eitaa logo
نکات ناب در مورد خمسه طیبه
196 دنبال‌کننده
243 عکس
291 ویدیو
77 فایل
در این گروه فقط مطالب در موضوع اهل بیت و نکات مربوط به آن است ارتباط با ادمین👇 @valiyeasr12
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔶 👈🏼👈🏼 روزی مرحوم حاج از پدر خانمش مرحوم آیه اللّه (۱۲۶۱ _ ۱۳۴۶ قمری) که از بزرگان علمای خوی بود، می‌پرسد: 🔹در ایام اقامت خود در عتبات عالیات، چه کرامتی از آن بزرگواران مشاهده کردی؟ ایشان می فرماید: دو خانواده معروف در کربلا با یکدیگر وصلت می کنند. پس از شش ماه اختلاف اخلاقی پیش می‌آید و دختر به خانه‌ی پدر برمی‌گردد و آشنایان هر چه وساطت می‌کنند، مفید واقع نمی‌شود. 🍃 یک سال بعد پدر و مادر این دختر به نجف اشرف مهاجرت می‌کنند و این دختر در کربلا تنها می‌ماند. روزی پسر به سراغ دختر می‌آید، با وعده و وعید او را قانع می‌کند، وارد خانه شده و با او همبستر می‌گردد. داماد می‌رود و دیگر به سراغ دختر نمی‌آید، دختر حامله می‌شود، پسر مطّلع می‌شود و ادّعای ناموس می‌کند. خانواده دختر از دختر ماجرا را می‌پرسند و او حقیقت را بیان می‌کند ولی داماد انکار می‌کند. 🍃 برادران دختر تصمیم می‌گیرند که خواهرشان را به قتل برسانند، دختر می‌گوید: اگر دست من به دامن پسر برسد، من بی گناهی خود را اثبات می‌کنم. 🍃 خانواده پسر و دختر، او را به زور به خانه‌ی دختر می‌آوردند، هر چه دختر او را نصیحت می‌کند، تأثیر نمی‌کند، دختر یقه‌ی او را می‌گیرد و او را کشان‌کشان به حرم مطهّر حضرت ابوالفضل عليه‌السلام می‌آورد. 🍃 علاوه بر خانواده دختر و پسر، مردم کوچه و بازار نیز به دنبال آنها راه می‌افتند. دختر در حالی که با یک دست از یقه‌ی او گرفته بود، با دست دیگر از ضریح حضرت ابوالفضل عليه‌السلام می‌گیرد و عرض می‌کند: اگر نمی‌خواهید که آبروی من و خانواده‌ام از بین برود، بین من و این جوان عصیانگر داوری کن. 🍃 ناگهان ضریح به حرکت درمی‌آید و جوان بدبخت چند متر به هوا پرتاب می‌شود، به هلاکت می‌رسد و سیاه می‌شود و بر زمین می‌افتد. خدّام حرم و مردم حاضر در صحنه، ریسمانی به پایش می‌بندند و جسد نحس او را در شهر می‌گردانند. 📚 جرعه‌ای از کرامات امام حسین عليه‌السلام، علی اکبر مهدی‌پور 🆔 @khamse5
◾️ ؟! 👈🏼👈🏼 صاحب کتاب "موسوعة الکبری عن فاطمة الزهرا علیهاالسلام" ، مرحوم در کتاب دیگرشان، به‌نام: ، می‌نویسد: ➖ در سال ۱۴۲۹ قمری یکی از دوستان من خاطره را نقل کرد: چند سال قبل در مشهد کتابی به نام تعریف مودودی پاکستانی به دستم رسید. به نظرم کتاب ارزنده آمد. از یکی از دوستانم خواهش کردم روزی یک ساعت بیاید و کتاب را برای من ترجمه کند تا آن را به فارسی برگرداند. چند روز آمد و تا ۴۰ صفحه از کتاب را به فارسی ترجمه کردم. هنگام پاکنویس کتاب، به فرازهایی برخوردم که برای طعن عثمان و معاویه، به فضائل ابوبکر و عمر اشاره کرده و به خیال خود خلافت خلیفه اول و دوم را ثابت کرده بود!! ➖ به خودم آمدم و متوجه شدم کتابی که مخالف عقیده ما باشد حضرت زهرا و اهل بیت علیهم‌السلام به ترجمه آن راضی نیستند. بنابراین بدون شک ترجمه این کتاب خوشایند حضرت زهرا علیهاالسلام نیست. تصمیم گرفتم این کار را کنار بگذارم و وقتی دوستم آمد از او تشکر کنم و بگویم به‌خاطر مطالبی که برخلاف عقیده ما صلاح نشد این کتاب در جامعه پخش بشود. ➖ فردا صبح که ایشان آمد قبل از اینکه او شروع به سخن کند، به او گفتم: با عرض معذرت از امروز ترجمه این کتاب را به کلی تعطیل می‌کنم چرا که صلاح نیست این کتاب ترجمه شود. ایشان گفت: اتفاقاً من هم همین قصد را داشتم. امروز برای ترجمه نیامدم بلکه آمدم بگویم از امروز از ترجمه این کتاب معذورم و دیگر یک کلمه از آن را ترجمه نمی‌کنم. ➖ به او گفتم: شما که از قصد من خبر نداشتی، من مطالبی دیدم به خاطر آن منصرف شدم. شما برای چه منصرف شدی؟! ایشان گفت: دیشب خواب دیدم به‌خاطر آن ترجمه این کتاب را بر خود حرام کردم. سپس خوابش را چنین تعریف کرد: دیشب در عالم رویا دیدم: قصد زیارت امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه‌السلام را دارم وقتی به صحن سقاخانه رسیدم، دیدم آن صحن مملو از بانوان باحجاب و به‌گونه‌ای که راه عبور مسدود شد و فقط یک راه باریک از وسط بانوان به اندازه عبور یک نفر باز بود. من خواستم از همانجا عبور کنم و به زیارت مشرف شوم، ولی یکی از آن بانوان جلو آمد و آن راه را باریک را هم بست!! من به او گفتم: خانم! قدری کنار برو من می‌خواهم به زیارت امام رضا علیه‌السلام بروم. او در جواب به من گفت: حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند راه را بر تو ببنددم و تو را به زیارت امام رضا علیه‌السلام راه ندهم چرا که تو کتاب دشمن ما را ترجمه می‌کنی. ➖ گفتم: توبه کردم و دیگر ترجمه نمی‌کنم. آنگاه را را باز کرد و زیارت امام رضا علیه‌السلام مشرف شدم. ➖ آنگاه گفت من به زیرا حضرت زهرا علیهاالسلام قول داده‌ام که دیگر این کتاب را ترجمه نکنم. در آنجا هر دو از ترجمه این کتاب منصرف شدیم. 