eitaa logo
قلب های آسمانی
1.4هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
104 فایل
به امید روزی که خادمین شهدای کربلا به شهدا بپیوندند 🌷 🎖به جمع ِ خادمین شهداء کربلا بپیوندید👇 @khademinshohada karbala پاسخگوی پیام های شما @Rastegar110s واحد خواهران:
مشاهده در ایتا
دانلود
13f39e4c-5bc8-47b3-8c96-7a4c6e542fec.mp3
3.87M
🎧| عیب از ماست که هر‌صبح نمیبینیمت... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| |قسمت صدوچهل فردای آن روز بود که رفتم خانه مامانم. همیشه در تنهایی به خانه او پناه میبردم. ساعت شش عصر بود که خانم بادپا زنگ زد: «از آقا مصطفی خبر دارید؟» _ چند روزیه که رفته. دیروز گفت در چند روز آینده نمیتونه تماس داشته باشه. _ با حاج حسین که صحبت کردم اون هم همین رو گفت، ولی دل من بدجوری شور می‌زنه! کلام خانم بادپا مثل نفت رو آتیش باعث شد شعله بکشم. بعد از خداحافظی او، در تلگرام برای چند نفر پیغام گذاشتم: «از سیدابراهیم خبر دارین؟» متن پیام هایی که آمد، خواندم : _خوبه. _بی‌خبر نیستیم . _متأسفانه خبر ندارم! فقط یک نفر نوشته بود: «الان بهتره.» الان، لابد اتفاقی افتاده بود . ساعت ها طول کشید تا صدایت را بشنوم. _ کجایی آقا مصطفی ؟ من که نصفه عمر شدم ! _ خوبم فقط کمی ....! _ کمی چی ؟ _ کمی از پهلو مجروح شدم ! صدایت تلخ بود ، مأیوس بود و غمگین. _ مجروحیت عیب نداره ، همین که بتونی حرف بزنی خوبه! _ سمیه حاج حسین جاموند ! _ کجا؟ چی می‌گی؟ _ برو تو اینترنت جستوجو کن ببین خبری ازش هست؟ _ یعنی چی ؟ تو نمی‌دونی؟ _ من مجروح شدم، اومد نجاتم بده که خودش مجروح شد. خواستم نجاتش بدم، دستش رو گرفته بودم درحالی که نفربر حرکت میکرد، دستش رو از دستم درآورد. آخ سمیه! رفتم شبکه های خبری را گشتم. حاج حسین شهید شده بود. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ؟ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ...؟ ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
✍🏻 شهدا زنده اند...✨ چشمم به ساعت بود.. هنوز کسی نیامده بود به من سر بزند؛ با فرزندانم تماس گرفتم گفتند امسال نمی‌توانند بیایند. دلم خیلی گرفت آخر روز مادر و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بود، هر سال بچه هایم و هم همشهری ها می‌آمدند منزل ما اما امسال هیچکس در این خانه را نزده بود! در همین حین زنگ خانه به صدا در آمد رفتم در را باز کردم چند مرد نا آشنا بودند دعوتشان کردم،به خانه آمدند و نشستند .تا چشم یکی شان به قاب عکس پسر شهیدم افتاد شروع به گریه کرد و گفت:< حاج خانم ما از شهر دوری برای کار روی سد نمرود آمدیم اصلا این شهر را نمیشناسیم . "دیشب خواب جوانی را دیدم که به من گفت:< فردا برید به مادرم سر بزنید ، من سید ضیاء کیا هستم.>" وما پرسون پرسون به منزل شما رسیدیم. مادر جان پسرت ما رو به اینجا دعوت کرد! پسرم این بارهم حواسش به من بود. شهیدم همیشه زنده و در کنار من است!" | این رویداد به روایت مادر شهید در روز جمعه ۲۳ دی ۱۴۰۱ رخ داد. | ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
40.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گواهان همان شهدا هستند ...🌱 ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت باشد_ قسمت اول_2023_05_19_03_01_46_259.mp3
2.21M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت اول ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| |قسمت‌صدوچهل‌و‌یک شب، سیاه بود و طولانی. حاج حسین بادپا سبک رفت و سبک پر کشید. به مامان زنگ زدم. آمد و گفتم که تماس گرفته ای. صبح هم مادرت آمد، از مجروحیتت خبر داشت: «مصطفی رو امروز میارن تهران.» بلند بلند خندیدم. دست هایم را به هم زدمو خندیدم: « خدایا پس مصطفی برمیگرده ، چقدر خوبه!