eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
18.2هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
90 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده: من به جنگیدن افراد در میدان نگاه می کنم نه ای
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✨✨ سیندرلای بابامرتضی خاطرات دختر " "؛قسمت سوم: دفعه آخر که رفت قرار بود ما هم برویم آن‌جا و چند روزی بمانیم.... ساک‌مان را بستیم و رفتیم تهران. مدتی خانه بودیم تا . آن شب پرواز داشتیم. صبح بیدار شدیم و صبحانه خوردیم. مامان رفت وضو بگیرد تا برویم حرم برای ..... همان‌موقع تلفنش زنگ خورد. از روی شماره فهمیدم باباست. با شنیدن صدای خنده بابا از پشت تلفن گل از گلم شکفت. می‌دانستم که خیلی زود قرار است در او را ببینم. گفت: نفیسه، بی‌معرفت نباش. به‌ام تندتند زنگ بزن. گفتم: «باشه بابا.» گفت: «بابا، یه خبر بد برات دارم.» دلم هُری ریخت.... گفتم: «چی شده؟!» گفت: «پرواز امشب‌تون لغو شده. باید با پرواز هفته دیگه بیایید.» از شنیدن این خبر کلافه شدم. ناخودآگاه صدایم سنگین شد. با بابا خداحافظی کردم و جریان را به مامان گفتم. او هم ناراحت شد. همه برنامه‌های‌مان ریخته بود به هم. با یکی از دوستان رفتیم عبدالعظیم. بعد از تمام شدن در صحن ایستاده بودیم و دوست‌مان سرش توی گوشی بود.... یک آن دیدم چشم‌هایش بهت‌زده شد و رنگش پرید؛ سرش را آورد بالا و به ما خیره شد..... آن‌قدر تغییرش محسوس بود که مامان هول کرد. مدام ازش می‌پرسید: «چی شده؟ چرا این‌طوری شدی؟!» بنده‌خدا انگار نمی‌توانست حرف بزند، فقط بغض کرده بود و بریده بریده می‌گفت هیچی نشده..... با حال بدی برگشتیم خانه .... آن‌جا بالاخره حقیقت را فهمیدیم. اولش نمی‌توانستم باور کنم.... شوکه شده بودم. تکیه دادم به دیوار و به مامان نگاه می‌کردم که های‌های اشک می‌ریخت. یک‌هو یاد چند ساعت پیش افتادم و حرف‌های بابا که گفت بی‌معرفت نباشم..... حالم دیگر دست خودم نبود. بابا برای همیشه رفته بود و تنها برایم نداشتنش باقی مانده بود. کاری از دستم برنمی‌آمد.... شروع کردم به داد زدن؛ فریاد می‌زدم: «خاک بر سرم.» مامان بغلم کرد تا آتش درونم میان آغوش او محصور شود..... روحمان با یادش شاد.... منبع: مجله جنات فکه @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 دست نوشته " "؛ خطاب به "" امشب اول سلام می‌کنم سمت بقیع، به چهار مزار بی‌نشانهء بی‌زائر. به جای ، آمده‌ام سر بر خاک تو بسایم، و بلند بلند بر غربت بقیع گریه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت که چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی: سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام ، سلام ، سلام .... به جای هدیه برایت شمع آورده‌‌ام، بسپارم به دستانت تا روشن نگاهشان داری. آمده‌ام زیارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را. سلام سیدابراهیم، دمت گرم. دمت گرم ! به راستی که تو را، آرزوهایت، راه و مرام و مسلکت را نشناخته‌ایم، شب میلادت هم مراسم روضه به پا کرده‌ای! تو میان خیمهء اربابی و دوستانت ـ به نام تو و به اذن تو ـ در خانه‌ات. می‌بینی محمدعلی را، میان‌داری‌اش را؛ حتماً غرق کیف شده‌ای. چه تناقض قشنگی است شب میلاد و مراسم روضه. سلام سیدابراهیم، شیر مادر حلالت. شیر مادر حلالت دلاور؛ امسال دلمان برای تنگ شده بود؛ حرامی‌ها، آشکارا راه را بسته‌اند. دوستانت به بوی یاس بقیع، دور مزارت جمع شده‌اند. آن روزها که فکر روز و شبت شده بود بنای هیئت، لابد این روزهای تنهایی و بی‌پناهی رفقایت را دیده بودی. سلام سیدابراهیم؛ نگاهی، دعایی دلاور. دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید در دنیای بدون شما؛ الهی مادرت زنده باشد ـ یادت هست گفتی دعا کند شوی؛ گفتی مفیدتری، بامرام چشممان به در خشک شد؛ میهمان داری، شب میلادت، همه خوانده‌اند، سینه زده‌اند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمی، دقیقه‌ای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیا حداقل مهمان‌هایت را بدرقه کن. سلام سیدابراهیم، کجایی صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی. صدرنشین خیمهء اربابی! آقای ! کجایی ؟ انگار از همان لحظهء تولدت انتخاب شده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی که به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشق‌بازان. ما که دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلا ما را چه به مجلس عشق‌بازی! بیا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید به روضه‌های باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یادتت که نرفته؟ قول داده بودی. ما را یاد کن شاید به دعای ندبهء فردا صبحی، دست با کرامتی زیر برات ما را هم امضا کرد. سلام سیدابراهیم؛ الوعده وفا روحمان با یادشان شاد.... @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ معروف به خود را اینگونه معرفی می کند: اسمم و سال 1355 در متولد شدم. ما 6 تا خواهر و برادر هستیم، سه تا خواهر و سه تا برادر و من هم فرزند دوم خانواده هستم. مادرم خیلی از شرارتهای دوران کودکی‌ام در خانه تعریف میکند اما در مدرسه یک مقدار خجالتی بودم و فعالیت خاصی نداشتم. پدرم کارمند راه‌آهن بود و در قسمت تعمیرات واگن کار می‌کرد و بعدازظهرها هم برای تامین مخارج خانواده در مغازه‌ای که اجاره کرده بود به کار تعمیر تاسیسات ساختمان مشغول بود و الان 10، 15 سالی است که بازنشست شده است. من هم از همان دوران کودکی در کنار تحصیل پیش او می‌رفتم تا کم کم در این حرفه خبره شدم. آن موقع خانه ما در پنج راه (نواب صفوی) و نزدیک بود و خانه پدربزگم هم در نواب 11. روبروی خانه پدربزرگم به اسم بود. حسینیه‌ای 60، 70 ساله که کم کم پاتوق همیشگی من شد. از بچگی وقتی به خانه پدربزرگم می‌رفتم پایم به آن حسینیه و مراسم‌های آن باز شد و جذب صفای باطن حاج قاسم متولی آن هیئت شدم و ارادت خاصی به او پیدا کردم. آن سنتی نسبت به هیئت های دیگر برایم متمایز بود. خاکی بودن و را که در آن هیئت و متولی آن میدیدم خیلی برایم جالب بود. به قول که میگفت:برخی می آیند و در هیئت ها میگویند ....... در بعضی هیئتها هم برخی افراد برای چشم و هم چشمی کارهایی می‌کردند یا اینکه بعضیها با شیوه های جدید، مداحی می‌کردند و من اصلاً با آن صفا نمیکنم. برای همین هر دوشنبه به می‌رفتم. تا دیپلم درس خواندم و بعد از آن به خدمت سربازی رفتم. خدمت من در ارتش افتاده بود و سه ماه آموزشی‌ام را در بیرجند و 21 ماه دیگر خدمت را هم در تهران بودم. بعد از اینکه از خدمت برگشتم در مغازه پدرم مشغول کار شدم و رسماً شدم تعمیرکار تاسیسات ساختمان و کارهای تعمیر تاسیسات ساختمان، آبگرمکن، کولر، لولهکشی، پکیج و شوفاژ و این طور برنامهها شد کار اصلی من و تا قبل از اینکه ازدواج کنم در مغازه پدر کار میکردم. در سال هفتاد و هشت ازدواج کردم و بعد از آن یک مغازه مستقل برای خودم اجاره کردم و بعدها هم عضو اتحادیه تاسیسات ساختمان شدم. الحمدالله و به لطف اهل بیت کار و بار خوبی داشتم...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 عصر بود که آمد خانه....... بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم ؟؟؟؟ مادر با تعجب پرسید: ! جدی می گی؟ گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه . مادر خیلی خوشحال بود. خیلی را دعا کرد. چند سالی بود که نرفته بودیم..... فردا صبح رسیدیم . مستقیم رفتیم . شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ..... بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. زودتر از من رفته بود....... می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا (ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، در واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. روحمان با یادش شاد....... @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 : آخرین بار قبل از ، ما را برد ؛ من و خانواده‌اش را..... محل اقامتمان طبقه دوم بود. زانوهایم درد می‌کرد. هر وعده غذا را می‌گذاشت توی سینی از پله‌ها می‌آورد بالا. با دستش درست نمی‌توانست چیزی را بگیرد؛ دلم ریش می‌شد وقتی جسم دربوداغانش را می‌دیدم..... هرچه می‌گفتم: پسرجان نکن؛ می‌گفت: مادرجان حاضرم تا کولت کنم....... روحمان با یادش شاد....... @khademinekoolebar
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 برای لبخند تو رأی می‌دهم ✅ وصیت نامه‌ : ..امروز قرارگاه حسین بن علی(ع) است ، بدانید جمهوری اسلامی است. 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 @khademinekoolebar
هدایت شده از خادمین شهدای استان کهگیلویه و بویراحمد
4.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ☘باید غبار صحن تو را توتیا کنند «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» ☘هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق خیل ملائکند رضا یا رضا کنند ☘«هر گز نمیرد آنکه دلش» جَلد مشهد است حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند ☘هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند ☘از آن حریم قدسی‌ات آقای مهربان! «آیا شود که گوشهٔ چشمی به ما کنند» 🌷میلاد شمس‌الشموس، سلطان خراسان،حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) مبارک🌷 «ع» 🎞کاری از قرارگاه رسانه‌ای کمیته خادمین شهدای استان کهگیلویه و بویراحمد 🆔 @Khademoshohada_Kb ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
4.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 «سلام بر » 📹 در مطهر فرزند امام هادی (ع) 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 💠 رو به بی‌بی گفت ۱۵ سال کردم، مزدی نخواستم، حالا مزد منو قرار بدید. 🔸 نزدیک انتحاری زدند. 🌐 مزدش رو گرفت، اونم شب ... ✅ شهادت از محل شهادتش 💠 : 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅
📝 🔸 🔻 برشی از و دستخط 💠 ، مرکز و است. 🔻 امروز ، است. ✅ بدانید جمهوری اسلامی است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. 🔺 اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص) 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅
💠 حضرت (علیه السلام) و (علیهم السلام) در ایام 🔸 ویژه قرارگاه حضرت بقیه الله عج همه ساله با عنایت اهل بیت (ع) مفتخر به پوشیدن لباس خدمت در حرمین علوی و عسکریین (ع) میباشد و امور مختلفی را به عهده دارد و بخش عظیمی از خادمی این دو حرم شریف به قرارگاه حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف سپرده شده و به این واسطه هر ساله تعداد زیادی خادمین آقا از شهرهای مختلف ایران، این توفیق نصیبشان می شود. 💠 برادرانی که تمایل دارند به این خادمی مشرف شوند، ابتدا در اسرع وقت به سایت www.khademarbaeen.ir مراجعه نموده و اقدام به ثبت نام نمایند. 👈 سپس در کانال بله یا ایتا به آدرس @khademarbaein عضو شوند. ✅ نکته بسیار مهم: حتما در هنگام در سایت، نام خود را " نام گروه جهادی خود را عبارت " وارد کنید. 👈 گروه های جهادی جهت شرکت گروهی علاوه بر انجام مراحل بالا، حتما با شماره ۰۹۲۱۲۲۷۵۰۲۵ تماس گیرد و هماهنگی لازم و ارسال لیست نفرات گروه را انجام دهد. ⏳مدت خدمت : یک هفته ☝️اسکان و غذا با مجموعه میباشد. ☝هزینه رفت و آمد: با خادم می باشد. 💥برنامه فقط می باشد. 💠 ظرفیت محدود است و از الان به بستن لیست ها اقدام شده است. تا بعد از آموزش های مربوطه بتوانند بهترین خدمت را ارائه دهند. 🔰 در صورت داشتن هرگونه سوال در مورد برنامه فوق می توانید به آی دی @info_GB مراجعه نمایید. 💠 مردمی حضرت بقیه الله (عج) @khademarbaein
🔴مراقب کربلاهایمان باشیم... 🔵آیت الله فاطمی نیا : 🔸مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. 🔹یک روز که پس از از حرم بیرون آمده و برمی گشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید. هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین! آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟! فرمود: 🔹از آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت! 📚 نکته ها از گفته ها، دفتر اول ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