یک ماه پیش ، دوست فرهیخته ام تماس گرفت و ایده خواست برای شب یلدا.
می خواست از ریخت و پاش جلوگیری کند و برای بچهها یک خاطره زیبا اما رشد دهنده بماند.
از آن جا که دغدغه هایش همیشه برای من الهام بخش بوده و فضای ذهنی همدیگر را می فهمیم با صراحت صحبت کردم.
مخالفم با پسوندهایی که به یلدا می دهند: یلدای مهدوی، یلدای فاطمی...
یلدا یک جشن خانواده محور ایرانی است.اصالتش خانواده است. خانواده ای بزرگ از جد و جده و مادربزرگ و پدر بزرگ و بچهها و نوه ها.
گردهمایی چند نسل از خانواده ایرانی است.ارزشش به همین است. رسم هندوانه نگه داشتن و انار ذخیره کردن و تخمه بو دادن و کوفته پختن، رسم بزرگداشت شکم نیست.
نمادهای فرهنگ ایرانی در یلدا آنقدر طیب و طاهر و زیبا هستند که گویا دستی در تمدن ایرانی،انها را پالایش کرده است.
نه پایکوبی های نامتعارف هالوینی دارد نه جام بر هم زدن پارتی های غربی نه داد و قال های سرسام آور و هوار کشیدن های گوش خراش.
آرامش شب یلدا در متن خانواده ایرانی است.
مخالفتم همین جاست که برخی فکر می کنند اگر یک فاطمی یا مهدوی در کار نباشد ،باید فاتحه اسلام را خواند!
خیر.
فرهنگ ایرانی شب یلدا تعارض و تضادی با اسلام ندارد.
چرا بعضی ها می ترسند؟!
می ترسند از تقویت ملیت ایرانی.
می ترسند از حافظ خوانی و می خواهند نهجالبلاغه بخوانند در یلدا!
تقابل تا این حد؟!
روز روزش ، اینقدر با اسلام احساس تقابل نداشتیم. چرا چند سال است عده ای را ترس انحراف دین گرفته و برای هر حرکت ملی، یک پیوست مذهبی سنجاق می کنند؟!
هوشیار باشیم. اصالت یلدا را تقویت کنیم .
✍مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
آمده ام
تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو
که صدای غمم
نرسد به کسی...
https://eitaa.com/khane_8
به همین سادگی...
به همین لطافت و مهربانی.
شُکر که مادرم❤️
#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
بالاخره آمد. ابراهیم من هم آمد. همسایهها خبردار شدند. یک پارچه به دیوارِ خانهمان زدند و پیداشدنِ پیکر ابراهیم را به ما تبریک گفتند. برایمان بلیط گرفتند. گفتند مراسمِ باشکوهی در دانشگاه برای استقبال از خانوادۀ شهید تدارک دیدهاند. هوا هم سرد بود. پادردِ من در سرما بیشتر میشود. سفر کردن برای من و علیاکبر سخت است. از وقتی زمینگیر شدهایم اصلاً از مشهد دَر نرفتیم. اما اینجا را باید میرفتیم. نه به پای تن که به پای جان میرفتیم. پسرمان آمده و منتظر ماست که به دیدنش برویم. درد چه بود؟! پادرد چه بود؟!
به دانشگاه که رسیدیم گفتند مراسم فرداست. امروز باید استراحت کنید. اما کسی مگر میتواند جلوگیر مادری شود که ۳۹ سال جگرگوشهاش را ندیده؟ از همانجا که به دانشگاه رسیدیم از روی ویلچر بلند شدم و به سمت مزار شهدا رفتم. خودم هم باور نمیکردم چطور دارم میروم؟! جمعیت از من عقب افتاد! به سمت مزار ابراهیم دویدم: «گُل مادر! سلامعلیک! گُل گُمگشتۀ مادر! سلامعلیک! سلام به تو و به رهبرت خمینی! سلام به تو و به امامت خمینی!» پای سنگ مزار ابراهیم، روی زمین سرد نشستیم. پسرم را در بغل گرفتم. نازونوازشش کردم: «گُل گُمگشتۀ من! عزیز من! پسرکِ خوب من!» بقیه هم رسیدند و کنارِ سنگ مزار ابراهیم نشستند و با او حرف زدند. به سمتِ سنگ مزار شهید دیگر برگشتم. آن را بوسیدم و نوازش کردم. انگار یکی به من گفت این هم پیدا خواهد شد...
پیکر شهید ابراهیم قایمی در دانشگاه علامه طباطبایی تهران است.
روز مادر
#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
بهانه اش می تواند روز پسر باشد یا روز مادر.
این عکسی است از یک پسر ۱۵ ساله لای کتاب دعای یک مادر ۷۰ ساله.
۴۰ سال است که این مادر منتظر برگشت آن پسر است تا کنار پسر دیگرش که در گلزار شهداست، به خاک سپرده شود.
شاید تصورش سخت باشد اما گاهی همه ی زندگی یک آدم در همین یادهای کوچک، خلاصه می شود.
اگر بپرسی کدام قسمت دنیاست را بیشتر دوست داری؟ جواب میدهد همین عکس را.
روزی سه وعده این عکس را می بوسد و نوازش می کند.