دیگه میشینه سرجاش و نمی‌ره!» قیافه مادرت درهم رفت. مامانم مرا کشید داخل آشپزخانه و گفت: « خجالت بکش دختر، دل این بنده خدا می‌شکنه!» همان موقع گوشی‌ام زنگ خورد. یکی از دوستانم بود:« سمیه جان از شوهرت خبر داری؟» _ بله مجروح شده ولی خوشحالم! مامان عصبانی شد:« دختر، چه بی رحمی!» _ بی رحم یا با رحم فرقی نمیکنه، فقط میخوام تو خونه باشه. کنار منو بچه هام! تازه یاد فاطمه افتاده بودم که با دهان باز نگاهم میکرد. مادرت چادرش را سر کرد و رفت و کنی بعد هم مامانم. چند ساعت بعد زنگ زدی: «توی پروازم، اما جون من نیا! از همونجا مرا مستقیم می‌برن بیمارستان، تا برسم شب میشه!» _ دیوونه میشم اگه نیام! زنگ زدم به پدرت. می‌دانستم آمدنت را میداند و مجروحیتت را: « بابا شب میای من رو ببری بیمارستان؟» _ چرا که نه بابا! ساعتی بعد زنگ در به صدا درآمد. پدرت بود که از پشت آیفون گفت: «آقاجون اومدیم دنبالت که بریم بیمارستان.» فاطمه را آماده کردم و آمدم پایین. پدر و مادرت داخل ماشین منتظر من نشسته بودند. دوونیم شب رسیدیم بیمارستان. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میلاد نور دیده رضا، کعبه دل‏ها حضرت معصومه سلام الله علیها خجسته باد! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📸| اردوگاه‌شهیدمصطفی‌مسعودیان‌اهواز و چه آرام خیالت به دلم هست هنوز !... سکوتی از جنس فریاد... گمنامی از جنس هویت... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز دختر،بر دخترانی مبارک باد که پدرانشان،پدری کرده‌اند برای آسایش همه‌‌ دختران این سرزمین ... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| |قسمت‌صدو‌چهل‌و‌دو از جلوی در بیمارستان به گوشی‌ات زنگ زدم: « کجایی آقا مصطفی؟کدوم بخش؟کدوم طبقه؟» _نگفتم نیا؟! _باید ببینمت! _صبر کن! انگار یادم رفته بود پدر و مادرت هم با من هستند و آنها هم آرزوی دیدارت را دارند. چقدر خودخواه شده بودم! اما در آن لحظه تشنه شده بودم، تشنه دیدار. چند دقیقه بعد یکی از بچه های حراست آمد و ما را برد طبقه پنجم. _ همین جا منتظر باشین، میارمشون بیرون‌. بین دو بخش، داخل سالن انتظار بودیم. مردی داشت زمین را تی می‌کشید و بوی وایتکس و بوی دیگری که مثل بوی نم و کهنگی بود، در سرم پیچیده بود. با لباس شیری رنگ بیمارستان آوردنت، بیحال و پژمرده و تکیده. وقتی روی نیمکت نقره ای نشستی، نگاهت کردم و زدم زیر خنده. رو به رویت ایستادم و احساس گرما کردم، حتی از آن بدن سرد. نگاهی به پدرو مادرت کردی. پدرت، فاطمه را که روی شانه ام خواب بود گرفت. دستم را گرفتی و مرا بردی آن طرف راهرو و روی صندلی نشاندی و خودت هم کنارم نشستی: « نگران نباش سمیه، حالم خوبه!» در نگاهم چه دیدی که این را گفتی؟ _می‌بینم که خوبی! تو زنده بودی و همین برای من بس بود. ساعتی حرف زدیم و بعد پدر و مادر و فاطمه هم به ما پیوستند، البته باز ما دوتا باهم حرف میزدیم، با نگاه و با حس. ساعت شش صبح بود که از بیمارستان بیرون امدم. به خانه مادرم رفتم. در رختخواب که افتادم از هوش رفتم. شاید چون مطمئن بودم زیر همان آسمانی هستی که من هم. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت دوم_2023_05_22_02_14_23_401.mp3
2.1M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت دوم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔸️شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در.... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین چه غریب خوابیدند... 🎬 سکانسی از فیلم سینمایی غریب 📌 سالروز شـهادت شهید بروجردی همرزم شهید «محمد بروجردی» گفت: بروجردی را خدا چنان حیاتی بخشیده بود که در میان مردم راه برود و با نورانیت خود، آن‌ها را زندگی بخشد؛ به همین دلیل لقب شهید بروجردی «مسیح کردستان» شد. تاریخ شهادت: ۶۲/۳/۱ 🥀 ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
1401022008.mp3
8.59M
•آنقدر بخشیده‌ای، بخشیده‌ای، بخشیده‌ای• •سنگ قبری هم نمانده از برایت یا حسن• _دوشنبه‌های‌امام‌حسنی ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
🕊 - براش همیشہ سؤال بود کہ راز رسیدن حاج قاسم سلیمانے بہ این مقام چیه ؟! - خدا اینطور جوابش رو در قرآن داد ؛ {فَضَّلَ اللّهُ المُجاهِدینَ ...عَلَے القاعِدیٖن💛} خدا را بر کسانے که جهاد نکردند بلندی و برتری بخشیده است‌‌.🍃 [ 📚آیه ۹۵ سوره مبارکه نساء ] ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌سوم_2023_05_22_23_49_35_728.mp3
