💥یدالله نسبت به دروغ گویی و غیبت دیگران؛ بسیار حساس بود.
🔰همیشه تذکر می داد که در جمع کسی را با لحن بد مورد خطاب قرار ندهید.
🔹او از تهمت زدن به دیگران هم متنفر بود و می گفت که تهمت زدن گناه بسیار بزرگی است.
🔸روزی شخصی به یکی از دوستان تهمت زده بود.
▪️به گوش یدالله رسید و به آن شخص گفت که دروغ گفتن انسان را به جایی نمی رساند؛ اگر فکر می کنی با تهمت زدن می توانی طرف مقابلت را بشکنی؛ سخت در اشتباهی.
▫️خواه ناخواه واقعیت مسئله روشن می شود و شرمساری و سرافکندگی برای کسی می ماند که تهمت زده است.
راوی: علیرضا صبور
📚منبع: کتاب برادران صبور؛ ص 54 و 55
#خاطرات_شهدا
#شهیدان_صبور
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂نورِالهی🍂
۱۶⬅️(آنگاه موسی) گفت: ای خدا، من بر خویش ستم کردم (که به این عمل خود را به فتنه فرعونیان انداختم) تو از من در گذر، خدا هم از او در گذشت که اوست بسیار آمرزنده و مهربان.
التماس دعا رفقا✋
🌸آیه۱۶سورهمبارکهقصص🌸
از سر کارش که برگشت همه جا مثل هم بود.
یک تل خاک.
شروع کرد کندن.
مردم هم کمکش می کردند.
جایی را نشان داد.
گفت: همین جاست.
کندند؛ زیر و رو کردند.
چیزی پیدا نکردند.
دنبال زن و دو پسرش می گشت.
رفت چند متر آن طرف تر.
باز هم چیزی نبود.
دو ساعت تمام خاک ها را زیر و رو کرد.
مانده بود چه کند.
گوشه ای نشست؛ گریه اش گرفته بود.
همان موقع در یخچالشان را دید.
در را بر داشت.
زنش آن زیر بود.
📚منبع: کتاب روزگاران دزفول؛ ص 97
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
هجده سالش بود.
توی موشک باران یک پایش قطع شده بود.
وقتی آوردنش داد می زد ما می رویم به جبهه امام زنده بماند.
آن هایی که می دیدند؛ یکی گریه اش گرفت؛ یکی باهاش شعار می داد.
حتی به اتاق عمل هم نرسید.
📚منبع: کتاب روزگاران دزفول؛ ص 98
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍به مناسبت سالروز شهادت🔻
ای باد صبا...🦋
برسون به حسین سلام مرا 👋
سلام بر حسین🌹
ای قاصد دل...🦋
برسون به حسین...🌼
پیام مرا...🙏
سلام بر حسین...👋
#شهید_حسین_ولایتی_فر❤️
💥آدم وقتی منتظر یه مهمون خاص باشه، حالش خیلی جالب میشه، هی چشمش به راهه که این مهمون از راه برسه.
🔰حالا اگه از کسایی باشه که کنارش حالِ آدم خوب میشه و از دیدنش ذوق می کنیم، حالمون جالب ترم میشه، هی از پنجره نگا می کنیم ببینیم اومد یا نه!
🔹 حتی ممکنه بهش زنگ بزنیم..
▪️ روز هشتم محرمِ امسال، ما هم تو هیات یه مهمون ویژه داشتیم.
🔸البته مهمونِ اون روز ما فرق می کرد با بقیه مهمون ها و یکم خاص تر بود.
▫️ اون روز قرار بود یه شهید گمنام بیاد تو هیاتمون و مهمونمون بشه.
💥اون روز حسین خیلی بیتاب بود.
🔰وسط مراسم هی می اومد بیرون و
می پرسید که چی شد نیومد؟!
🔹منم می گفتم نه!
🔸دقیقا یادمه، چند بار پله های حسینیه رو می رفت پایین و دوباره سریعا بر
می گشت دم در.
▪️ وقتی آمبولانس حامل پیکر شهید رسید حسین سریع رفت زیر تابوت.
▫️وسط سینه زنی بود که پیکر شهید وارد حسینیه شد، چراغا رو خاموش کرده بودیم و مداح داشت روضه می خوند.
💥 یکی از رفقا می گفت اون روز حسین دستشو رو تابوت اون شهید گمنام گذاشته بود و ضجه می زد.
🔰من نمی دونم حسین اونروز به اون شهید گمنام، تو حسینیه چی گفت؟!
🔹 ولی خب هر چی گفت یه هفته نگذشته بود که خریدنش.
🔸حسین ادبیات شهدا رو یاد گرفته بود، بلد بود چجوری حرفِ دلو بزنه بهشون، از بس که رفاقت کرده بود با شهدا.
می دونی!
💥 با شهدا که رفیق بشی، دستتو که بزاری تو دستشون دیگه کار تمومه، نصفِ راه و رفتی.
🔰یه اهل دلی می گفت دوستی با شهدا، رفاقت تا بهشته.
▪️شهدا خودشون واسطه میشن واسه خریدنت، واسه بردنت.
▫️گفتم که، حسین روز هشتم محرم دستشو سمت یه شهید کشید و دوازدهم خودش رفت تو لیست شهدا.
💥وقتی شهدا هواتو داشته باشن، همین میشه.
شــهیــد میشی، مثه حسین...❤️
#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_ولایتی_فر
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍روزی که میخواست بره، واسه اش شربت درست کرده بودم، بش گفتم حسین مادر اینو گذاشتم تو یخچال یخ بزنه.