📚 خاطرات زهرایی، شیخ اسماعیل انصاری زنجانی (انتشارات طوبی محبت، قم، تابستان ۹۳شمسی)، ص۱۵ @valiyeasr313
🌿 مرحوم ملافتحعلى سلطان آبادی و نماز ليلةالدفن براى دوستان اهل‌بيت علیهم‌السلام 👈🏼 مرحوم از مرحوم نقل كرده كه فرمود: عادت و طريقه من بر اين بود كه هر كس از دنيا مى‌رفت از دوستان اهلبيت علیهم‌السلام و خبر فوت او را مى‌شنيدم دو ركعت نماز در شب دفن او براى او مى‌خواندم خواه آن ميت را بشناسم يا نشناسم. و هيچكس از اين طريقه من مطلع نبود. ➖ تا آنكه يكى از دوستان مرا در راهى ملاقات كرد و گفت: ديشب خواب ديدم فلان شخص را كه در اين ايام وفات يافته است پرسيدم از حال او از آنچه بر او گذشته است بعد از مردن، گفت: من در سختى و بلا بودم تا آنكه آن دو ركعت نمازى كه فلانى خواند و اسم شما را برد آن دو ركعت نماز مرا از عذاب نجات داد خدا رحمت كن پدرش را با اين احسانى كه از او به من رسيد. ➖ مرحوم حاج ملا فتحعلى فرمود: آنگاه آن شخص از من پرسيد كه آن نماز چه نمازى است پس من او را خبر دادم به طريقه مستمره خود براى اموات. 📚منازل الاخرة، ، ص۱۸ 🆔 @khamse5
🔷🔶 👈🏼👈🏼 عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ قَالَ: كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ اَلْكَعْبَةِ فَإِذَا شَيْخٌ مُحْدَوْدِبٌ قَدْ سَقَطَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَيْنَيْهِ مِنْ شِدَّةِ اَلْكِبَرِ وَفِي يَدِهِ عُكَّازَةٌ وَعَلَى رَأْسِهِ بُرْنُسٌ أَحْمَرُ وَعَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنَ اَلشَّعْرِ. فَدَنَا إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَالنَّبِيُّ مُسْنِدٌ ظَهْرَهُ عَلَى اَلْكَعْبَةِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ‌الله! اُدْعُ لِي بِالْمَغْفِرَةِ. فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ: خَابَ سَعْيُكَ يَاشَيْخُ وَضَلَّ عِلْمُكَ. فَلَمَّا تَوَلَّى اَلشَّيْخُ، قَالَ لِي: يَا أَبَا اَلْحَسَنِ! أَ تَعْرِفُهُ؟! قُلْتُ: لاَ، قَالَ: ذَلِكَ اَللَّعِينُ إِبْلِيسُ. قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَعَدَوْتُ خَلْفَهُ حَتَّى لَحِقْتُهُ وَصَرَعْتُهُ إِلَى اَلْأَرْضِ وَجَلَسْتُ عَلَى صَدْرِهِ وَوَضَعْتُ يَدِي فِي حَلْقِهِ لِأَخْنُقَهُ، فَقَالَ لِي: لاَ تَفْعَلْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَإِنِّي مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ `إِلىٰ يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ(۱) وَالله يَاعَلِيُّ إِنِّي لَأُحِبُّكَ جِدّاً وَمَا أَبْغَضَكَ أَحَدٌ إِلاَّ شَرِكْتُ أَبَاهُ فِي أُمِّهِ فَصَارَ وَلَدَ زِنًا فَضَحِكْتُ وَخَلَّيْتُ سَبِيلَهُ. 📝 در کنار خانه کعبه نشسته بودم. ناگاه پیرمردی گوژپشت در برابر چشمانم ظاهر گشت. موهای (سفید و بلند) ابروان او که بر دیدگانش آویخته بود، از عمر دراز او حکایت می‏کرد. عصایی بر کف، و کلاه قرمزی بر سر و جامه‏ای پشمین بر تن داشت. پیرمرد نزدیک شد و در حضور پیامبرخدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که بر دیوار کعبه تکیه زده بود (بر زمین) نشست. سپس گفت: ای فرستاده خدا! آیا می‏شود در حق من دعا کنی و از درگاه خدا، برایم طلب مغفرت نمای؟ رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در پاسخ فرمود: پیرمرد! کوشش تو بی‌فایده است، و اعمال تو تباه گشته است و درخواست مغفرت در حق تو پذیرفته نخواهد شد. پیرمرد که از خواهش خود طرفی نبست، با سر افکندگی از محضر آن حضرت خارج شد و از راهی که آمده بود بازگشت. در این هنگام رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) به من فرمود: علی! آیا او را شناختی؟ گفتم: نه. فرمود: او همان ابلیس ملعون است. (با شنیدن این جمله از جای جستم) و دوان دوان خود را به او رساندم. در بین راه با او گلاویز گشته و بر زمینش کوفتم و آنگاه بر سینه اش نشیتن و گلویش را در دستهایم گرفتم و به سختی فشردم تا (هر چه زودتر) هلاکش سازم. در همین حال مرا به نام صدا زد و از من خواست که دست از او بردارم و وی را به حال خود گذارم و اضافه کرد که: (فانی من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم) یعنی مرا تا روز قیامت (یا تا روز ظهر حضرت حجت) مهلت حیات و زندگانی داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند. (بنابراین، تلاش تو بر کشتن من بی فایده است). سپس گفت: علی! به خدا سوگند من تو را بسیار دوست دارم، (و این جمله را از من بشنو و به یادگار داشته باش): آن کس که در مورد تو، به دشمنی و خصومت برخیزد و از تو بر دل، حقد و کینه گیرد، باید در مشروعیت ولادت خود تردید کند و مرا در کار پدر خود شریک بشمارد...! من از حرف او خنده ام گرفت و رهایش ساختم. 📚 منابع: ۱. سوره ص، آیه‌ی ۸۰ ۲. بحارالأنوار، ج۲۷، ص۱۴۷ 🆔 @khamse5
🔷🔶 👈🏼👈🏼 دختر و همسر امام جواد علیه‌السلام است شبی سعایت ایشان را نزد پدر ملعون خود کرد. مأمون که در آن زمان به شدت مست بود به غلامش دستور داد شمشیر را بیاورد. پس مأمون به منزل امام جواد علیه‌السلام رفت و امام را در بسترش قطعه قطعه کرد! 〰 وقتی مأمون به هوش آمد دخترش ماوقع را برای او گفت و مأمون گفت: اگر من این کار را کرده باشم این یک ننگ ابدی است. در این لحظه یاسر آمد و گفت: جواد علیه‌السلام زنده است و برای اطمینان یاسر به امام گفته بود لباست را تبرکا به من بده ولی در واقع منظورش دیدن وضعیت بدن امام بود و دیده بود که بدن امام کاملا سالم است. امام علیه‌السلام را نزد آن ملعون آوردند. 〰 مأمون همین که چشمش به آن جناب افتاد از جای برخاست و به طرف او حرکت کرد و او را به سینه چسبانید و به او خوشامد گفت و به احدی اجازه نداد بر حضرت وارد شود و پیوسته با او پنهانی سخن می‌گفت. وقتی کار به این جا رسید، حضرت جواد علیه‌السلام فرمود: من یک نصیحت به شما می‌کنم از من بپذیر! مأمون گفت: حمد و شکر خدا!! نصیحت شما چیست یا ابن رسول الله؟ فرمود: مایلم شب خارج نشوی! من از این مردم حیله‌گر نسبت به تو اطمینان ندارم و حرزی دارم که می‌توانی به وسیله آن خود را از بلاها و ناراحتی‌ها و گرفتاری‌ها در امان بداری، چنانچه دیشب مرا از شر تو نگه داشت! اگر به مصاف سپاه ترک و روم بروی و تمام روی زمین به جنگ تو همدست شوند، به اذن خدای جبار نمی توانند کاری از پیش ببرند. اگر علاقه داشته باشی آن حرز را برایت بفرستم تا در پناه آن از این گرفتاری ها محفوظ باشی. عرض کرد: بسیار مایلم ولی با خط خود برایم بنویسید و بفرستید. فرمود: بسیار خوب. 〰 یاسر گفت: فردا صبح حضرت جواد علیه‌السلام از پی من فرستاد. وقتی خدمت آن جناب رسیدم نشستم، پوست آهویی از پوست آهوی تهامه خواست و بعد با خط مبارک خود آن حرز را نوشت و فرمود: یاسر! این نوشته را پیش او ببر و بگو: یک قاب لوله‌ای از نقره بسازد و آنچه می‌گویم بر آن نقش نماید. هر وقت خواست آن را به بازوی خود ببندد، بر بازوی راست ببندد. ابتدا وضوی نیکو و شادابی بگیرد و چهار رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد بخواند و هفت مرتبه آیه الکرسی و هفت مرتبه شهد الله و هفت مرتبه و الشمس و ضحیها و هفت مرتبه و اللیل اذا یغشی و هفت مرتبه قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ بخواند. وقتی نماز خود را تمام کرد، این حرز را در گرفتاری‌ها و ناراحتی‌ها و هر چه موجب ترس و وحشت او می شود، بر بازوی راست می‌بندد و نباید موقعی که طلوع قمر در برج عقرب است ببندد. اگر او با رومیان به جنگ پردازد، به اجازه خدا و برکت این دعا بر آنها پیروز می‌شود. 〰 امام فرمود: علت اینکه آسیبی به من نرسید همراه داشتن حرز است. حتی وقتی امام علیه‌السلام شهید شد، ام‌عیسی گریه کرد، به او گفتند: تو که خیلی امام جواد را اذیت می‌کردی پس چرا اینگونه گریه می‌کنی؟ او در پاسخ قصه حرز امام جواد علیه‌السلام را به عنوان کرامتی که از آن حضرت دیده بود بیان داشت. مأمون حرز را از امام خواست و امام علیه‌السلام آن حرز را به مامون داد. 📚 مهج الدعوات، سید بن طاووس، ص۳۹ 🍃 در بین احراز مشهورترین حرز برای دفع بلا حرز امام جواد علیه السلام است. با توجه به متن حرز شاید بتوان از مصادیق دفع بلا مواردی را نام برد از جمله: ➖ دور شدن نگاه و زبان سوء دشمن دفع شرور مردم، سلاطین، شیاطین، جنیان، غولان ➖ حفظ از فریب و دشمنی و حیله. ➖ حفظ از جراحت و فساد و غرق شدن و هلاکت و شکست خوردن. ➖ حفظ آبرو. ➖ حفظ از قتل و انتقام و قطع شدن. ➖ حفظ از بیماری وناخوشی وآزار. ➖ حفظ از فقر و گرسنگی و عطش. ➖ حفظ از وسوسه. ➖ حفظ از نقصان در دین و معیشت در زندگی و... در این وانفسای آخرالزمان برای در امان ماندن از بلاها وفتن چاره‌ای نداریم جز پناه بردن به مأثورات نورانی اهل‌بیت علیهم‌السلام 🆔 @khamse5