2.14M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت سوم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔 |قسمت‌‌صدچهل‌و‌سه چشمم را که باز کردم، گفتم: « مامان من میرم بیمارستان.» مامان که در حال پهن کردن سفره صبحانه بود گفت: «علیک سلام. بزار از جا بلند شی!» کارهایم را کردم و خواستم راه بیوفتم که پدرم صدایم کرد: «صبرکن منو مادرتم بیاییم.» کمی مکث کردم: «بسیار خب. پس برم خونه آبمیوه بگیرم‌وبیام.» بدو بدو آمدم خانه. آب پرتقال و آبلیمو گرفتم و ریختم داخل بطری نوشابه. پسته و موز هم که در خانه داشتیم، برداشتم و برگشتم خانه مادرم. بیمارستان که آمدیم مادرت و پدرت و دوستانت هم بودند. رنگت همچنان پریده بود و دماغت تیغ کشیده. پرستار که آمد زخمت را پانسمان کند، همه از اتاق رفتند بیرون‌. به من گفت: « حاج خانم مراقب باشی ها!» _ چطور مگه؟ _ دفعه قبل پاش تیر خورده، حالا رسیده به کمرش، دفعه بعد لابد نوبت قلبشه! گر گرفتم، انگار از نگاهم فهمیدی شوخی بی مزه ای کرده! خندیدی: « باز جوش آوردی؟ نگاه کن لپا و سر دماغت گل گلی شده!» _ برای چی تا منو میبینن، از این حرفا میزنن؟» _ بابا شوخی کرد، شوخی هم حالیت نمیشه؟» دوستانت آمدند داخل و یکی از آن ها کنار گوشت گفت: «به خانمت بگو امشب من پیشت میمونم.» تا رو برگرداند گفتم: «نخیر، امشب من خودم میمونم!» گفتی: «آقای حاج نصیری محبت داره. میخواد بمونه تا کمی خاطراتمون رو دوره کنیم.» _ گفتم که خودم هستم! آقای حاج نصیری کفش هایش را درآورد و دمپایی پوشید: «حاج خانم برام زحمتی نیست، میمونم.» ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
هر جا هستی دستتو بزار رو سینه‌ت رو به قبله سه بار بگو صلی الله علیک یا اباعبدالله همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می‌رسد ❤️ ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
ثبات‌ قدم‌ یعنی: ایمانت‌ محکم‌تر روحیه جهادی ات‌ مستدام‌تر اخلاصت‌ بیشتر رشد فکری‌ و بصیرتت‌ افزون‌تر یعنی: متکبر‌ نشوی و‌ متواضع‌ باشی یعنی: دچا رشبهه‌ نشوی خسته و دلزده‌ نشوی غر نزنی و‌ ادامه راه‌ را‌ در‌ کنار ولی فقیه باشی نه‌ یک قدم‌ جلوتر و نه‌ یک قدم‌ عقب‌تر -برشی از‌ کتاب‌‌ حاج‌ قاسم: (از چیزی نمیترسیدم) ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
|کسی که نگاهش به وجه الله باشد نظر کرده می‌شود و نظر کرده، اثرگذار است...| ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت چهارم_2023_05_23_19_29_26_415.mp3
2.21M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت چهارم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| |قسمت‌صدوچهل‌و‌چهار وقتی از مطب پیشت برگشتم، همه دوستانت رفته بودند، حتی آقای حاج نصیری. اتاق دو تخته بود. در را بستم و لب تخت دوم نشستم تا سیر ببینمت. تو دیگه مصطفایی نبودی که با دوستانت میگفتی و می خندیدی.از درد به خود میپیچیدی و ناله میکردی. انگار هذیان بگویی، از دوستانت میگفتی، از شهید بادپا، کج باف و دیگران. به بادپا که میرسیدی پریشون میشدی: «تیر به پهلویم خورده بود سمیه، افتادیم تو محاصره. حاج حسین هنوز سرپا بود و درخواست کمک و پی ام پی داد. مرتب داد میزد اگه به دادش نرسیم از دست میره. پی ام پی که اومد کمک کرد سوار بشم، هنوز درست جاگیر نشده بودم که تیر خورد. یک مرتبه دولا شد ، دستش رو گرفتم بکشمش بالا که پی ام پی حرکت کرد‌. در حال افتادن به بیرون بودم که حاج حسین پنجه دستم رو باز کرد و اینطوری شد که از هم جدا شدیم. آخ سمیه حاج حسین جاموند! شایدم من جا موندم!» نمی‌دانستم چطور زخم های روحت را نوازش کنم. چطور؟ سه شب تمام در بیمارستان بودم. روز می‌آمدم خانه به فاطمه که پیش مامان بود سر میزدم، استراحت میکردم و برمیگشتم‌. روز سوم اصرار کردی: «برو بلوک زایمان ببین نظرشون چیه؟ این بچه کی میخواد به دنیا بیاد؟» رفتم بلوک زایمان. دکتر از شرایط روحیم با خبر شد: «ممکنه برای زایمانت به مشکل بربخوری!» برگشتم پیشت. خانم بادپا زنگ زد: « با پسرم اومدم تهران، میخوام بیام عیادت، همین حالا!» وقتی قرار شد بیایند گفتی:«بزار تا نیامدند نمازم رو بخوانم.» ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran