eitaa logo
خط دوست
66 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
675 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 🌻 🍃 🌺 و دوم: من تا موقعی که خودت نتیجه بررسی ذهنی‌ات رو نگی، نظرم رو درباره زندگی با سهیل نمی‌گم. برمی‌گردم و حرفم در گلویم می‌جوشد: – بله زندگی خودمه! حتماً پدر هم زندگی خودشه، تصمیم خودشه. نبودن‌هاش، هر بار زخمی شدن‌هاش، سختی‌های همه ما تقدیر خودمونه، این ‌که حتی تا چند سال پیش کارهای بانک و اداره رو مادر می‌کرده، این‌که مدرسه‌های همه رو خودش می‌رفته، این‌که کار و بار خونه و بچه‌ها رو خودش به دوش می‌کشید، این‌که امشب سهیل به من طعنه مهم بودن خانواده و بدی نبود پدر رو می‌زنه، اینا با خودمه و همه چیز و همه کس هم بی‌خود… علی با سرعت می‌آید سمت من. می‌کشدم داخل اتاق و در را می‌بندد. چشمانش به لحظه‌ای پر از خشم می‌شود. نگاهش را از من می‌گیرد و پلک‌هایش را می‌بندد و رو برمی‌گرداند تا کمی به خودش مسلط شود. – سهیل اشتباه کرده… غلط کرده. تو هم اگر محکم جوابشو ندادی… نفسش را محکم در فضای اتاق رها می‌کند. برمی‌گردد سمت من و به آنی تغییر لحن می‌دهد: – لیلاجان! از سهیل پرسیدی که آسایشی که این چند سال داشتی و تونستی بری دنبال درس و تجارت، چطوری برات فراهم شده؟ نمی‌خواهم بی‌جواب بروم: – چرا پدر من؟ چرا خود دایی آسایش و امنیت بچه‌هاشو تأمین نکنه؟ – از خودشون می‌پرسیدی خانوم خانوما. حتماً جلوی سهیل سکوت کردی که این‌جا داری حرف می‌زنی. هه! هر چند بد هم نیست‌ها؛ سهیل الآن خونه داره، ماشین و کار و مدرک… هوووووم. خیلی هوس‌انگیزه برای یه دختر. لجم می‌گیرد از قضاوت علی. مرا گرسنه چه می‌داند؟ از اتاقش بیرون می‌روم و در را به هم می‌کوبم. پدر کنار در اتاقم ایستاده است. جا می‌‌خورم. یعنی از کی این جا بوده؟ حرف هایمان را شنیده؟ لبم را به‌هم فشار می‌دهم. سرم را پایین می‌‌اندازم و می‌‌خواهم زمان را عقب بکشم یا پدر را تا جایی که صدایم را نشنود عقب برانم. بسته‌ای دستش است. می‌گیرد طرفم و می‌گوید: – لیلی! این سوغاتی این‌باره. بعد می‌خندد. – فکر کنم تا حالا ده تا روسری و شال برات آوردم. باید اسمم رو عوض کنم بزارم ابوالشال! بسته را می‌گیرم، اما نمی‌توانم تشکر کنم. سرم را می‌بوسد و می‌رود. مطمئنم که حرف‌هایم را شنیده اما حرفی نزد. بغض می‌‌آید؛ مثل مهمان ناخوانده. داخل اتاقم بسته را باز نمی‌کنم. می‌نشینم روی صندلی و با ناراحتی تمام ذهنم را خالی می‌کنم روی ورقه‌های دفترم. سهیل را نقاشی می‌کنم، زیبا درمی‌آید، پر ادعا، اتو کشیده و خندان. مچاله‌اش می‌کنم. دوباره می‌کشم؛ با کت و شلوار و عینک دودی، کنار ماشین خاصش خیلی دل‌ربا می‌شود. مچاله‌اش می‌کنم. سه‌باره می‌کشمش، چشمانش رنگ سبزه‌های جنگل است. موهایش ژل خورده و حالت‌دار، کنار ویلایشان. قلم را می‌اندازم روی میز و بلند می‌شوم.. اتاق دوازده متری برایم قفس یک متری شده است؛ تنگ و بی هوا. پتویم را برمی‌دارم، کلاه سر می‌کنم و