#شریک_جهاد
🌸 شهیدان علی صیادشیرازی و محمد تقی سالخورده رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک میکنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند
امروز از این دو شهید عزیز هم براتون مطلب میذارم؛ انشاءالله...
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت پوستر مشخصات شهدا با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهیدصیادشیرازی #شهیدسالخورده #شهدای_تهران #شهدای_مازندران #مشخصات_شهید #خانطومان #شهدای_ترور
💢#خاکریزخاطرات ۲۹
🔸صیاد شیرازی: آقا که ازم راضی باشه؛ امامزمان عج هم ازم راضی خواهد بود...
#متن_خاطره|قرار بود صیاد شیرازی از دستانِ مبارکِ امام خامنهای درجۀ سرلشکری بگیره. بهش گفتند: بسلامتی! مبارکه بابا! صیاد هم جواب داد: خوشحالم! اما درجه گرفتن فقط ارتقاء سازمانی نیست؛ وقتی آقا درجه رو بذارن روی دوشم، حس میکنم ازم راضی هستند؛ وقتی هم ایشون از من راضی باشند، امام زمان(عج) هم ازم راضی خواهد بود؛ و همین برام بسه...
👤خاطرهای از زندگی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
📚منبع: کتاب صیاد دلها ، صفحه ۴۰
🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالروز شهادت علی صیادشیرازی گرامیباد
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#امام_زمان #ولایت_پذیری #انقلابی_گری #شهیدصیادشیرازی #شهدای_تهران
#صیادشیرازی
🔸 امامخامنهای: دلم برای صیادم تنگ شده...
#متن_خاطره|صبحِ روزِ بعد از دفنِ شهید صیاد؛ خانوادهاش نماز صبح رو خواندند و رفتند بهشت زهرا(س). وقتی رسیدند جلویِ مزار شهید، یه سری محافظ [که خانوادهشهید رو نمیشناختند] اومدند جلوی اونا رو گرفتند. زن و بچهی شهید صیاد از حضور محافظها فهمیدند که حضرتآقا اومدند اونجا... تا به محافظها گفتند ما خانوادهی شهید صیاد هستیم؛ گفتند: بفرمایید... بعد معلوم شد که حضرت آقا نماز صبح رو هم کنار مزار شهید صیاد بودهاند.... خانوادهی صیاد گفتند: آقا! شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلم برای صیادم تنگ شده!»
با اینکه حضرت آقا دو روز قبل از شهادتِ صیاد، ایشون رو دیده بودند؛ و کمتر از ۲۴ ساعت از دفنش گذشته بود؛ زودتر از زن و بچهی شهید رفته بودند بر بالینِ مزار او...
این قضیه هم مثل بوسیدن تابوتِ صیاد توسط حضرتآقا؛ از اتفاقات نادری بود که من تا حالا نشنیده بودم ایشون؛ صبح فردای تدفین یک شهید، سر مزارش حاضر شده باشند...
👤راوی: امیر ناصرآراسته [ دوست و همرزم شهید]
📚منبع: پایگاه اطّلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدصیادشیرازی #امام_خامنهای #شهدای_تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صیادشیرازی
🎥#فیلم|آیتالله بهاءالدینی به طلبهها گفت: بروید در زندگی صیاد شیرازی شوید...
چند روایت زیبا از شهید صیاد شیرازی
🔰 دانلود کنید:
دریافت نسخهی کامل مستند
___________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#امام_زمان #ولایت_پذیری #انقلابی_گری #شهیدصیادشیرازی #شهدای_تهران #ولایت_فقیه #مستند #امام_خامنهای
#شهید_امروز
💢 #برش_اول|شهید سالخورده توی خواب بهم گفت: برو به بابام بگو دستمو نبوسه... [حفظ حریم پدر حتی بعد از شهادت]
#متن_خاطره|بعد از شهادتِ محمدتقی یه قاب عکس بزرگ ازش توی خونه زده بودیم. چون قدّم نمیرسید که صورتش رو ببوسم؛ همیشه دستهای محمدتقی رو توی عکس میبوسیدم... یه روز رفته بودیم به مراسم شهید میثم علیجانی. جمعیت زیادی اومده بودند. همه کنار هم بهم چسبیده و نشسته بودند. دیدم پسر جوانی اومد سمت من. به سختی کنار ما برای خودش جا باز کرد و به زور نشست. با من سلام و احوالپرسی کرد. با تردید و خجالت پرسید: شما پدر شهید سالخورده هستید؟ گفتم: بله پسرم! گفت: راستش حاج آقا! من اصلاً شهید شما رو از نزدیک ندیده بودم، فقط عکسش رو... حرفش نیمه کاره موند و اشکش درآمد. من فقط نگاهش کردم و ادامه داد: دیشب پسرتون اومد به خوابم... به من گفت: به شما بگم دیگه دستش رو [توی قاب عکس] نبوسید... من به پسرتون گفتم: من شما را که نمی شناسم؛ پدرت رو هم نمی شناسم... پسرتون توی خواب همین جا رو که شما الآن نشستهاید بهم نشان داد و گفت: فردا پدرم به مراسم می آید و همین جا می نشینه...
حالا اشک من هم در آمده بود و هر دو گریه میکردیم...
👤راوی: پدر شهید محمدتقی سالخورده
📚منبع: کتاب هفت روز دیگر؛ صفحه۳۱
🇮🇷 ۲۱ فروردین سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدسالخورده #احترام_به_والدین #مدافع_حرم #شهدای_مازندران #رویای_صادقه
#شهید_امروز
💢 #برش_دوم|هفت روز دیگه بر میگردم...
#متن_خاطره|نگاهش کردم و گفتم: نمیشه نروی؟ دستام رو گرفت و زل زد به چشمام و گفت: مامان! تو دوست داری گنبد و ضریح حرمهای مطهر رو ویران و خراب ببینی؟ گفتم: نه! گفت: چطور میتونیم اینجا بمونیم و اونا بروند کربلا و نجف رو خراب کنند؟!!
موقع خداحافظی به محمدتقی گفتم: دفعه قبل حدود دو ماه سوریه بودی؛ این بار که بروی، چند روز میمونی؟
گفت: مامان! هفت روز دیگر برمیگردم...
نپرسیدم: چرا هفت روز؟!!! تا اینکه در این اعزام شهید شد و سرِ هفت روز پیکرش برگشت...
👤راوی: مادر شهید محمدتقی سالخورده
📚منبع: کتاب هفت روز دیگر؛ صفحه ۳۹
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدسالخورده #دفاع_از_اهلبیت #مدافع_حرم #شهدای_مازندران #شهادت #پیشگویی
#شهید_امروز
💢 #برش_سوم|ماجرای شال سبز محمد تقی...
#متن_خاطره|چندماه بعد از عقدمون با همدیگه رفتیم بازار واسه خرید... من دوتا شال خریدم؛ یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش... اما یه روز محمدتقی بهم گفت: خانوم! اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی بهم میده.. شما سیدی و وقتی این شال سبز شما همراهمه؛ قوت قلب میگیرم...
گفتم:آره که میشه...
گرفتش و خودش هم دوردوزیش کرد و شد شال گردنش... توی هـر ماموریتی که میرفت؛ یا به سرش میبست یا دور گردنش میانداخت...
تو مأموریت آخرش هم همون شال؛ دور گردنش بود که بعد شهـادتش برام آوردند ...
محمدم رو که نگاه میکردم؛ بهش افتخار میکردم. گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم، فقط بهش نگاه میکردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام میدادم و میگفتم: بهت افتخار میکنم؛ به خودم میبالم که تو شوهرمی...
💢راوی: همسر شهید محمدتقی سالخورده
🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدسالخورده #احترام_به_والدین #مدافع_حرم #شهدای_مازندران #رویای_صادقه
#شریک_جهاد
🌸 شهیدان سیداحمد پلارک و علیرضا کریمی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک میکنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند
امروز از این دو شهید عزیز هم براتون مطلب میذارم؛ انشاءالله...
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت پوستر مشخصات شهدا با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهیدپلارک #شهیدعلیرضاکریمی #شهدای_تهران #شهدای_اصفهان #مشخصات_شهید
💢#خاکریزخاطرات ۳۰
🔸شرط شفاعت از زبان شهید سید احمد پلارک
#متن_خاطره|یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد سیّد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد، شهید پلارک بهشگفت: "من نمیتونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی میتونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبانتان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچکاری از من بر نمیاد..."
👤خاطرهای از زندگی شهید سیّد احمد پلارک
📚منبع: مجموعه خاطرات۱۳ «کتاب پلارک» صفحه ۲۶
🇮🇷 ۲۲ فروردین؛ سالروز شهادت سیداحمدپلارک گرامیباد
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدپلارک #شهدای_تهران #شفاعت #نماز #کنترل_زبان
#شهید_امروز
🔸پلهپله خودسازی میکرد...
#متن_خاطره|خواهرشهید میگه: سیداحمد مجروح شد و بردنش بیمارستان؛ رفتم کنارش و بهش گفتم: احمد! آخر به ما حلوا ندادی. [کنایه از شهید شدن] جوابم رو داد و گفت: آنقدر میرم جبهه و میام که یه آدم حسابی بشم...
دوستاش میگن: سیداحمد ویژگیهایی داشت که از دیگران متمایز شده بود. مثلا بعد از خوندن هر دو رکعت نماز شب؛ میخوابید و ساعتی بعد دوباره بیدار میشد تا دو رکعت دیگه بخونه. ازش پرسیدیم: چرا اینکار رو میکنی؟ گفت: نفس رو باید رنج داد؛ تا پاک شد!
📚 منبع: پایگاه اطلاعرسانی هیئت رزمندگان اسلام
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدپلارک #تقوا #شهدای_تهران
#شهید_امروز
🔸 یکی مریض بشه؛ بهتر از اینه که همه مریض بشن...
#متن_خاطره|آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرماندهی دسته بود .توی عملیات والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد. اما کمتر کسی میدونست که سیداحمد مجروح شده. اگه کسی دربارهی حضورش توی جبهه سوال میکرد، طفره می رفت و چیزی نمیگفت... یه بار توی جبهه میخواستیم از یه رودخانه رد بشیم. زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:” اگه یک نفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن.” بعد یکی یکی بچه ها را به دوش گرفت و به طرف دیگهی رودخونه برد. آخر کار متوجه شدیم پاهاش از شدت سرما؛ آسیب دیده...
📚 منبع: پایگاه اطلاعرسانی هیئت رزمندگان اسلام
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدپلارک #تقوا #شهدای_تهران #از_خود_گذشتگی #اخلاص
#شهید_امروز
🔸 علیرضا گفت: راه کربلا که باز بشه؛ بر میگردم...
#متن_خاطره|وقتی برا آخرین بار راهی جبهه میشد، در جوابِ مادرش که پرسید: کی برمیگردی؟ گفت: هر وقت که راه کربلا باز شد بر میگردم...
فروردین ماه سال ۱۳۶۲ برا شرکت در عملیات والفجر۱، راهی فکه شد. اونقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دستههای گروهان اباالفضل (ع) شد. توی عملیات والفجر۱ در جریان حمله، مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و هر دو پایش قطع شد؛ اما شجاعانه مقاومت کرد و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید و پیکرش جاموند...
لحظهی شهادت؛ شانزده سالگیاش تمام شده بود... شانزده سال هم مفقود شدنش طول کشید... تا اینکه طبق پیشبینی خودش؛ دقیقاً همون روزی که اولین کاروان بصورت رسمی عازم کربلا میشد؛ پیکرش برگشت!
📚منبع: کتاب مسافرکربلا؛ صفحه ۱۲ و ۱۳
🇮🇷 ۲۲ فروردین؛ سالروز شهادت شهید علیرضا کریمی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدعلیرضاکریمی #کربلا #امام_حسین #پیشگویی #شهدای_اصفهان
#شهيدعلیرضاکریمی
🔸 خیلی از وسائلش رو بخشیده بود...
#متن_خاطره|یه روز دیدم علیرضا با اصرار مرخصی گرفت. میگفت: خواب عجیبی دیدم. مادرم منتظرمه. میرم و زود برمیگردم
#روایت_مادر|صبح زود زنگ خونه به صدا در اومد. رفتم و در کمال تعجب دیدم علیرضا از جبهه برگشته. بهش گفتم: امشب مجلس عقد خواهرته؛ هیچ دسترسی بهت نداشتیم؛ دو روزه فقط دعا میکردم که بیای...
با اینکه تازه از راه رسیده و خسته بود؛ از صبح تا شب رفت دنبال کارهای مراسم عقد. عصر هم اومد پیش خواهرش و گفت: آبجی خیلی مراقب باش که اول زندگیتون با گناه شروع نشه. اگه میخوای خدا پشت و پناهت باشه، نذار کسی توی مجلس ازدواجتون گناه کنه...
صحبتش که تموم شد؛ یک شلوار و پیراهن، و یه جفت کفش شیکی که براش گرفته بودم رو، بهش دادم. علیرضا پرسید: اینها برای خودمه؟ با تعجب گفتم: خب آره!
رفت لباسهای نو رو گذاشت توی یه پلاستیک و با دوچرخه زد بیرون...
بعد از نماز که از مسجد برگشت،گفتم: مادر لباسات کو؟ با همون لبخند همیشگی اومد دستم رو بوسید و گفت: مادر! مگه نگفتی مال خودمه؟ منم دیدم یکی از رفقام بیشتر از من به اونها احتیاج داره، دادم بهش...
با تعجب نگاهش کردم. برا اینکه دلم رو به دست بیاره؛ آهسته و با خنده گفت: مگه همیشه نمیگفتی چیزی که در راه خدا میدی، اگه با دست چپ دادی، دست راستت نباید بفهمه؟ بعد هم خندید و رفت دنبال بقیه کارها...
چند وقتی میشد که علیرضا خیلی به فکر مردم بود؛ و خیلی از وسایلی که براش میگرفتم رو در راه خدا میبخشید...
📚منبع: کتاب مسافر کربلا؛ صفحات ۵۲/۵۳/۵۴
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
#شهدای_اصفهان
#پوستر
شهیدعلیرضا کریمی
مشکلِ سفرِ کربلای خیلیها رو حل کرده
اصلاً او با من و شما در کربلا وعده کرده
در پایان آخرین نامهاش هم نوشته بود:
به امید دیدار در کربلا
خدانگهدار
برادر شما علیرضا کریمی
🔰 دانلود پوستر با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدعلیرضاکریمی #کربلا #امام_حسین #شهدای_اصفهان