💥وقتی رسیدی اهواز بزارش تو یخچال که روز رژه وقتی گرمت شد بخوری.
🔰می گفتم مامان زیاد تو افتاب نمونی ها.
🔹می خندید می گفت مادر من، فرق من با اون کارگری که تو گرما کار می کنه چیه؟
🔸 به شما هم حق می دم که مثه حسین، حس یه مادر رو درک نکنید.
▪️حسین همه وجودم بود اصلا
نمی تونستم تصور کنم که بچم تو آفتاب بمونه.
▫️وقتی می خواست بره، انگار چند نفر دست و پامو زنجیر کرده باشن.
💥بدنم سنگین شده بود، فقط دوست داشتم نگاش کنم.
🔰 وقتی داشت وسایلشو جمع می کرد یه دل سیر نگاهش کردم.
🔰نمی دونم شاید یه حسی از درونم بهم می گفت، این بار آخره.
🔹خوب نگاش کن شاید دیگه هیچوقت نتونی نظر به قد و بالاش بندازی.
🔸 وقتی اومد تو حیاط نشستم رو پله ها.
▫️ سری آخری که می رفت می خندید.
▪️ هنوز اون خنده هاش جلو چشممه...
راوی: مادر شهید
#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_ولایتی_فر
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
🔰 31 شهریور ماه، سالروز آغاز 8 سال جنگ تحمیلی و هفته دفاع مقدس گرامی باد.🌹
💥 نثار روح رهبر کبیر انقلاب و شهدای گرانقدر دفاع مقدس، صلوات❤️
✍خواندن مداوم زیارت عاشورا رمز شهادت رزمندگان اسلام بود.
کمیته خادمین شهدای دزفول برگزار
می کند:🔻
🔰ختم زیارت عاشورا به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس
▪️هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا؛ امام شهدا❤️
همراهان گرامی برای شرکت در این ختم پس از خواندن زیارت عاشورا به آیدی زیر اعلام بفرمایند👇👇👇
https://eitaa.com/Mmzz313
✍قرائت زیارت عــاشـورا 🔻
با نوای:
🔸یادگار دوران دفاع مقدس حاج صادق آهنگران❤️
هدیه میڪنیــم به شهدا؛ امام شهدا؛🌹
#نسٸل_الله_منازل_الشهدا
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
با سلام خدمت تک تک شما همراهان گرامی کانال کمیته خادمین شهدای دزفول✋
▫️وقتتون بخیر و سلامتی☺️
✍مهلت شرکت در مسابقه کتابخوانی از کتاب عصمت به پایان رسید.🤓
✅تشکر از بزرگوارانی که در مسابقه شرکت کردن🙏
🔰 ان شاا... از بین شرکت کننده های در مسابقه قرعه کشی خواهد شد و به سه نفر از عزیزان هدیه ناقابلی تقدیم خواهد شد.🎁
💥گزارش اسامی برندگان و جوایز هم در کانال اطلاع رسانی خواهد شد.🌼
با ما همراه باشید...🦋
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
تهیه و توزیع ۲۸ بسته معیشتی در استقبال از هفته دفاع مقدس
#30_شهریور_1400
🌹کمیته خادمین شهدا دزفول
https://eitaa.com/khademin_dez
کاش از خدا چیز دیگری می خواستم؛ تا گفتم:🔻
💥ای کاش سقف کلاس سرمان خراب شود ناگهان همه چیز به هم ریخت و همه بچه ها از کلاس زدند بیرون تا موشک بعدی آن ها را زیر آوار نبرد.
🔰معلم مان فقط داد می زد؛ مواظب باشید؛ میز و صندلی ها دست و پایتان را زخمی نکند.
▪️نمی دانم در آن طرف مدرسه؛ با موشک هایش چه بر سر مردم و خانه هایشان آورده بود؛ اما صدام توی مدرسه به نجات من آمده بود:
▫️معلم از من خواسته بود کنفرانس درس جغرافی بدهم؛ اما چون مثل همیشه بازیگوشی کرده و هیچ نخوانده بودم؛ اکنون جلوی تخته سیاه داشتم این پا و آن پا می کردم که این دعا به ذهنم رسید.
🔹دو نفر از هم کلاسی هایم بیشتر از بقیه جیغ و داد می کردند.
🔸به دل یکیشان به نام عصمت برات شده بود که موشک به خانه شان اصابت کرده است.
💥او بیشتر نگران برادر نوزادش بود.
🔰مادرش هر روز او را توی ایوان
می گذاشت تا به کارهایش برسد.
▪️عجیب بود وقتی به خانه شان رفتیم؛ مردم داشتند جنازه مادرش را از زیر آوار بیرون می آوردند؛ اما برادر کوچکش توی گهواره سالم مانده بود.
راوی: مرضیه قمر زاده
📚منبع: کتاب پرستار شهر؛ ص 40 و 41
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍صدای ما را از بغداد می شنوید...
▪️ تا ساعاتی دیگر نیروی هوایی ارتش قدرتمند عراق شهر های زیر را بمباران خواهد کرد.
الف) دزفول
ب) ........
ج) ........
🔰جوک شده بود: الف) دزفول
🔹رادیو بغداد اسم شهرهایی را که
می خواستند بمباران هوایی کنند اعلام
می کرد.
🔸در صدر لیست؛ الف) دزفول تا آخر جنگ
📚منبع: کتاب دزفول در جنگ
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez