eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
18.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
3.4هزار ویدیو
87 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 يک روز که در بوديم، به اتفاق حاج آقا رفتيم به سمت ، آفتاب نزده بايد مي رفتيم. چند نفراز همراه ما بودند و با يک خودروي سيمرغ حرکت کرديم؛ وسط هاي راه نرسيده به قصرشيرين خودروي مان خراب شد...... در بين راه آقاي اسداله بادامچيان آمد و حاج آقا را ديد وگفت: شماحاج آقا را برداريد وسريع ازاين جا برويد....... ما رفتيم به و به آن جا که رسيديم نزديک اذان ظهربود. بعداز نماز و ناهار حاج آقا بازديدي از داشتند؛ از محورهاي نزديک به در منطقه ، از تانک هايي که خود شخصاً شکارکرده بود و آثاري درمنطقه بود که بازديدمي کردند...... معمولاً نزديک غروب که مي شد، مي آمديم به اگرجاده تأمين بود برمي گشتيم به ؛ چون گاهي وقت ها جاده ناامن بود..... با وجود اين، تقريباً مي شود گفت که هرروز به ها سرمي زدند.....   بعضي اوقات با وجود آن که مراجعات دفترخيلي زياد بود، ولي درلابه لاي کار، را در اولويت قرار مي دادند و رزمندگاني هم که با ايشان انس والفت داشتند گاهي مي آمدند به ..... راوی: سردار مصطفی سلطانیان؛ از ‘اشرفی_اصفهانی @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 ايشان واقعاً دست ودل باز بود. هرکسي که مي آمد،دست رد به سينه اش نمي زد. بذل وکرمش خيلي زياد بود. يادم هست که دست مي کرد گوشه قبايش؛ يواشکي پولي در مي آورد به صورتي که ما نفهميم ودر دست شخص مي گذاشت ومي گفت: ناقابل است..... بعضي ها آمدند براي بنايي آهن مي خواستند،بعضي کمک مالي مي خواستند، خواربار لازم داشتند، سرپرست نداشتند، مشکل داشتند وما اصلاً نديديم که دست رد به سينه کسي بزند. نکته دیگر اين که ايشان درعين حال که امکانات زيادي دراختيار داشت وعالم بزرگي بود، زندگي ساده اي داشت و درويش بود واهل تجملات هم نبود..... ايشان ساده زيست بودند...... اتاقي داشتند که الان هم من براي مراسم سالگرد به آن جا مي روم وهرچند وقت يک بار آقاي حاج روح الله عسگري آن جا هستند. وقتي مي رويم در را به روي ما بازمي کنند. درآن جا مي نشينيم وبه يادشان هستيم، دکوراسيون آن اتاق ازآن سالي که ايشان شدند، تغييري نکرده..... همان پشتي ها آن جا هست، حتي فرش ها را موريانه خورده که اين بار که من رفته بودم به حاج آقا عسگري گفتم لطفاً اين ها را جمع کنيد که گفتند: همه چيز بايد به همين صورت بماند...... راوی: سردار مصطفی سلطانیان؛ از @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 (ره): این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 وصیت نامه را در ادامه می خوانیم: بسم الله الرحمن الرحيم وصيت نامه احقر عباداله واحوجحم الي رحمت الله عطاء الله اشرفي اصفهاني بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين وصلي الله علي محمد خاتم النبيين وعلي الائمه المعصومين وعلي جميع الانبياء والمرسلين والملائکه المقربين والشهداء والصالحين مادامت السماء والارض ولعنه الله علي اعداء محمد وآل محمد من الان الي يوم الدين وبعد فقد قال الله سبحانه وتعالي يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم اذا حضراحدکم الموت ان ترک خير الوصيه للوالدين والاقرين بالمعروف حقا علي المتقين. برحسب که به عهده هر فرد و ومسلمه ومؤمنه است که بايد قبل از مرگ وصيت کند اين چند جمله را اين بنده عاصي ومحتاج به رحمت خالق علام من باب وصيت دراين ورقه ذکر مي کنم. درحالت صحت وسلامتي بدن وعقل ولاحول ولا قوه الا بالله العلي العظيم وهو حسبي ونعم الوکيل وانا اشهدا الله واشهد جميع انبيائه ورسله وملائکته وجميعه خلقه بانه عز اسمه وجل جلاله وعظمه شأنه لا اله الا هو الحي القيوم السميع البصير وان محمداً صلي الله عليه وآله عبده ورسوله وان خاتم النبين وان عليا اميرالمؤمنين وسيد الوصيين وانه وصي رسول الله و وزيره