🌲🌻🌲🌻🌲🌻🌲🌻🌲
اینجا کلبه ای کوچک در اعماق خیال است
که آجر به آجرش از آرزوی دیدار و رنگ هر آجرش از خون از دست رفته ی دلتنگی است که برایش اشک میریختیم
تخیلِ خسته هرگز نمیمیرد بلکه قلم می شود و طرح میکند نقشه ساختمانی داستانی را که انسانها را در گیر میکند تا خودِ واقعی شان را در قلب شخصیتی نهفته شکار کنند.
اینجا همان کلبه ی عشق است👇🏻
🌲🌻🌲🌻🌲🌻🌲🌻🌲
#ریحانه_بهادری_جهرمی
✨@nevisanoor✨
خانوم اجازه!
🖊 درباره این تصویر هر چه به ذهن تان می رسید بنویسید. #دل_نوشته #محرم #اربعین #از_نوشتن_نترسید #انجم
خریده شدم
(وصال سینی به عشق)
همیشه دلم می خواست انتخابِ درستِ کسی باشم، که بعد ها با خودش نگوید چه غلطی کردم انتخابش کردم.
یا چقدر بی حواس بودم که دست روی این گذاشتم.
عوضش دلم می خواست بگویند،
عجب فکرِ بکری بود این تصمیم و این خریدِ به جا.
دلم لک زده بود برای شنیدن این جملات از زبان کسی که در مغازه با شوق و ذوق دست روی من می گذاشت و قیمتم را می پرسید و چشم هایش از ارزانی ام برقی می زد و دست در جیبش می کرد برای بُردنم.
ولی پایش که به خانه می رسید و میهمانی ناخوانده در خانه اش را می زد و آماده ام می کرد برای حملِ چای غر می زد.
هعی، که همیشه حالم این بود:
نگران...
افسره...
غمگین...
در خلسه ی ترد شدگی گیر کرده بودم و به گوشه ای از سرنوشتم خیره بودم.
روزها در پی روز ها می گذشت و هر لحظه مرا مطمئن تر می کرد که در وجودم به جایِ مهره ی مار، نیشِ مار است که مرا منفور کرده است.
آخر چه کسی سینی را می خرد و بعد از چند روز به مغازه برش می گرداند؟
یعنی تحمل من در خانه اش انقدر سخت است.؟!
دیگر برایم مهم نبود که حتی ذوبم کنند و بعد ها ذرات ریز و درشت بدنم هر کدام قابلمه و ملاقه و... شود و هویتِ من کلا از یاد همه برود.
دیگر برایم مهم نبود.
امّا
حادثه گاهی بی صدا و علائم اتفاق می افتد، نامش حادثه است چون تغییری در زندگی ات ایجاد می کند که یک اتفاق عادی از پسش بر نمی آید.
می گفتم همیشه دوست داشتم انتخابِ درستِ کسی باشم که دوستم داشته باشد.
آری اکنون خریده شدم.
چه داد و ستدِ شیرینی بود بین فروشنده ام با قلبِ مهربانِ یار.
پولی که واسطه ی خرید به مغازه دار داد را که دیدم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و همینطور بی وقفه اشک ریختم. به قلبم رسیده بود. الهام شده بود. که حالا تو واقعا خریده شدی.
تو به عشق رسیدی، بوییدی، بوسیدی و در آغوش گرفتی اش.
در تمام روز هایی که چاییِ فارق العشق ها را حمل می کردم و آبی به دست بنده ای می دادم، در دلم عشقی نهفته می زیست که شرایط بقایش ناقص بود.
عشقی که نفسش بند آمده بود و یک جرعه آب گوارا از معشوق می خواست.
حالا که دانه دانه قطره های عاشقانه در ظرفِ رویم است و در دست واسطه ی عُشاقم و کمکی برای سیرابیِ اهلِ دل می کنم عشقِ در قلبم هم سیراب شده.
من را دختر بچه ی نجیبی خرید و در صف زائرانِ عاشق به سمت راهِ بارانی و شیدایِ ابا عبدالله الحسین(ع) به توزیعِ قطره های زلال محبت و گورای آب پرداخت و مرا به صاحبِ اصلی زندگی ام که سال ها منتظرش بودم فروخت.
من خریده شدم
آری با دستانِ سخاوتمند دختر بچه ای که واسطه ای بین من و عشق بود به امام فروخته شدم.
آری امامی که دلش دریای محبت الهی است برای قطره های خالصِ عشق سرپناهی حقیقی و ماندگار است
او حتی شئ دلباخته ای مثل من را هم پناه می دهد.
"او دریای خریدار است"
#ریحانه_بهادری_جهرمی
#دل_نوشته
#محرم
#اربعین
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_شش فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62
🖊شاید صبح هم از بس خوابِ جغد را به دوش کشیده که خسته شده و به خوابِ عمیقی فرو رفته، جناب جغد هم خواب آلوده شده به خونِ صبحِ خفته تشنه شده است...
#ریحانه_بهادری_جهرمی