداد گل هایی که خریده بود، زیاد شده بود که به حمید گفتم: عزیزم! شما که خودت گلی بابت این همه محبت ممنون، ولی سعی کن به جای گل طبیعی گل مصنوعی بگیری که بتونیم نگه داریم. چون ما اینجا مستاجریم ، زیاد جای بزرگی نداریم که بتونم این همه گل رو خشک کنم....
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
آدم برای عبور از جاده های سخت زندگی،
احتیاج به یه رفیق راه بلد داره؛
چه رفیقی بهتر از یه شهید...
با شهدا مانوس باشیم
با شهدا درد دل کنیم
با شهدا رفیق باشیم
شهدا اهل رفاقتن
شهدا خیلی مشتیَن، خیلی :)
#نعم_الرفیق_ما❤️
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🔰 کلام شهید؛
مجالس اهل بيت عليهم السلام را جدی بگيريد (چه ميلادهای نورانی و چه شهادت ها) و توشه آخرت خود را از اين مجالس به ويژه مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و شهدای كربلا و اسارت عمه سادات خانم زينب سلام الله عليها فراهم آوريد.
و بدانيد كه بهشت حقيقی را می توانيد در همين مجالس جست و جو كنيد.
#شهید_مدافع_حرم_ابراهیم_عشریه🌷
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من به جز شما کسی رو ندارم...🥺💔
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
زمانی که کار آزاد داشت و بنایی میکرد، کمتر کارگری بود که باهاش دووم بیاره، میگفت:
من نونی که میخورم باید حلال باشه.
معتقد بود که روز قیامت باید، من از این صاحب کار طلب داشته باشم نه بدهکارش باشم.
کارش واقعا عالی بود و یه ذره از کارش نمیدزدید.
هر خونه ای که میساخت فرض می کرد برای خودش میسازه، بناها که تعطیل میکردن، اون صبر میکرد و مثلا پانزده یا بیست دقیقه بیشتر کار میکرد تا احیانا کم کاری نکرده باشه..
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
فرمانده تیپ جواد الائمه (ع)
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌹انتشار دهید ، اجرتون با شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا
روایتی از بهشت
نشست امام حسین علیه السلام با شهدا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#سعید_سامانلو
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
✨#هر_روز_با_یک_شهید
🌸شهداچراغ هدایت هستند
❤️شهید: غلامحسین باندوم
🌼شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و ال محمد
✍اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
@khademin_abhar