🔷🔶 👈🏼👈🏼 «و نیز جناب شیخ اجلّ، حاج شیخ حسن اصفهانی – دام توفیقه – حکایت نمود که: مرحوم حاج ملّا علی کنی – قدّس سرّه – در کربلا، در مدرسهٔ حسن‌خان، به کمال سختی و تنگدستی می‌گذرانید. متوسّل به حضرت حرّ شهید – ‌علیه‌السّلام – گردید. چند هفته شب‌های چهارشنبه به زیارت آن حضرت مشرّف می‌شد. 🔸 شبی در خواب دید آن شهید سعید فرمود: آقای من، تو را آقای طهران مقرّر فرمود! فردای همان روز، مؤمنی پیدا شد قنات آبی به ایشان بخشید. دیگری آمده یک ساله بیست و پنج تومان اجاره کرد. به همان پول، خود را به طهران رسانید. سال دیگر، قنات را یک ساله چهارصد تومان اجاره داد. کم‌کم امورش بالا گرفت، به حدّی که ناصرالدّین شاه از او خائف بود. 🔹 گویند: چون خیابانی به امر شاه در طهران باز کردند، مصادف به مسجد کوچکی شد. و چون ارادهٔ سلطانی بود، علمای دارالخلافه نتوانستند خلاف کنند. تصمیم گرفتند در عوض آن مسجد، مسجد بزرگ‌تری در جای دیگر بسازند تا تبدیل به احسن شده باشد. مرحوم حاجی کنی از واقعه مطّلع گردید. نامه‌ای به شاه ارسال [کرد] و در صدر ورقه چنین نوشت: بسم الله الرّحمٰن الرّحیم؛ أ لَمْ تَرَ کیف فَعَلَ ربُّک بأصحاب الفیل؟ شاه از خراب کردن مسجد صرف‌نظر کرد و خیابان را کج نمودند! 🔸 مؤلّف گوید: در کربلا کسانی را می‌شناسم که به نان شب محتاج بودند، و از برکت زیارت شب چهارشنبهٔ حضرت حرّ شهید به ثروت و دارایی رسیدند، و در همین کربلا آقایی می‌کند!». 📚 سیّد هادی حائری خراسانی؛ حکایات و کرامات، ص۱۹۸ – ۲۰۰ 🆔 @khamse5
◾️ 👈🏼👈🏼 گويد: سالى به حجّ بيت‌الله الحرام مشرّف بودم، در يكى از منازل فرود آمدم، زن نابينايى را ديدم كه مى‌گفت: اى برگرداننده آفتاب درخشان بر علىّ‌بن‌ابى‌طالب عليه‌السلام، بعد از آنكه غروب كرده بود، چشم مرا باز گردان. ➖ اعمش گويد: من از سخن او در شگفت شده و دو دينار از جيبم بيرون آورده و به او دادم. او با دستانش آن دو دينار را لمس كرده و به طرف من انداخت و گفت: اى مرد! مرا به خاطر فقر و بينوايى خوار نمودى، افّ بر تو همانا كسى كه آل محمّد عليهم‌السلام را دوست بدارد هرگز خوار و ذليل نمى‌شود. ➖ اعمش گويد: من براى انجام حجّ به راه خود ادامه دادم، و مناسك حجّم را انجام دادم و به سوى منزلم رهسپار شدم، و در اين مدّت همه فكر و ذكرم در مورد آن زن بود، تا اينكه به همان مكان رسيدم، ناگاه آن خانم را ديدم كه دارد نگاه مى‌كند. ➖ رو به او كرده گفتم: اى زن! مهر و محبّت علىّ بن ابى‌طالب عليه‌السلام با تو چه كرد؟ گفت: اى مرد! من شش شب خداوند را به آن حضرت قسم دادم، شب هفتم كه شب جمعه بود در خواب ديدم كه آقايى به خوابم آمد و به من فرمود: اى زن! آيا علىّ بن ابى طالب را دوست مى‌دارى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: دستت را روى چشمت بگذار، آنگاه دعايى خواند و فرمود: خداوندا! اگر اين زن با نيّت درست علىّ بن ابى طالب را دوست مى‌دارد، پس بينايى چشمانش را باز گردان. سپس به من فرمود: دستت را از روى چشمت بردار. من دستم را از روى چشمم برداشتم، ناگاه در خواب مردى را در برابر خودم ديدم، عرض كردم: تو چه كسى هستى كه خداوند به سبب تو به من احسان نمود؟ فرمود: أنا الخضر، أحبّي عليّ بن أبي طالب عليه‌السلام، فإنّ حبّه في الدنيا يصرف عنك الآفات، وفي الآخرة يعيذك من النار. من خضر هستم، علىّ بن ابى طالب عليه‌السلام را دوست بدار كه دوستى او در دنيا بلاها و آفات را از تو دور مى كند و در آخرت از آتش جهنّم پناهت مى‌دهد. 📚 منابع: ۱. الأربعون حديث، شيخ منتجب الدين، ص۷۷ حكايت ۲ ۲. اين روايت را علّامه مجلسى رحمه الله در بحارالأنوار: ۹/۴۲ ح ۱۱ از كتاب صفوة الأخبار (مخطوط) و در ج: ۴۴/۴۲ ح ۱۷ از تفسير فرات: ۲۲۸ ح۲ (با تفاوت) نقل كرده است @khamse5
🔷🔶 من جایگاه علامه را در برزخ دیدم! 👈🏼👈🏼 آیت‌الله برای استاد ابوالحسنی (منذر) نقل می‌کردند که آیت الله مرعشی نجفی به من فرمودند: من خیلی عاشق علّامه مجلسی بودم. مخصوصاً وقتی که یاد بیانات علامه می‌افتادم، از اینکه چرا بعضی جرأت می‌کنند و تعبیرات ناروایی را نسبت به ایشان به کار می‌برند، در تعجب بودم. 🍃 یک شب خیلی به حضرت صدّیقه، فاطمه زهرا «سلام الله علیها» متوسل شدم تا در برزخ، مقام علّامه مجلسی را به من نشان دهند. همان شب در خواب دیدم که به «قبرستان وادی‌السلام» رفتم تا برای همه مؤمنین، اساتیدمان و فقهایی که در آنجا هستند فاتحه بخوانم. دیدم وادی السلام یک صحرای بی حّد و حصر است؛ یک بیابان ولکن مملوّ از عمامه! 🍃 همه اهل علم‌اند و گویا من در عالم خواب همه را می‌شناسم: «شیخ کلینی»، «شیخ صدوق»، «شیخ مفید»، «سلّار»، «ابن حمزه» [ره]، بزرگانِ مشهد؛ تمام. حاج شیخی هم که من در این جمع می دیدم «حاج میرزا حسین نوری» [صاحب مستدرک الوسائل] بود. من قبلاً حاج میرزا حسین نوری را درک نکرده بودم اما گویی ایشان را از قبل دیده‌ام و می‌شناسم. دیدم آن جلو، طرفِ قبله، یک دری از خاتَم -که با هیبت و عظمت است - وجود دارد ؛ یک نفر هم کنار آن ایستاده و آن در بسته است. به حاجیِ نوری عرض کردم اینجا کجاست؟ فرمودند: اینجا قطعه‌ای از «وادی السلامِ نجف» است. وقتی نظاره کردم، آثار قبری را ندیدم امّا هوا و فضایِ خیلی خوب و مایه انسی داشت که انسان دوست داشت از آن جدا نشود. 🍃 حاجی نوری فرمودند: ارواح مؤمنینِ شیعه هر جای دنیا که باشند پس از وفات به وادی السلام منتقل می‌شوند و در اینجا تا روز قیامت متنعّم‌اند. امروز پیغمبر اکرم، ائمه اطهار و حضرت زهراء «سلام الله علیهم اجمعین» اذن عام دادند که با نوّابشان ملاقات کنند. پشت این در باغی است که پیامبر اکرم، ائمه و حضرت زهرا [علیهاالسلام] در آن باغ هستند. آن آقایی هم که دمِ در ایستاده، «علاّمه مجلسی» است. ایشان واسطه بین پیغمبر، ائمه و علمای شیعه است. خودِ پیغمبر صلّ الله علیه و آله و سلم به علّامه مجلسی لقب «بابُ الأئمّه» داده‌اند! 🍃 علّامه هم جفت جفت آقایان را صدا می‌کرد: مثلاً «محمد بن یعقوب کلینی و صدوق»، «شیخ مفید و شیخ طوسی»، «سید رضی و سید مرتضی»... آقایان جفت جفت به ملاقاتِ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌رفتند. من از هول و هیبتِ واقعه‌ای که در آن فضا دیدم از خواب جستم. در این حال به سجده افتادم و خدا را شکر کردم که اگر بخواهم برای همه حوزه نجف و قم از این شمه بگویم، به من لیاقت دادند که باطن مرحوم مجلسی و خدماتی را که به مذهب شیعه نموده ببینم. 🍃 مرحوم آقای مرعشی بعد از نقل این رؤیا می‌فرمود: بعضی‌ها بی‌انصافند و بعضی‌ها هم بیچاره هستند؛ نه تنها مجلسی را نشناختند، خود ائمه اطهار علیهم‌السلام را هم نشناختند. 🆔 @khamse5
🔷🔶 👈🏼👈🏼 تنکابنی، در کتاب ، می‌نویسد: در يكى از تأليفات [صاحب مفاتيح الاصول و فرزند صاحب رياض المسائل] آمده كه: ➖ مردى عالم خراسانى كه با مجلسى اول آخوند طاب ثراه صداقت (و دوستى) داشته نقل كرده كه از كربلا مراجعت مى‏كردم. در اثناى راه خواب ديدم كه داخل خانه‏اى شدم كه در آن خانه پيغمبر خدا و ائمه هدى سلام الله عليهم تشريف داشتند و به‌ترتيب نشسته بودند و حضرت حجت منتظر عجل الله فرجه زير دست همه آنها نشسته بود. و مرا زير دست آن بزرگوار نشانيدند. ➖ ناگاه ديدم كه آخوند ملا محمد تقى طاب ثراه شيشه گلابى آوردند و آن بزرگواران استعمال كردند و بعد از ايشان من استعمال كردم بعد از آن آخوند مذكور رفت و قنداقه طفلى را آورد و بر رسول‌خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) داد و عرض كرد: دعائى در حق اين طفل مى‏خواهم كه خداوند او را مروج دين گرداند. ➖ آن حضرت آن قنداقه را گرفته در حق او همان دعا كرد پس آن حضرت آن قنداقه به اميرالمؤمنين عليه‌السلام داد و فرمود: در حق آن دعا كن. آن حضرت او را گرفته نيز همان دعا كرد پس به امام حسن (عليه السلام) داد و همان دعا كرد و همچنين تا نوبت به امام عصر (عليه السلام) رسيد آن حضرت نيز آن دعا كرد پس آن حضرت آن قنداقه را به من داد و فرمود كه: تو هم در حق او نيز دعا كن. من هم گرفته همان دعا كردم. ➖ پس از خواب بيدار شدم اتفاقاً عبورم در آن سفر به اصفهان افتاد و به جهت آشنايى و صداقت بر آخوند ملا محمد تقى وارد شدم و بعد از ورود آخوند مذكور از اندرون خانه خود قنداقه طفلى را آورد و به‌دست من داد و فرمود كه: اين طفل امروز متولد شده در حق او دعا كن كه مروج دين شود. من آن قنداقه را گرفته همان دعا كردم. پس خواب به‌خاطرم آمد از براى ايشان نقل كرده مسرور گرديد. 📚 قصص العلماء، ص۲۰۶ و ۲۰۷ 🆔 @khamse5
🔷🔶 👈🏼👈🏼 نقل كرده است كه به همراه حضرت رضا علیه‌السلام بودم، هنگامى كه نزدیک ديوارهاى شهر طوس رسيده بودند، ناگهان صداى ناله و فريادى شنيدم و به دنبال آن صدا رفتم، ديدم جنازه‌اى است. 🍃 همين‌كه چشمم به جنازه افتاد، آقا و سرورم را ديدم كه مى‌خواهند از اسب پياده شوند، سپس طرف جنازه آمده و آن را بلند كردند و همانند بره‌اى كه مادرش را در برمى‌گيرد و به او مى‌چسبد جنازه را دربرگرفتند. ➖ آنگاه رو كردند به من و فرمودند: اى موسى بن يسار! هر كس جنازه دوستى از دوستان ما را تشييع كند از گناهان خارج مى‌شود مانند روزى كه از مادر متولّد شده است، و هيچ‌گونه گناهى ندارد. 🍃 و چون جنازه را كنار قبر نهادند، ديدم آقا و سرورم جلو آمده و مردم را كنار زده تا میت براى آن حضرت پديدار شد، دست مبارک خود را بر روى سينه او نهادند و فرمودند: اى فلان بن فلان! تو را بشارت باد به بهشت، و بعد از اين ساعت ديگر هراس و وحشتى نخواهى داشت. 🍃 و من كه اين رفتار حضرت و فرمايش او را درباره اين شخص شنيدم عرض كردم: فدايت شوم، آيا اين مرد را مى‌شناسيد؟! به‌خدا قسم اين سرزمينى است كه قبلاً در آن قدم نگذاشته‌ايد؟ 🍃 به من فرمودند: اى موسى بن يسار، آيا نمی‌دانى اعمال شيعيان هر صبح و شام به ما عرضه مى‌شود؟ اگر در اعمال آنها تقصيرى مشاهده كنيم از خداوند گذشت و بخشش براى آنان طلب مى‌كنيم و اگر پرونده عالى باشد و اعمال نيكو در آن ثبت شده باشد توفيقات بيشتر و شكر الهى را براى آن نيكوكار تقاضا مى‌نمائيم. 📚 مناقب ابن شهراشوب، ج۴، ص۳۴۱ 🆔 @khamse5
🔷🔶 لسلام 👈🏼👈🏼 حَکَم بن عُتَیبه می‌گوید: روزى در محضر امام باقر (علیه‌السّلام) نشسته بودیم و اتاق نیز مملوّ از جمعیت بود، ناگهان پیرمردى که تکیه بر عصاى بلندى کرده بود وارد شد؛ دم در ایستاد و گفت: سلام و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد اى فرزند رسول خدا! و پس از آن ساکت شد. امام باقر(علیه‌السّلام) پاسخ داد: «وعليك السّلام ورحمةالله وبرکاته». 🍃 پیرمرد رو به حاضران کرده و به آنان نیز سلام داد و هم‌چنان ایستاد تا همگى جواب سلامش را دادند، آن‌گاه روى خود را به سمت امام باقر (علیه‌السّلام) کرده گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا نزدیک خود بنشان که به‌خدا سوگند من به شما و دوست‌دارانتان علاقه‌مندم. به خدا سوگند این دوستی‌ها برای دنیا نیست، و به خدا من دشمن دارم دشمنانتان را و از آنان بیزارم، به خدا این دشمنى و بیزارى به این دلیل نیست که آنان فردی از اطرافیانم را کشته باشند! به خدا سوگند من حلال شما را حلال می‌دانم و حرامتان را حرام می‌شمارم و چشم به فرمانتان دارم. قربانت گردم آیا [با این ترتیب] درباره من امید [سعادت و نجات] دارى؟ 🍃 امام باقر فرمود: «پیش بیا، پیش بیا»، سپس او را نزد خود نشانده و فرمود: «اى پیرمرد همانا مردى نزد پدرم على بن حسین (علیهماالسّلام) شرفیاب شد و همین پرسش را مطرح کرد. پدرم به او فرمود: اگر [با این حال] بمیرى؛ به رسول‌خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌)، على، حسن، حسین و على بن حسین(علیهم‌السّلام) وارد شوى و دلت خنک شود، قلبت آرام گیرد، دیده‌ات روشن گردد و به همراه نویسندگان اعمالت با روح و ریحان از تو استقبال شود، و این در وقتى است که جان به اینجاى تو رسد- و با دست به گلویش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانى آنچه را موجب چشم روشنیت هست، ببینى و در بالاترین درجات بهشت با ما خواهى بود». 🍃 پیرمرد گفت: چه فرمودى اى اباجعفر؟! [پیرمرد با تعجب از امام خواست تا کلامش را تکرار کند] امام(علیه‌السلام) همان سخنان را براى او تکرار کرد. پیرمرد گفت: الله اکبر! اى ابا جعفر! اگر بمیرم؛ به رسول خدا، على، حسن، حسین و على ابن حسین (علیهم‌السّلام) درآیم و دیده‌ام روشن گردد، دلم خنک شود، قلبم آرام گیرد، و به همراه نویسندگان اعمالم با روح و ریحان مورد استقبال قرار گیرم، هنگامى که جانم به این‌جا رسد! و اگر زنده بمانم ببینم آنچه را دیده‌ام بدان روشن گردد، و با شما باشم در بالاترین درجات بهشت؟ این جملات را گفت و آن‌قدر گریه کرد تا نقش بر زمین شد. حاضران نیز که حال پیرمرد را دیدند به گریه و زارى پرداختند. 