می‌روم سمت حیاط. قبل از این‌که در حیاط را باز کنم، پتو را دور خودم می‌پیچم که نگاهم از شیشه به آن‌ها می‌افتد. پتو پیچیده‌اند دورشان و گوشه ایوان زیر طاقی ایستاده‌اند. مات می‌مانم به این دیوانگی. این‌موقع شب، توی حیاط، زمستان سرد و باران. اِ… باران. تازه بوی باران را حس می‌کنم. از کی آسمان می‌باریده و من متوجه نشدم. آن هم من که باران پر کننده تمام چاله‌چوله‌های زندگی‌ام است. برمی‌گردم سمت اتاقم. پد و مادر، حرف‌های چند ماه فراق را زیر آسمان می‌گویند تا باران غم و غصه‌هایشان را بشوید. به پنجره اتاقم پناه می‌برم. تا جایی که سرما در و دیوار اتاقم را به صدا درمی‌آورد و بدنم به لرزه می‌افتد. حال بستن پنجره را ندارم. عطر باران را نیاز دارم و هیچ چیز دیگری برایم مهم نیست؛ حتی فردا که سرما خورده‌ام. *** ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost 🍃 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
از امیرالمومنین(ع)پرسیدند: بزرگترین گناه کبیره چیست؟ حضرت نگفتند بی‌نمازی؛🌱 نگفتند بی‌حجابی؛🧕 نگفتند روزه نگرفتن! فرمودند: "مایوس و نامید شدن از رحمت خدا🙃 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکایت مکرون از یک بیلبورد تبلیغاتی و واکنش جالب صاحب بیلبورد! بخونید👆😏 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
شما هم این مشکل رو دارید یا فقط من اینجوری‌ام؟!😂 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
🎡🍿' ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوفته ترکی 😋 🧆مواد لازم : ۵۰۰گرم گوشت چرخ کرده کم چربی ۱ پیاز متوسط رنده و آبش گرفته شده باشع ۱ قاشق غذاخوری نان خشک شده یا ۱ فنجان چای پودر سوخاری ۱ تخم مرغ ۲ حبه سیر رنده شده ۲_۳قاشق غذاخوری جعفری خرد شده فلفل سیاه، ،زیره، نمک به مقدار لازم روغن زیتون یا کره برای سرخ کردن 🥥طرز تهیه: در یک کاسه بزرگ گوشت چرخ‌کرده و خرده‌نان یا آردسوخاری و تخم مرغ و نمک و زیره و پیاز رنده‌شده که آبش را کامل گرفته و سیر رنده‌شده و جعفری خرد شده را اضافه کنید. (البته میتونید جعفری رو حذف کنید اگه دوست ندارید)همه مواد را مخلوط کنید، و خوب ورز دهید هرچقدر بیشتر ورز دهید این غذا خوشمزه و ترد تر میشه .اگر عجله ندارید بهتر است که روی مواد را بپوشانید و بزارید یخچال به مدت ۲ ساعت بماند،قبل از اینکه سرخ کنید ا ز یخچال در بیارید تا به دما محیط برسه،سپس به اندازه‌های دلخواه از مواد را برداشته و در روغن داغ سرخ کنید ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶مقام معظم رهبری[حفظه الله تعالی] ❣شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری یک نابغه و پدیده ای بی نظیر است. 