مادر بودن همین قدر سخت است. همین قدر سختی، یک طرف. آن همه سختی های دیگر یک طرف.
مادری که با شنیدن آخ محمد کاظم برای شکستگی پایش در مدرسه، غش کرد و از حال رفت، تا پای قطار، پسر را بدرقه کرد که برود به سفر جنگ.
پسری که در ۱۵ سالگی تکلیف جنگیدن نداشت، تفنگ دست گرفت و با پایی که هنوز جراحت شکستگی اش ترمیم نشده بود ،رفت.
این عکس روایت کدام است؟
پسر یا مادر؟
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
زد شیر به یک گلهی کفتار دوباره
آمد به غضب حیدر کرار دوباره
بی خوْد و زره رفت به سمتِ درِ خیبر
بی خوْد... ولی فاتحِ پیکار دوباره
در جنگِ جمل تا که حسن رفت به میدان
گفتند که حیدر شده تکرار دوباره
ای کوه اُحُد! شاهد این باش که مردی
دَر میرود از معرکه اینبار دوباره!
دَر میرود از معرکه، غم نیست، علی هست
افتاده به دستانِ علی کار دوباره
::
بر مأذنه از حیدرِ کرار بگویید
تا زنده شود میثمِ تمار دوباره!
آنقدر نشستهست عبا بر تنِ مولا
انگار شده کعبهی سیار دوباره
در سیزده ماهِ رجب، بُرد دلم را
نوری که شد از کعبه پدیدار دوباره
✍ #احسان_نرگسی
https://eitaa.com/khane_8
کانال 12 عبری: حماس به هر یک از سه اسیر، یک پاکت حاوی نقشه نوار غزه و عکس های یادگاری از اسارت داد.
https://eitaa.com/khane_8
💢باسم نعیم یکی از رهبران حماس: برای اولین بار در تاریخ درگیری با اسرائیل، فلسطینی ها به خانه های خود بازگشتند
▪مردم فلسطین قادر به بازسازی نوار غزه هستند
https://eitaa.com/khane_8
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
ای کاش میگرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را
برگرد، ای بهار شکفتن! که سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو، بعد رفتن تو، گرچه نابهجاست
باور نمیکنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله را
زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید
«محمد کاظم کاظمی»
https://eitaa.com/khane_8
کامم در اول صبح شیرین شد با قهوه تلخ لبنانی که به پیشنهاد چشمان مهربان دختر شهید نوشیدم.
رفته بودم برای ثبت خاطرات دختران و زنان لبنانی تا فصلی دیگر از دایره المعارف مجهول « هویت تمدنی زن مسلمان و مقاومت » را بنگارم.
چقدر این بخش از روایت مقاومت ناشناخته مانده است.
طرفه اینکه که مترجم با ذوق و پر انگیزه ای مثل فاطمه دارم وگرنه از میان این حجم کلمات عربی چیزی دستگیرم نمی شد.
با خواهر یک نابغه شهید از حزب الله قرار گذاشتم و در و گوهرهای دیگری به صید قلم انداختم .
از خودشان مدد میگیرم.
سید را به شهادت می طلبم:
«پیش از آن که شما را به خاک بیروت بسپارند، قلم به دست گرفتم تا خاک فراموشی از راه تان بستُرَم. در حد توان و اندیشه خودم.
از من بپذیرید.
و
یاری ام کنید.»
#مریم_قربانزاده
#روایت_مقاومت_زنان_لبنان
https://eitaa.com/khane_8
وقتی برای ما حرمت چیز دیگری است
یعنی دخیل پنجره امید آخری است
https://eitaa.com/khane_8
😍 #خواندنی | از آخر مجلس ...
👀 روایتی مادر-دختری از دیدار رمضانی شاعران با رهبر انقلاب
⁉️ فاطمه سعادتی: شماره ملی خود را حفظ هستید؟ هنوز به سن ما کارت ملی نمیدهند، اما در گوشه شناسنامهها یک شماره ملی هست که نشانگر هویت ماست. من این شماره را حفظ نیستم؛ یعنی تا شب نیمه رمضان امسال حفظ نبودم. اگر شما هم حفظِ حفظ نیستید، همین الان آن را چند بار تکرار کنید تا در ذهنتان بماند. روزی به کارتان میآید.
🥹 من شماره ملیام را حفظ نبودم و جایی این شماره لازمم شد که راهی برای برگشت نداشتم! تهران، انتهای خیابان فلسطین جنوبی، دقیقاً جلوی ایستگاه بازرسی دیدار با رهبر انقلاب. حالا کارت شناسایی هم نبرده بودم. کسی نگفته بود باید کارت شناساییام را بردارم. البته که تنها کارت شناسایی ما سیزدهسالهها، همان شناسنامهمان است. وقتی بازرس گفت اینجا منتظر بمان تا تکلیفت معلوم شود، استرس تمام وجودم را گرفت. نکند راهم ندهند؟ شاید بگویند همینجا بمانم تا مراسم تمام شود و مادرم برگردد! نکند دیر شود و صفهای جلو پر شود و من در آخرین صفها هم جایی پیدا نکنم؟!
⌚ یادم رفته بود ساعتم را...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=25197