کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
اميرسر لشگر #شهيد_علي_صياد_شيرازي:
قدوقامت رعناي #شهيد_سيد_مجتبي_هاشمي،آن دلاوريها،رشادتها وآن سيماي نوراني مرا هميشه به ياد #حمزه سيدالشهدا(ع) مي انداخت
عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت #سید_الشهداء علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست ویکمین روز #محرم ؛ همراه و همنوا با #شهيد_سيد_مجتبي_هاشمي
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهيد_سید_مجتبی_هاشمی:
فرودگاه مهرآباد كه بمباران شد، #سيد يك ساك برداشت و رفت جنوب كه 9 ماه از او بي خبر بوديم. بعد از 9 ماه در حالي كه دستش مجروح شده بود، با ريشها و موهاي بلند و ژوليده به خانه برگشت.....
.
در آن ايام #شهيد_هاشمي با كمترين امكانات موجود و نيروهاي بي تجربه و آموزش نديده اي كه در اختيار داشت،
علي رغم كارشكني هاي دولت وقت و عدم پشتيباني مناسب، مقاومت جانانه اي در برابر متجاوزين انجام داد....
این #شهید_بزرگوار سرانجام در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق)، تهران توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق مورد سوء قصد و ترور قرار گرفت و به #شهادت رسیدند......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨تدبیر آسید مجتبی
عراقی ها با همه ی تجهیزات آمده بودند سمت نخلستان های خرمشهر، ما بچه های فدایان اسلام با ام۱ و ژ۳ که مهمات کمی هم داشتیم، در یک طرف نخلستان...
آقاسید " #شهید_سید_مجتبی_هاشمی" گفت: شب یک تراکتور یا لودر بیارید نخلستان! گفتم برای چی اقاسید؟آقا گفتند بیارید متوجه می شوید...
شب اقاسید لودر را روشن کرد و به شخم زدن زمین مشغول شدند، صدای که از لودر می آمد باعث شد عراقی ها فکر کنند تانک های ایرانی به سمت آن ها در حرکت هست و به همین علت فرار کردند...
عراقی ها تا بیابان های ذولفقاریه عقب نشینی کرده بودند، صبح با آقاسید رفتیم ببینیم تا کجا عراقی ها عقب نشینی کرده بودند.
در بیابان ذولفقاریه دیدیم که تعداد زیادی قوطی کنسرو افتاده روی زمین...
گفتیم مگه اینها چند روز مانده بودند که این قدر کنسرو خوردند؟
از طرفی یکی از بچه ها سنگی پرتاب کرد سمت قوطی ها و ناگهان صدای انفجاری امد از قوطی کنسرو ها...
عراقی ها از ترس شان کل شب را با استفاده از مین های مصری که شبیه کنسرو بود زمین را مین گذاری کرده بودند.
عراقی ها با داشتن کلی مهمات و تجهیزات پا به فرار گذاشتن و ما با توکل به خدا و اقاسید با هیچ، موفق به شکست آن ها شدیم...
منبع: کتاب آقاسید مجتبی،ص۳۶
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨پدر و مادر
همسر#شهید_سید_مجتبی_هاشمی:
اوایل ازدواجمان برای خرید با #شهید هاشمی به بازارچه رفتیم.
در بین راه با پدر ومادر ایشان برخورد کردیم که من با صحنه ای جالب روبرو شدم....
ایشان به محض اینکه پدر ومادرش را دید درنهایت تواضع و فروتنی خم شد و بر روی زمین زانو زد و پاهای پدر ومادرش را بوسید.....
این صحنه برای من بسیار دیدنی بود.
#سید_مجتبی در حالیکه دارای قامت رشید و هیکل تنومندی بود درمقابل پدر ومادرش خاضع و فروتن بود واحترام آنان را در حدبالایی نگه میداشت.....
روحمان با یادش شاد....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨حالات قبل از #شهادت
عصر روز یکشنبه شانزدهم آذر پنجاه ونه بود. #شهید_سید_مجتبی_هاشمی همه بچه ها را در سالن هتل جمع کرد. تقریباً دویست وپنجاه نفر بودیم. ابتدا آیاتی از سوره فتح را خواند. سپس در مورد عملیات جدید صحبت کرد:
برادرها، امشب با یاری خدا برای آزادسازی دشت و روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان حرکت می کنیم. استعداد نیروی ما نزدیک به یک گردان است. اما دشمن چند برابر ما نیرو و تجهیزات مستقر کرده. ولی رزمندگان ما ثابت کرده اند که قدرت ایمان بر همه سلاح های دشمن برتری دارد . . .
. . . همه سوار بر کامیونها تا روستای سادات و سپس تا سنگرهای آماده شده رفتیم. بعد از آن پیاده شدیم و به یک ستون حرکت کردیم.
آقا سید مجتبی جلوتر از همه بود. من و یکی از رفقا هم در کنارش بودم.
شاهرخ هم کمی عقبتر از ما در حرکت بود. بقیه هم پشت سر ما بودند. در راه یکی از بچه ها جلو آمد و با آقا سید شروع به صحبت کرد. بعد هم گفت:
دقت کردید، شاهرخ خیلی تغییر کرده! سید با تعجب پرسید: چطور؟
گفت: همیشه لباسهای گلی و کثیف داشت. موهاش به هم ریخته بود. مرتب هم با بچه ها شوخی می کرد و می خندید اما حالا.....
سید هم برگشت و نگاهش کرد. در تاریکی هم مشخص بود. سر به زیر شده بود و ذکر می گفت. حمام رفته بود و لباس نو پوشیده بود. موها را هم مرتب کرده بود.
#سید برای لحظاتی در چهره #شاهرخ خیره شد. بعد هم گفت: از شاهرخ حلالیت بطلبید، این چهره نشون می ده که آسمونی شده.مطمئن باشید که #شهید می شه.....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar