eitaa logo
خانه شاد آسمانی
2.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
31 فایل
💓حال خوب💓هدیه کانال ماست برای شما🫵 جدیدترین خبرها و تحلیل ها 📝 📍سوالات شرعی، اعتقادی 📍مشاوره تربیتی ، خانواده 📍از زندگی لذت ببریم اختلافات چرا؟ 💠 حجه الاسلام دکتر سیدرضا فقیهی پاسخ می دهد💠💯 📮 💢تبلیغات پذیرفته می‌شود💢
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر مخاطب عزیز کانال👆 🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨ وقتتون بخیر و شادی باشه دوستان خوبم.🙂 ممنون که نظرات قشنگتون رو برای ما می‌فرستید. ما منتظر نظرات و انتقادات بیشتری از سوی شما عزیزان هستیم. داستان ماموریت در قصر مورد استقبال خیلی از عزیزان کانال قرار گرفت. با پیام ها و نظرات قشنگتون ما رو پر انرژی کنید😊
💪 پرانرژی بریم قسمت اول از دومین رمانمون رو بخونیم. 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رویای نیمه شب ✍ نوشته مظفر سالاری داستانی عاشقانه در متن تاریخ فوق العاده زیبا👌 از تقابل عشق پسری شیعه برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش و حاکمی که با شیعیان سر عناد دارد❣ ✨داستانی گیرا و دلچسب و واقعی 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
⚘ ♡ ﷽ ♡ ⚘ 📚 از چند پله سنگی پایین رفتم. فقط همین. و در کمتر از یک ماه ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام را زیر و رو کرد. گاهی فکر می کنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم می بینم که رویایی بیش نبوده، اسمی جز معجزه نمی توانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باورنکردنی است که آدم را گیج می کند. وقتی بر می گردم و به گذشته ام فکر می کنم پایین رفتن از آن چند پله را، سرآغاز آن ماجرای شگفت انگیز می بینم. 🔸پدر بزرگم می گوید: «بله ، ماجرای عجیبی بود، اما باید باورش کرد. زندگی آسمان و زمین هم آن قدر عجیبند که گاهی شبیه یک خواب شیرین به نظر می آیند. آفریدگار هستی را که باور کردی ایمان خواهی داشت که هر کاری از دست او برمی آید.» 🔸همه چیز از یک تصمیم به ظاهر بی اهمیت شروع شد. نمی دانم چه شد که پدر بزرگ این تصمیم را گرفت ناگهان آمد و گفت: «هاشم! باید با من بیایی پایین. و من ناچار با او رفتم پایین.» بعد از آن بود که فهمیدم چطور پیش آمدی کوچک می تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. خدای مهربان زیبایی فراوانی به من داده بود. 🔸 پدر بزرگ که هنوز از زیبایی بهره ای دارد، گاهی می گفت: تو باید در مغازه کنارم بنشینی و در راه انداختن مشتریها کمک کارم باشی؛ نه آنکه در کارگاه وقت گذرانی کنی.» می گفت: من دیگر ناتوان و کُند ذهن شده ام. تو باید کارها را به دست بگیری تا مطمئن شوم بعد از من از عهده اداره کارگاه و مغازه برمی آیی.» 🔸 در جوابش می گفتم: اجازه بده زرگری را طوری یاد بگیرم که دست کم در شهر حله، کسی به استادی من نباشد. اگر در کارم مهارت کامل نداشته باشم، شاگردان و مشتریها روی حرفم حسابی باز نمی کنند. 🔸با تحسین به طرحها و ساخته هایم نگاه می کرد و می گفت: «تو همین حالا هم استادی و خبر نداری.» 🔸می گفتم: نمی خواهم برای ثروت و موقعیت شما به من احترام بگذارند. آرزویم این است که همۀ مردم حله و عراق، غبطه شما را بخورند و بگویند: این ابونعیم عجب نوه ای تربیت کرده! 🔸به حرف هایم می خندید و در آغوشم می کشید. گاهی هم آه می کشید. اشک در چشمانش حلقه می زد و می گفت: «وقتی پدر خدابیامرزت در جوانی از دنیا رفت دیگر فکر نمی کردم امیدی به زندگی داشته باشم خدا مرا ببخشد چقدر کفر می گفتم و از خدا گله و شکایت می کردم. کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم و توی مغازه و کارگاه بند نمیشدم بیشتر وقتم را در حمام «ابوراجح» می گذراندم. اگر دلداریهای ابوراجح نبود کسب و کار از دستم رفته بود و دق کرده بودم او مرا با خود به نماز جماعت و جمعه می برد، در جشنهایی مثل عید قربان و فطر و میلاد پیامبر شرکتم می داد تا حالم بهتر شود. در همان ایام مادرت با اصرار پدرش دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت. شوهر بی مروتش حاضر نشد تو را بپذیرد، سرپرستی تو را که چهار ساله بودی به من سپردند. نگه داری از یک بچه کوچک که پدر و مادری نداشت، برایم سخت بود. «أم حباب» برایت مادری کرد. من هم از فکروخیال بیرون آمدم و به تو مشغول شدم خدا را شکر! انگار دوباره پدرت را به من دادند.
🔸با آن که این قصه را بارها از او شنیده بودم باز گوش می دادم. 🔸 ابوراجح می گفت: «هاشم، تنها یادگار فرزند توست. سعی کن او را به ثمر برسانی می گفت: از پیشانی نوه ات می خوانم که آنچه را از پدرش امید داشتی در او خواهی دید. ابوراجح را دوست داشتم صاحب حمام بزرگ و زیبای شهر حله بود. از همان خردسالی هر وقت پدر بزرگ مرا به مغازه می برد، به حمام می رفتم تا ابوراجح را ببینم و با ماهی های قرمزی که در حوض وسط رختکن بود بازی کنم. بعدها او دختر کوچولویش ریحانه را گهگاه با خود به حمام می آورد. دست ریحانه را می گرفتم و با هم در بازار و کاروان سراها پرسه می زدیم و گشت و گذار می کردیم. ریحانه که شش ساله شد و دیگر ابو راجح او را به حمام نیاورد. از آن ،پس فقط گاهی او را می دیدم. با ظرفی غذا به مغازه ما می آمد. 🔸رویش را تنگ می گرفت و به من می گفت: «هاشم برو این را به پدرم بده. بعد هم زود می رفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سالها بود او را ندیده بودم. 🔸 یک بار که پدر بزرگ شاد و سرحال بود گفت: «هاشم تو دیگر بزرگ شده ای باید به فکر ازدواج باشی، می خواهم تا زنده ام دامادی ات را ببینم اگر خدا عمری داد و بچه هایت را دیدم چه بهتر.بعد از آن دیگر هیچ آرزویی ندارم . 🔸نمیدانم چرا در آن لحظه یک دفعه به یاد ریحانه افتادم. 🔸 یک روز که پدر بزرگم از حمام ابوراجح برگشته بود، از پله های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت: حیف که این ابوراجح شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می کردم.» 🔸با شنیدن نام ریحانه، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمی کردم هم بازی دوره کودکی حالا برایم مهم باشد. خودم را بی تفاوت نشان دادم و پرسیدم: چی شد به فکر ریحانه افتادید؟ 🔸روی چهارپایه ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سر و رویش پاک کرد. شنیده ام دخترش حافظ قرآن است و به زنها قرآن و احکام یاد می دهد. چقدر خوب است که همسر آدم چنین کمالاتی داشته باشد. برخاست تا از پله ها پایین برود دو سه قدمی رفت و پا سست کرد. دستش را به یکی از ستونهای کارگاه تکیه داد و گفت: این ابوراجح که فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته: در بزرگواری یک مرد، همین بس عیب هایش را بشود شمرد. بارها این مطلب را گفته بود. 🔸پیش دستی کردم و گفتم: «می دانم اول آن که، شیعه است و دوم این که، چهره زیبایی ندارد. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
41.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹برآورده شدن حوائج با یک ذکر ساده. ✨خدا مهربان‌تر از حد تصور ماست. ჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی ༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥ https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥ @khaneh_shad_asemany ༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تبیین فقیهی👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tabyyn
خواستند یوسف را بکشند. فقط یک نفر رأی به نکشتنش داد، حرف او اثر گذاشت؛ یوسف زنده ماند و عزیز مصر شد. پس رأی دادن تأثیر دارد؛ حتی یک رأی شاید همان یک رأی؛ رأی تو باشه✌️ پس به این فکر کنیم که رأی من می تونه سرنوشت مملکت رو کاملاً تغییر بده ♨️ @khaneh_shad_asemany ♨️https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
@taghvimehamsaran ✴️ جمعه 👈8 تیر/‌ سرطان 1403 👈21 ذی الحجه 1445 👈28 ژوئن 2024 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا اتراق در منزل دوازدهم "زرود"😭 🇮🇷روز انتخاب نهمین ریاست جمهوری اسلامی ایران. 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ⛔️صدقه صبحگاهی ثواب مضاعف دارد و رفع اثر نحوست کند. 🚘مسافرت: در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍👨مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور گردد و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز تا ظهر قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️لباس نو پوشیدن. ✳️ بذر افشانی و کاشت. ✳️دادن سفارش جنس. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️افتتاح کسب و کار. ✳️و از شیر گرفتن کودک نیک است. 💞 مباشرت برای سلامتی خوب است. 💇💇‍♂ (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت و ثروت می شود. 💉💉 فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،سبب روشنی دل می شود. 👕👚 برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود... ❇️️ ذکر روز جمعه.   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🍃https://eitaa.com/khaneh_shad_asemany
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 امام علی (ع): 🌺 ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ... وَعِزّا لاتُهزَمُ أَنصارُهُ... ؛ 🌼قرآنى كه بر پيامبر نازل شد... عزتى است كه هوادارانش شكست نمى خورند... . 📚نهج البلاغه ص315 ، خطبه 198    •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 💫کانال ✨ خانه شاد آسمانی ✨ https://eitaa.com/khaneh_shad_asemany •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام 🌿صبحتون بخیر و شادی 🌸امیدوارم 🌿امروزتون بهتر از دیروز 🌸و موفقیتتون پی درپی باشه 🌸آرزو می کنم 🌿از غم و غصه بدور باشید 🌸و حال دلتون خوب خوب باشه 🌸 تون پر از بهترینها روز تون روشن و شاد😊