وخليفته من بعده وان فاطمه الزهراء سيد نساءالعالمين وان الائمه من ولدهما الحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد وموسي بن جعفر وعلي بن موسي ومحمد بن علي وعلي بن محمد وحسين بن علي والحجه بن الحسن المهدي الامام المنتظرعليهم سلام الله وبرکاته و رحمته ورضوانه مادامت حيا ومادامت السموات والارض هم ائمتي وسادتي و اشهدا ان الموت حق و الجنه حق و النار و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور و امنت بجميع انبيائه ورسله وکتبه وملائکته الهم صلي علي محمد وآله محمد يا من يقبل اليسير ويعفوعن الکثير اقبل متي اليسير واعف وعني الکثيرانک انت الغفور الرحيم واسئلک يا رب بمحمد وآله صلواتک عليه وعليهم وبدم الحسين ان تعفو عني وتقفرلي وترحمني وتسترعيوبي في الدنيا والاخره يا کريم يا رحيم ويا رئوفاً بعباده المومنين وبعد به سه نفر بنده زاده ها حاج آقا حسين وحاج آقا محمد وآقا احمد دو نفر صبيه ها عزت آغا وعصمت آغا وصيت مي کنم به و وعفت وپاکدامني ومودت و دوستي با هم وحفظ کردن ناموس هاي آن ها؛ امر را و در اوقات خود وساير واين که حقير را در هر حالي از دعاهاي خير وطلب مغفرت ورحمت فراموش نکنند وآن ها را به خدا مي سپارم ودختروعروس ونوه وهمشيره هاي حقيراگررعايت را نکنند مورد نفرين واقع مي شوند درحال حيات وممات وخداوند بصير وخبيراست به اعمال ماها ومدفن اين جانب در قراردهيد. ان شاءالله تعالي.  الاحقر @khademinekoolebar
قال الامام الحسين عليه السلام : لا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلا بِاتّبَاعِ الْحَقّ حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: عقل جز با پيروى از حق، كامل نمی شود أعلام الدين، ص۲۹۸ @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 : تضمین کننده ملت و سربلندی است. نظام جمهوری اسلامی امروز است...... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در ششمین روز همراه و همنوا با @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 لباس های حاج محسن در طول عملیات والفجر8 خیلی فرسوده و کهنه شده بود. وضع پوتین هایش بدتر از لباس هایش بود. هر ان ممکم بود پوتین هایش وا برود. مسئول تدارکات دیدش و گفت حاج محسن چه وضعیتی داری شما مثلا هستی! بیا بریم تدارکات خودم نونَوارت بکنم..... محسن سخت زیر این مسائل می رفت چون به قول خودش نمی خواست برای بیت المال خرج بتراشد..... یک بار با ماشین از منطقه امد و صبح که میخواستیم برویم گفتم برو ماشین روشن کن بریم..... حاج محسن گفت: مگه خودت ماشین نداری؟ گفتم: چرا ولی پارکه، گفت: با ماشین خودت بیا، این ماشین را داده به من تا باهاش برم منطقه نمیتوانم استفاده ی شخصی بکنم. روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 چند هفته قبل از حاج محسن، با هم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بودیم.... حاج محسن حال و هوای دیگری داشت از من خواست که با هم بر سر نیز برویم، وقتی وارد شدیم حاجی انگار دنبال چیزی می‌گشت؛ علت سرگردانی‌اش را پرسیدم گفت: می‌خواهم در قطعه 29 را پیدا کنم..... پس از کمی جستجو مزار را پیدا کردیم در کنار مزار او یک قبر خالی بود؛ حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید..... با تعجب پرسیدم، اشتباه نمی‌کنی اما محسن آرام گفت اینجا قبر من است، بعد از حاجی با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمی‌دانم برنامه‌ها چطور ردیف شده بود که بچه‌های هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیش‌بینی کرده بود به خاک سپردند، محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود..... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 حاج محسن همواره خود را از ما مخفی می‌کرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل می‌شد می‌خواست هرچه سریعتر به بازگردد.... حتی یادم هست که یکبار که به علت از ناحیه پا در (ع) مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار می‌کرد که باید برگردد؛ دکتر به من گفت که زخم‌های برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار می‌کنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخم‌هایش عفونی نشوند توجهی نمی‌کند، شما خودتان به او تذکر دهید..... حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت: زخم من عمیق نیست و من باید برگردم..... سرم مجروح هم‌تخت او در حال تمام شدن بود؛ پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است. محسن با ناراحتی گفت: شیفت انسانیت شما که تمام نشده؛ بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای 1 هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم تا زمانیکه به بیمارستان منتقل شد و ما متوجه جراحت شدید ایشان شدیم..... یکبار دیگر هم در والفجر8 هنگامی که بچه‌ها مشغول کندن کانال در بودند؛ کلنگ به پای او اصابت کرده وزخمی شد اما علی‌رغم اصرار زیاد بچه‌ها راضی نشد به عقب بازگردد و با همان پای مجروح 40 روز در خط مقدم ماند..... او می‌گفت: درست است پایم مجروح شده صحبت که می‌توانم بکنم؛ اگر بچه‌ها مرا با این وضعیت ببیند روحیه می‌گیرند و این جراحت‌ها برای من مجروحیت نیست تا جان در بدن دارم به می‌روم...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همیشه فردی خندان و خوش‌رو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمی‌شد، حتی در سخت‌ترین شرایط زمانیکه یکی از بچه‌ها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و می‌خندید وقتی بچه‌ها از او پرسیدند چرا در این شرایط می‌خندد؛ پاسخ داد: نمی‌دانم چرا می‌خندم؛این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! خودش تعریف می‌کرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم؛ فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و 24 ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم؛ اما من گفتم: خنده در ذات من است به هر حال خنده‌ای گاه و بیگاه به همه بچه‌ها روحیه می داد...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 در بودیم و می خواستیم ناهار بخوریم، بیسیم زدند که جلو بیا، در سینه کش کوه می خواهند جاده بزنند؛ تعدادی هست که باید جمع شود، کسی نیست، بیایید مین ها را خنثی کنید. پنج شش نفری به ستاد لشگر رفتیم. فرمانده گردان ها آنجا بودند. نماز ظهرش را خواند و گفت: من میرم عصرم رو اون دنیا میخونم.... به او گفتم نه، حاجی تو را به خدا نمازت را بخوان. گفت: نه..... هم که در سانحه هواپیما در شد به او اصرار کرد که حاجی عصرت را هم بخوان، بعد برو. گفت: آقا، یکیش رو خوندم، در رو باز کردن، میرم اونجا نماز عصرم رو با حوری ها میخونم...... جانمازش رو جمع کرد و توی جیبش گذاشت. او را با ماشین بالا بردم و پیاده کردن. بعد آمدم که وسایل را ببرم که بی سیم مرا خواست. بچه ها گفتند: نجف، بیا زخمی شده است. زود برگشتم و از بچه ها پرسیدم کجاست؟ خودم را نزدیک تر رساندم دیدم وسط افتاده است. دویدم بالای سرش، او نماز عصرش را در قامت بسته بود. راوی: نجف پناهی، منصور رحیمی روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 وقتی او را می دیدم، ریش هایش را می گرفتم و می گفتم: بابا این ریش حد و حساب دارد، نه؛ از و بپرس، ریش نباید از مشت دست بیرون بزند..... می گفت: نمیدونی که، من با این ریش کار دارم، این ریش ها باید با بشه...... وقتی از تهران به منطقه می رفت با خودش حنا می برد. دست و پایش را همیشه حنا می گذاشت و می گفت: برای پوست خوبه. دوستان تعریف می کردند که هرسال یک روز مانده به ، او یک کاسه حنا درست می کرد تا بچه ها به عنوان یادگاری عید، انگشت ها یا کف دست و پایشان را حنا بگذارند. سال آخر گفتیم حاجی، امسال حنایت آماده نیست! گفت: حنای امسال، خونمه . . . روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar