کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده: من به جنگیدن افراد در میدان نگاه می کنم نه ای
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨فرمانده عاشق "قسمت دوم"
#شهید_مرتضی_عطایی در کلام #ابوطاها
آمدی. صد متری، موتورت را روی زمین رها کردی و خودت را از تپۀ کناری بالا کشیدی....
از همانجا شروع کردی بالای سر ما را آرپیجی زدن. میخواستی حجم آتشِ روی ما را سبک کنی تا بتوانیم خودمان را از #محاصره بیرون بکشیم. آرپیجی اول و دوم را شلیک کردی.
ما در آن فاصله، خودمان را کمی جمعوجور کردیم. عباس کپ کرده بود. نمیدانست چه کار کند. به زور راهیاش کردم. تمام جانم را دادم به سمت دستهای بیرمقم و حسن و هادی را کشیدم توی شیب درۀ زیر پایمان. اندازه چشمهایم دوستشان داشتم. جان میدادم برایشان ولی نمیگذاشتم پیکرشان دست دشمن بیفتد. خیالم از جایشان راحت شد. امن بود. سرِ فرصت، بچهها را میفرستادم سراغشان.
خورشید رسیده بود بالای سرم و تیغ تیز آفتاب روی زمین عمود شده بود. آتش کمی آرام شده بود. من و بچهها هم تقریبا از محاصره بیرون آمده بودیم. صدای خِرخِر بیسیم دوباره بلند شد. توی همان حالت نیمههشیارم صدا را شناختم. صدای جانشین فرمانده تیپ بود که داشت با فرمانده صحبت می کرد:
- حاجی! #ابوعلی رفت پیش #سیدابراهیم.....
همین. بیسیم ساکت شد. به گوشهایم شک کردم. مگر میشد تو رفته باشی؟! باور نکردم! موتورِ تو هنوز کنار جاده بود، اما خودت کجا بودی پس؟!
مرا با همان موتور برگرداندند عقب. با موتوری که تو آمدی، من برگشتم.....
روحمان با یادشان شاد....
منبع: مجله جنات فکه؛ مصطفی عیدی
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
دست نوشته #شهيدمدافع_حرم_مرتضی_عطایی " #ابوعلی"؛ خطاب به #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده "#سیدابراهیم"
امشب اول سلام میکنم سمت بقیع، به چهار مزار بینشانهء بیزائر. به جای #بقیع، آمدهام سر بر خاک تو بسایم، و بلند بلند بر غربت بقیع گریه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت که چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی:
سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام #بسیجی، سلام #شهید، سلام #سیدابراهیم....
به جای هدیه برایت شمع آوردهام، بسپارم به دستانت تا #بقیع روشن نگاهشان داری. آمدهام زیارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را. سلام سیدابراهیم، دمت گرم.
دمت گرم #بسیجی! به راستی که تو را، آرزوهایت، راه و مرام و مسلکت را نشناختهایم، شب میلادت هم مراسم روضه به پا کردهای! تو میان خیمهء اربابی و دوستانت ـ به نام تو و به اذن تو ـ در خانهات. میبینی محمدعلی را، میانداریاش را؛ حتماً غرق کیف شدهای. چه تناقض قشنگی است شب میلاد و مراسم روضه. سلام سیدابراهیم، شیر مادر حلالت.
شیر مادر حلالت دلاور؛ امسال دلمان برای #بقیع تنگ شده بود؛ حرامیها، آشکارا راه #حرم را بستهاند. دوستانت به بوی یاس بقیع، دور مزارت جمع شدهاند. آن روزها که فکر روز و شبت شده بود بنای هیئت، لابد این روزهای تنهایی و بیپناهی رفقایت را دیده بودی. سلام سیدابراهیم؛ نگاهی، دعایی دلاور.
دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید در دنیای بدون شما؛ الهی مادرت زنده باشد ـ یادت هست گفتی دعا کند #شهید شوی؛ گفتی مفیدتری، بامرام چشممان به در خشک شد؛ میهمان داری، شب میلادت، همه #روضه خواندهاند، سینه زدهاند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمی، دقیقهای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیا حداقل مهمانهایت را بدرقه کن. سلام سیدابراهیم، کجایی صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی.
#صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی! آقای #صدرزاده! کجایی #بسیجی؟ انگار از همان لحظهء تولدت انتخاب شده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی که به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشقبازان. ما که دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلا ما را چه به مجلس عشقبازی! بیا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید به روضههای باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام #سقا مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یادتت که نرفته؟ قول داده بودی. ما را یاد کن شاید به دعای ندبهء فردا صبحی، دست با کرامتی زیر برات #شهادت ما را هم امضا کرد. سلام سیدابراهیم؛ الوعده وفا
روحمان با یادشان شاد....
@khademinekoolebar