🍃 امام باقر (علیه‌السّلام) [که چنان دید] با انگشت خود قطرات اشک را از گوشه‌هاى چشم آن پیرمرد پاک کرد. پیرمرد سربلند کرد و عرضه داشت: دستت را به من بده قربانت گردم! حضرت دستش را به پیرمرد داد، و او دستشان را می‌بوسید و بر دیده و رُخ خود می‌گذارد. سپس شکم و سینه خود را گشود و دست بر شکم و سینه‌اش گذارده برخاست، و خداحافظى کرده به راه افتاد، امام باقر (علیه‌السّلام) نگاهى به پشت سر پیرمرد کرد، و رو به حاضران فرمود: «هر کس می‌خواهد مردى از اهل‌بهشت را ببیند به این مرد بنگرد». 📚 کافی، ج۸ ص۷۶، محقق علی‌اکبرغفاری، دارالکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق 🆔 @khamse5
◼️ 👈🏼👈🏼 مرحوم آیت‌الله حاج ، مرجع عالیقدر شیعه نقل فرمودند: در زمان صدّام یک تخته قالی بسیار نفیسی در حرم امام حسین عليه‌السلام بود. صدّام به آن طمع کرد و گروهی را مأمور کرد که به حرم حضرت سیدالشهداعليه‌السلام رفته و آن قالی را بیاورند. ➖ شب امام حسین عليه‌السلام به خواب کلیددار آمد و امر فرمود که: آن قالی را به حرم حضرت ابوالفضل عليه‌السلام منتقل نماید و ایشان انجام داد. هنگامی که مأمورین صدّام آمدند و آن قالی را خواستند، کلیددار گفت: آن قالی در حرم حضرت ابوالفضل عليه‌السلام است. ➖ مأموران به حرم قمر منیر بنی هاشم رفتند و گفتند: برخیز و قالی را جمع کن و به ما بده. کلیددار گفت: من جرأت نمی‌کنم، هر کس جرأت دارد، بیاید و جمع کند. یکی از مأمورین که خیلی شجاع و تنومند بود، با نخوت و غرور جلو رفت و قالی را لوله کرد و از زمین بلند کرد و بر دوش خود نهاد. ➖ یک مرتبه از زمین کنده شد، در هوا قطعه قطعه شده روی زمین افتاد. مأمورین از خدّام حرم تعهّد گرفتند که هرگز نباید این خبر به کسی نقل شود و لذا تا صدّام زنده بود، این خبر منتشر نشد، پس از هلاکت صدّام توسط خدّام، این خبر انتشار یافت. 📚 جرعه‌ای از کرامات امام حسین عليه‌السلام، علی اکبر مهدی‌پور، ص۱۲۳ 🆔 @khamse5
🎴 👈🏼👈🏼 با سند خود از کاتب نقل می‌کند که گفت: با دختر ازدواج کردم، او را آن‌چنان دوست داشتم که بی‌نظیر بود، فرزندی برایم نیاورد. ➖ خدمت امام رضا علیه‌السلام [یا طبق نسخه‌ی کتاب بحارالانوار: خدمت امام هادی علیه‌السلام] رسیدم، و از نازا بودن او شِکوه کردم. ➖ امام علیه‌السلام تبسمی کرد، و فرمود: انگشتری که نگینش فیروزه باشد بگیر، و بر آن بنویس: رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻣﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ(ﺑﻲ ﻓﺮﺯﻧﺪ) ﻣﮕﺬﺍﺭ ; ﻭﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻭﺍﺭﺛﺎﻧﻲ (انبیا/٨٩) می‌گوید: من به این دستور عمل کردم یکسال نشده بودکه خداوندپسری به من عنایت کرده بود 📚 منابع: ۱. امالی، شیخ‌طوسی، ۴۹، ح۶۲ ۲. بحارالأنوار، ج ۹۵، ص۳۴۳ ۳. تحفه الرضویه، ص۲۸۹ ۴. دانشنامه امام هادی علیه السلام، ج۱، ص۴۸۳ @khamse5
🔷🔶 👈🏼👈🏼 می‌گوید: وقتی از دنیا رفتند، من وارد مدینه شدم و به امام رضا علیه‌السلام از اختلافات مردم بصره درباره امامت اهل‌بیت علیهم‌السلام خبر دادم پس حضرت فرمودند: در فلان روز وارد بصره می‌شوم، پس مردم از همه فرقه‌ها را در مجلسی جمع کن تا من آثار نبوت و امامت را برای ایشان ظاهر کنم. 🔅 پس در روز همان حضرت به مجلس ما در بصره وارد شد و فرمودند: من علي ابن موسى، و فرزند علی‌بن‌ابی‌طالب و رسول‌الله (علیهم‌السلام) هستم!! امروز نماز صبح را در مسجد رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مدینه خواندم اما الان با شما در این مجلس هستم و باز امشب در مدینه خواهم بود. 🔅 پس جماعتی گفتند: دلیل شما آن‌چه ادعا کردید، چیست؟ پس خواستند که مجلس را ترک کنند اما حضرت به آنها فرمود: لا تتفرقوا فانى إنّما جمعتكم لتسألوا عمّا شئتم من آثار النبوة وعلامات الإمامة التي لا تجدونها إلا عندنا أهل البيت فهلموا مسائلكم. متفرق نشوید، من شما را اینجا جمع کردم تا از هر چه می‌خواهید درباره آثار نبوت و علامات امامت بپرسید همان آثار و علاماتی که نزد احدی غیر از ما اهل‌بيت جمع نمی‌شود. 🔅 پس که -سنی متعصب ناصبی- بود گفت: محمدبن‌فضل از شما معجزاتی نقل می‌کند که قلب آن‌را قبول نمی‌کند!! 🔅 حضرت فرمودند: چه معجزاتی؟ عرض کرد: ادعا می‌کند شما هر چه از جانب خدا بر انبیا و مرسلین و تورات و انجیل و صحف نازل شده می‌دانید و می‌توانید به تمام زبان‌ها سخن بگوید؟! حضرت فرمودند: بلی محمد درست می‌گوید. پس گفتند: ما شما را آزمایش می‌کنیم. پس عده‌ای را حاظر کردند که ، ، ، و صحبت می‌کردند، پس حضرت با تمام ایشان سخن گفت، و آن‌ها نیز هرچه خواستند از حضرت سؤال کردند. 🔅 فأجابهم عما سألوا بألسنتهم ولغاتهم فتحير الناس وتعجبوا وأقروا جميعا بأنه أفصح منهم بلغاتهم؛ پس حضرت حضرت به‌تمامی سوالاتشان به‌زبان و لهجه خودشان پاسخ داد، پس مردم متحیر و متعجب شدند و همگی اقرار کردند حضرت از خود آنها به‌زبان مادری آنها فصیح‌تر صحبت می‌کند. 🔅 سپس حضرت به آن سنی و ناصبی فرمودند: اگر به تو خبر بدهم که به‌زودی گرفتار قتل یکی از افراد قومت می‌شوی، تصدیق می‌کنی؟! عرض کرد: نه، چون غیر از خدا کسی غیب نمی‌داند!! 🔅 حضرت فرمودند: آیا قرآن نمی‌خوانی که می‌فرماید: (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحدا إلا من ارتضى من رسول) خداوند عالم غیب است و غیب خود را برای احدی آشکار نمیکند الا برای رسولانی که از ایشان راضی است. فرسول الله عند الله مرتضى ونحن ورثة ذلك الرسول الذي أطلعه الله على ما شاء من غيبه، فعلمنا ما كان وما يكون إلى يوم القيامة‌؛ پس خدا از رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله راضی است، و علم غیبش را به او آموخته، و ما وارثان همان پیمبری هستیم که خدا غیبش را به‌او آموخته، پس از آنچه تا قیامت رخ می‌دهد آگاه هستیم. 🔅 سپس حضرت به ابن هداب فرمودند: در پنج روز آینده آنچه گفتم رخ می‌دهد، و اگر آن‌را انکار کردی به خدا و رسولش کافر شدی. علاوه اینکه، به زودی کور می‌شوی. همچنین به‌زودی قسم دروغی می‌خوری که خداوند به‌خاطر آن تو را به‌مرض برص مبتلا می‌کند. 🔅 محمدبن‌فضل می‌گوید: به‌خدا قسم هر چه حضرت فرموده بود رخ داد. 📚 منابع: ۱. الخرائج والجرائح، قطب‌الدين راوندی، ج۱، ص۳۴۳ ۲. تفسير نورالثقلين، علامه‌حویزی، ج۵، ص۴۴۴ ۳. بحارالأنوار، علامه‌مجلسی، ج۴۹، ص۷۵ ۴. مسندالإمام‌الرضاعلیه‌السلام، شيخ عزیزالله‌عطاردی، ج۲، ص۹۷ ۵. تفسير أصفى، علانه‌فيض‌كاشانی، ج۲، ص۱۳۶۴ 🆔 @khamse5
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ◾️ 👈🏼👈🏼 به یکی از فرماندهان سخت گیر خود به نام فرمان داد که خانه های را غارت نماید و برای زنان آنها جز یک لباس باقی نگذارد!! وارد مدینه شد و با لشکر خود به خانۀ امام رضا (علیه‌السلام) هجوم برد. ➖ امام رضا (علیه‌السلام) همه زنان خانه را در اتاقی جمع کرد و خود جلوی آن ایستاد. جلودی گفت: باید وارد این اتاق شوم و لباس‌های زنان را غارت نمایم. امام (علیه السلام) فرمود: "من خود لباس‌های آن‌ها را می‌گیرم و به‌تو تحویل می‌دهم". جلودی قبول نکرد ولی امام مقاومت کرد. سرانجام "جلودی" تسلیم پیشنهاد امام رضا (علیه‌السلام) شد. ➖ امام رضا (علیه السلام) وارد اتاق شد و لباس‌های اضافی زنان و حتی گوشواره‌ها و زیورآلات و آنچه در خانه بود، همه را به جلودی تحویل داد. ➖ چند سال بعد، پس از اینکه امام رضا (علیه.السلام) مجبور به پذیرش شد، عده‌ای از افسران و فرمانده‌ها، شورش کردند و مورد غضب مأمون قرار گرفتند. مأمون همه آنها را دستگیر کرد و قرار شد جلوی مأمون محاکمه شوند. یکی از آنها "جلودی" بود. همین که "جلودی" برابر مأمون حاضر شد امام رضا (علیه‌السلام) به صورت محرمانه به مأمون فرمود: "این شخص را به‌خاطر من ببخش و اعدامش نکن !" ➖ مأمون با تعجب گفت: "این همان کسی است که در مدینه به بانوان خاندان رسالت جسارت کرد و هرچه داشتند غارت نمود! چرا برای او شفاعت می‌کنید!؟" امام رضا (علیه‌السلام) فرمود: "به هر حال او را عفو کن". ➖ "جلودی" گمان کرد که امام رضا (علیه‌السلام) در گفتگوی محرمانه اش با مأمون اصرار می‌کند که او را اعدام کنند به‌همین جهت رو به‌مأمون کرد و گفت: "ای امیرمؤمنان! شما را به خدا و به‌خدمتی که به‌پدرتان هارون الرشید کرده‌ام سوگند می‌دهم سخن علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) را در مورد من نپذیرید!!!" ➖ مأمون گفت: "به‌خدا سوگند سخن او را دربارۀ تو نمی‌پذیرم. ولی بدان که علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) به من گفت که تو را ببخشم و من هم طبق خواستۀ خودت حرف او را نمی پذیرم! جلاد! گردنش را بزن! " 📚 منابع : ۱. أعیان الشیعه، ج۲، ج۲۵ ۲. بحارالأنوار، ج۴۹، ص۱۶۶ ۳. مقاتل الطالبیین، ج۲ ص۳۱۸ ۴. عیون أخبار الرضا عليه‌السلام، ج۲ ص۳۶۸ @khamse5