🌱 💫 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ فواید جالب ✨درست نشستن و تقویت وضعیت خوب بدن ✨کمک به هضم غذا ✨احساس سیر شدن زودتر اتفاق می افتد ✨جلوگیری از ابتلا به واریس ✨تقویت مفاصل و ماهیچه ها ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 اگه میخوای هالیوودی باشی اول باید یهودی بشی 🔻طنز نقادانه خرس عروسکی، نشان از سیطره یهود بر هالیوود و تسخیر قلب‌ها و ذهن‌ها در تئوری قدرت نرم این قوم دارد که طبق کتاب "تلمود" همه انسان ها را حیواناتی باشعور و درخدمت یهود دانسته! ♨️ یکی از روش‌های یهود، برای پیش بردن اهداف استکباری خود تولید فیلم و سریال‌های سحرآمیز با دست‌اندرکاران یهودی، جهت بازخوانی اسطوره‌های باستانی شرک‌‌آمیز در هالیوود است. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
خونه ما یه سیستم هوشمند برای لوله کشی آب گرم داره به اینصورت که مثلا داری از آب گرم استفاده میکنی یهو سرد میشه داد میزنی کی آبو باز کرد؟ یکی از اونطرف میگه هیشکی بعد آب گرم میشه😂 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بستنی گیلاس 😋 🍒مواد لازم: 350 گرم گیلاس، 1/2 فنجان آب، 1/4 فنجان شکر، 3 قاشق غذاخوری آبلیمو 🥥طرز تهیه: شاخه و هسته گیلاس ها را جدا کنید و در یک ماهی‌تابه روی شعله با حرارات متوسط قرار دهید. آب و شکر را به آن اضافه کنید و آنقدر حرارت دهید تا کاملا نرم و پخته شوند (حدودا 10 تا 15 دقیقه). سپس ماهی‌تابه را از روی شعله بردارید و منتظر شوید تا گیلاس‌های پخته، کاملا سرد شوند. پوره گیلاس و شربت آن را در مخلوط‌کن میکس کنید تا یکدست شود. پوره را در قالب‌های بستنی بریزید و چوب بستنی را داخل آن قرار‌دهید و در فریزر بگذارید تا منجمد شوند ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
خلاقیت 🌸🍃 ایده با بطری های خالی بی استفاده 👌😊 🌼 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
--------𖣴-------- الهی ...! بین‌ ما و گناہ سیم‌ خاردار بکش و این فاصله‌ را مین‌ گذاری‌ کن و ما را از ترکشِ‌ خمپاره‌های‌ گناه‌ حفظ‌ کن ...(:🍃🕊 🚫 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 🌻 🍃 🌺 و سوم: سهیل شب می‌آید. چرا باید به این زودی بفهمد که مریض شده‌ام؟! چادر سر می‌کنم و می‌روم پیش مهمان ناخوانده. حالم را نمی‌پرسد، اما حالش گرفته می‌شود وقتی صدایم را می‌شنود. برایم آناناس آورده است. چقدر حواسش جمع است. می‌داند کمپوتش را نمی‌خورم، اما خودش را دوست دارم. مادر شام نگهش می‌دارد؛ عمه است دیگر. بوی غذا به پسر برادرش بخورد و او را گرسنه بیرون کند؟ سر سفره نمی‌شینم؛ نه به خاطر سهیل، به خاطر بی‌اشتهایی و درد‌های همه‌جانبه‌ام. فقط می‌خواهم این شب تمام شود. سهیل برایم پیامک می‌زند. پیام‌هایش را فقط می‌خوانم: – «حال امشبت، حالم را خراب کرد دختر عمه!» – «دوست داشتم که بقیه حرف‌هامون رو بزنیم. دیشب با خودت چه کردی؟» – «حس کردم که از قسمتی از حرف‌هام ناراحت شدی خواستم برات توضیح بدم.» – «پدرت برای من مرد شریف و قابل احترامیه. فقط من این‌طور زندگی رو نمی‌پسندم.» – «چرا شما باید این‌قدر تو زحمت زندگی کنید، در حالی‌که برای خیلی‌ها امثال پدر شما چندان مهم نیستند.» – «تو هم حق داری که از زندگیت لذت