eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا
17.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ادمین جهت ارتباط و هرگونه سوال در مورد خادمی،کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110 ادمین محتوا: @KhademResane_Markazi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ اميرسر لشگر : قدوقامت رعناي ،آن دلاوريها،رشادتها وآن سيماي نوراني مرا هميشه به ياد سيدالشهدا(ع) مي انداخت عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست ویکمین روز ؛ همراه و همنوا با @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر : فرودگاه مهرآباد كه بمباران شد، يك ساك برداشت و رفت جنوب كه 9 ماه از او بي خبر بوديم. بعد از 9 ماه در حالي كه دستش مجروح شده بود، با ريشها و موهاي بلند و ژوليده به خانه برگشت..... . در آن ايام با كمترين امكانات موجود و نيروهاي بي تجربه و آموزش نديده اي كه در اختيار داشت، علي رغم كارشكني هاي دولت وقت و عدم پشتيباني مناسب، مقاومت جانانه اي در برابر متجاوزين انجام داد.... این سرانجام در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق)، تهران توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق مورد سوء قصد و ترور قرار گرفت و به رسیدند...... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✨تدبیر آسید مجتبی عراقی ها با همه ی تجهیزات آمده بودند سمت نخلستان های خرمشهر، ما بچه های فدایان اسلام با ام۱ و ژ۳ که مهمات کمی هم داشتیم، در یک طرف نخلستان... آقاسید " " گفت: شب یک تراکتور یا لودر بیارید نخلستان! گفتم برای چی اقاسید؟آقا گفتند بیارید متوجه می شوید... شب اقاسید لودر را روشن کرد و به شخم زدن زمین مشغول شدند، صدای که از لودر می آمد باعث شد عراقی ها فکر کنند تانک های ایرانی به سمت آن ها در حرکت هست و به همین علت فرار کردند... عراقی ها تا بیابان های ذولفقاریه عقب نشینی کرده بودند، صبح با آقاسید رفتیم ببینیم تا کجا عراقی ها عقب نشینی کرده بودند. در بیابان ذولفقاریه دیدیم که تعداد زیادی قوطی کنسرو افتاده روی زمین... گفتیم مگه اینها چند روز مانده بودند که این قدر کنسرو خوردند؟ از طرفی یکی از بچه ها سنگی پرتاب کرد سمت قوطی ها و ناگهان صدای انفجاری امد از قوطی کنسرو ها... عراقی ها از ترس شان کل شب را با استفاده از مین های مصری که شبیه کنسرو بود زمین را مین گذاری کرده بودند. عراقی ها با داشتن کلی مهمات و تجهیزات پا به فرار گذاشتن و ما با توکل به خدا و اقاسید با هیچ، موفق به شکست آن ها شدیم... منبع: کتاب آقاسید مجتبی،ص۳۶ @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✨پدر و مادر همسر: اوایل ازدواجمان برای خرید با هاشمی به بازارچه رفتیم. در بین راه با پدر ومادر ایشان برخورد کردیم که من با صحنه ای جالب روبرو شدم.... ایشان به محض اینکه پدر ومادرش را دید درنهایت تواضع و فروتنی خم شد و بر روی زمین زانو زد و پاهای پدر ومادرش را بوسید..... این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. در حالیکه دارای قامت رشید و هیکل تنومندی بود درمقابل پدر ومادرش خاضع و فروتن بود واحترام آنان را در حدبالایی نگه میداشت..... روحمان با یادش شاد.... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✨✨حالات قبل از عصر روز یکشنبه شانزدهم آذر پنجاه ونه بود. همه بچه ها را در سالن هتل جمع کرد. تقریباً دویست وپنجاه نفر بودیم. ابتدا آیاتی از سوره فتح را خواند. سپس در مورد عملیات جدید صحبت کرد: برادرها، امشب با یاری خدا برای آزادسازی دشت و روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان حرکت می کنیم. استعداد نیروی ما نزدیک به یک گردان است. اما دشمن چند برابر ما نیرو و تجهیزات مستقر کرده. ولی رزمندگان ما ثابت کرده اند که قدرت ایمان بر همه سلاح های دشمن برتری دارد . . . . . . همه سوار بر کامیونها تا روستای سادات و سپس تا سنگرهای آماده شده رفتیم. بعد از آن پیاده شدیم و به یک ستون حرکت کردیم. آقا سید مجتبی جلوتر از همه بود. من و یکی از رفقا هم در کنارش بودم. شاهرخ هم کمی عقبتر از ما در حرکت بود. بقیه هم پشت سر ما بودند. در راه یکی از بچه ها جلو آمد و با آقا سید شروع به صحبت کرد. بعد هم گفت: دقت کردید، شاهرخ خیلی تغییر کرده! سید با تعجب پرسید: چطور؟ گفت: همیشه لباسهای گلی و کثیف داشت. موهاش به هم ریخته بود. مرتب هم با بچه ها شوخی می کرد و می خندید اما حالا..... سید هم برگشت و نگاهش کرد. در تاریکی هم مشخص بود. سر به زیر شده بود و ذکر می گفت. حمام رفته بود و لباس نو پوشیده بود. موها را هم مرتب کرده بود. برای لحظاتی در چهره خیره شد. بعد هم گفت: از شاهرخ حلالیت بطلبید، این چهره نشون می ده که آسمونی شده.مطمئن باشید که می شه..... روحمان با یادش شاد...... @khademinekoolebar