ببری. من قول می‌دهم که تمام وسایل آسایشت را فراهم کنم.» – «هر چند که تو قابل هستی و تمام این‌ها قابل تو رو نداره.» – «می‌دونم که می‌خونی!» – «دختر عمه نازنین! محبت من به تو، برای این یکی‌ دو روزه نیست. از همان بازی‌های کودکانه‌مان شکل گرفت؛ من همیشه محبت و ناز دخترانه، حیا و عقل بزرگانه تو را دوست داشتم. دختر‌های زیادی هستند که به وضعیت زندگی من حسرت می‌خورند؛ اما در ذهن من، فقط تو نقش می‌بندی و بس!» – «تمام هستی‌مو به پات می‌ریزم و از تمام رنج‌ها نجاتت می‌دم.» گوشی‌ام را پرت می‌کنم گوشه اتاق. چه‌قدر دردسر آفرین است. دوست دارم بروم پیش پدر و بگویم همین الآن باید جواب تمام ترحم‌ها و متلک‌های سهیل را بدهی، و الا چشم بسته بله می‌گویم و همراهش می‌روم. هنوز نیم‌خیز نشده‌ام که درِ اتاقم آهسته باز می‌شود و قامت پدر تمام در را پر می‌کند. وقتی می‌بیند بیدارم، داخل می‌شود. نور لامپ آشپزخانه اتاق را از تاریکی درمی‌آورد. – بیداری بابا! می‌تونی بشینی؟ برات آبِ لیمو پرتقال گرفتم. لیوان را مقابلم می‌گیرد. دستش را معطل می‌گذارم و گوشی‌ام را برمی‌دارم. پیامک‌های سهیل را از اولش می‌آورم و گوشی را می‌دهم دستش و لیوان را می‌گیرم. تا من آرام‌آرام بخورم، او هم می‌خواند. نگاهم به چهره‌اش است که هیچ تغییری نمی‌کند. پیام‌هایی را هم که من نخوانده‌ام می‌خواند. تلفن را خاموش می‌کند و می‌گذارد روی میز. لیوان را بر می‌دارد و دستش را می‌گذارد روی پیشانی‌ام و می‌گوید: – می‌ترسم تب کنی. به هیچ چیز فکر نکن. سعی کن بخوابی بابا! دیشب هم که تا صبح کنار پنجره بودی. و می‌رود. نمی‌دانم، ولی فکر می‌کنم دلش برای دختر به سرما پناه برده‌اش سوخت. اما من محبتش را یک جا می‌خواهم. کسی کنار گوشم فریاد می‌زند: – تا این‌همه فقیر است، باید پدرت بماند و کار کند و سرمایه‌اش را خرج فقرای خودمان کند. توانش را در همین ده‌کوره‌های روستایی بگذارد. این‌طور بیشتر بالای سر کودکان خودش هم می‌ماند. نمی‌خواهد مادر مردانه کار کند، مادرانه محبت کند و این‌قدر گوشه چشمانش چروک بردارد به خاطر چشم‌به‌راهی! به سهیل بله ‌بگویم و از همه این غصه‌ها خودم را آزاد ‌کنم. راحت می‌توانم همراهش دنیا را چرخی بزنم. چرخی بزن چرخ‌وفلک، قسمت ما دور فلک! دنیا جای آسایش من و سهیل است. با سهیل سوار هواپیما هستیم. صدای خنده‌اش و قهقهه بقیه مسافرها در دلم هول انداخته است. از دهان‌هایشان بخار قرمز بیرون می‌آید. قلبم به تپش افتاده است. سرم کوره آتش است و بدنم یخ کرده و می‌‌لرزم. دنبال راه نجات، از پنجره به پایین نگه می‌کنم. ارتفاع هواپیما کم است. زمین هم قرمز است و خاک رنگ دیگری دارد. مردم چشم ندارند و می‌دوند. وقتی‌که راه می‌روند زیر قدم‌هایشان جنازه‌های تکه‌تکه شده است. با بی‌خیالی می‌خندند و روی خون‌ها، روی سرها، روی بدن‌ها قدم می‌گذارند. چقدر بی‌رحمند! وحشت می‌کنم از آنچه که می‌بینم. لال شده‌ام انگار! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