#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
یکی از روزهایی که خود #ضابط_خلیل هم همراه سربازها داخل زندان آمده بود پرسیدم، سیدی، کم ایام آنی بالسجین؟ (یعنی، قربان چند روز من باید در زندان باشم..)، با انگشتان دست نشان داد و گفت: انت خمسه العش ایام..(یعنی تو پانزده روز...)
هر روز صبح چند کابل و چند لگد و سیلی و فحش و ناسزا... روال عادیش بود.
خدا به یکی از سربازها به اسم #کاظم خیر بدهد. هر زمانی که شیفتش بود بقیه سربازها را بیرون میکرد و وانمود میکرد که داره #کتک_کاری میکنه، با کابل در و دیوار و ستون زندان میزد و خودش سر و صدا در می آورد و به در و دیوار ناسزا میگفت به من هم میگفت سر و صدا کن و به روی من میخندید...
بهترین روزهای من در آن مدتی که در زندان بودم زمانی بود که شیفت کاظم بود. بعضی وقتها که خودش تنها بود اصلا برای آمار در را باز نمیکرد و می آمد پشت در و من را صدا میزد: "ابوالقاسم احمد..." (خطاب عراقی ها با اسم، اسم پدر، پدر بزرگ بعدش اسم فامیل بود، بعضی وقتها هم خلاصه فقط اسم و اسم پدر را خطاب میکردند)
من هم بلند جواب میدادم، نعم سید کاظم..
ظهر ها هم میگفت غذای حسابی از آشپزخانه برام بیارند ، بیشتر از سهم یک نفر در آسايشگاه میشد.البته فایده ای نداشت، از ترس اینکه شب دستشوییم بگیره معمولا غذا اضافه می آمد. در حد بخور و نمیر استفاده میکردم
پنج یا شش روزی از زندانی شدنم میگذشت. این چند روزه کسی دیگری را به زندان نیاوردند. هم جای خوشحالی داشت و هم برای من جای دلتنگی...
خوشحالی از اینکه با سختی ها و شکنجه های مضاعف زندان عزیزی دیگر از اسرا مواجهه نخواهند شد و دلتنگی از بابت تنهایی خودم و نداشتن هم صحبتی در آن ایام سخت و دیر گذر زندان...
در طول 24 ساعت، بجز یک یا شاید دو ساعت از روشنایی خارج از سلول انفرادی (در محوطه زندان) بهره مند نمیشدم. آن یکی دوساعت هم فاصله بین آمار صبحگاهی و صبحانه بود. بعد از همه آسايشگاه ها صبحانه برای زندان می آوردند و این باعث میشد زمان تنفس من هم خارج سلول کمی بیشتر باشد.
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹دستاوردهای اسارت
دانشگاه اسارت ، برای دانشجویانش بسیاری از دستاوردها و تجربیات به ارمغان آورده که بسته به استعداد فراگیری و بکارگیری آنها در زندگی، از آنها مردانی آبدیده چون آهن گداخته در مواجهه با مشکلات به ظهور گذاشته است. از جمله این دستاوردها :
✅ تقویت اعتقادات و توکل به خدا در هر شرایط برای رفع مشکلات
✅ بالا رفتن صبر و تحمل در سختی ها
✅ وحدت و همدلی ، تعاون، ایثار و فداکاری
✅ قناعت
✅ شناخت دشمن در لباسهای مختلف (حتی لباس خودی)
✅ شناخت فرهنگ ها و اقوام
✅ افزایش سطح معلومات و پی بردن به ارزش علم
✅ قدرشناسی نعمت های خدادادی از جمله آزادی، امنیت، سلامت و ..
✅ خود کفایی و ابتکار
✅ قبول مسئولیت و افزایش قدرت مدیریت و آشنایی با تشکیلات و سازماندهی
✅ آشنایی با تفکرات و جریانات مختلف سیاسی، منافقین و گروهک ها
✅ اجتماعی تر شدن ، دوست یابی و صمیمیت و اخلاص در دوستی
✅ انجام فرائض دینی و عبادات و آشنایی با ادعیه و توسل به ائمه
✅ دور شدن از کبرو غرور و تکبر
✅دسته بندی اطلاعات و حفظ محرمانگی
✅پی بردن به ارزشهای اسلامی
✅ کسب تجربه در زمینه های گوناگون
و دهها دستاورد دیگر که در این مقال نمی گنجد.
در گذشته در مورد برخی از این دستاوردها مطالبی مطرح گردید و در ادامه هم به مواردی دیگر پرداخته میشود.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
بعضی روزها که کاظم شیفت نگهبانی داشت تا ظهر و موقع نهار اجازه میداد بیرون از #سلول باشم.
شبها و ساعاتی از زندگیم در آن سلول گذشته که هنوز هم ، به خدای - لا شریک له - حسرت یک دقیقه آن را میخورم.
تنهایی و تاریکی و سلول نمناک و بدن کبود شده از ضربات کابل و مشت و لگد، خاطراتی بیاد ماندنی است.
جایی که همدمی بجز #خدا نمی یابی و به کسی و چیزی نمیتوانی دلخوش باشی..
.
"آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد"
شب ششم یا هفتم بود، موقع آمار عصرگاهی برخلاف روال قبل خیلی طول کشید، سر و صدای عراقی ها آنقدر بلند بود که از درون سلول بخوبی ناراحتی و خشمگین بودن آنها را میشد تشخیص داد. سوت کشیدن های پی در پی حکایت از اتفاق غیر منتظرهای میداد که برای من در آن سلول انفرادی هم جای سوال و تعجب و نگرانی بود.
بالاخره بعد از یکی دو ساعت صدای بازشدن درب #زندان را شنیدم و از صدای ناله و ضربات کتک کاری مشخص بود گویا مهمانی دیگر برای زندان آورده اند.
سلول من کنار دستشویی و حمام بود، بخوبی صدای شر شر آب و صدای کابل و ضربات مشت و لگد را میشد شنید. نیم ساعتی گذشت بلافاصله درب سلول باز شد و #اسیر قد بلند، سراپا خیس آب شده و در آن هوای سرد زندان، با صدای لرزیدن از سرما و درد کتک خوردن ها را با لگد به داخل سلول انداختند.
من بلافاصله با دیدن این وضعیت یکی از پتو ها را سریع جمع کردم انداختم روی آن برادر. #ضابط_خلیل بلافاصله که وضعیت را دید من را کشید کنار در حالی که چند فحش و ناسزا بهم گفت یک #سیلی محکم هم بهم زد..
آن اسیر عزیز با همان صدای لرزان گفت..الکیهههههه الکیهههههه، برووووو کناررررر...به طریقی به من رسوند که بزار زودتر گورشون را گم کنن.
دو تا #پتو دیگر هم انداختن داخل سلول و ما را تنها گذاشتند. آقا "#سعید_پناهنده"، مهمان تازه وارد من در آن سلول بود....
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
قابل توجه همراهان گرامی:
این کانال تبلیغی نیست و موضوع زیر صرفاً به خاطر مدیریت واحد این کانال و کانال
" آجیل و خشکبار امیران " میباشد.
لذا بدین وسیله به اطلاع میرساند به مناسبت شب یلدا از این تاریخ عرضه مجازی اقلام آجیل و خشکبار (از آخرین قیمت های مندرج در کانال امیران) برای اعضای محترم کانال "ناگفتههایی از اسارت" ، مشمول ۵ تا ۱۰٪ تخفیف خواهد بود.
👈 عضویت در کانال 👉
👈 سفارش 👉
بدیهی است، ارسال در اصفهان بوسیله پیک و به شهرستانها از طریق پست یا تیپاکس و هزینه بعهده متقاضی خواهد بود.
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
آقای #سعید_پناهنده، در #عملیات_رمضان اسیر شده و به #زبان_عربی هم آشنایی داشتند. او به قول امروزی ها فعال اجتماعی و به مباحث #عقیدتی و احکام شرعی و فقهی و قرآنی آشنایی نسبتا خوبی داشته و #مسول_فرهنگی آسايشگاه ۲ بود.
لازم به توضیح استکه در دوران #اسارت، همزمان و طبق تقویم کشوری تمام مراسمات ملی مذهبی در حد مقدورات و بصورت مخفيانه انجام میگرفت. در هر آسايشگاه یک مسول ارشد #آسايشگاه بود که معمولا از میان عرب زبانان اهل #خوزستان انتخاب میشدند. و یک #ارشد_اردوگاه وجود داشت که معمولا از میان ارتشی ها انتخاب میشد. اگر ارشد اردوگاه به زبان عربی آشنا نبود ، یک عرب زبان خوزستانی هم بعنوان #مترجم برای او انتخاب میکردند و در اتاق ارشد اردوگاه که جدای از سایر آسايشگاه ها بود با هم زندگی میکردند.
در مسولیتهای غیر رسمی فیمابین اسرا، نیز هر آسايشگاه مسولین مختلفی داشت . از جمله یک مسول #فرهنگی که وظیفه هماهنگی انجام مراسمات را عهده دار بود. کل اردوگاه هم تحت رهبری مخفی شورایی از بزرگان روحانی بود که نسبت به بقیه اعلم و سخنان و راهنمایی های نافذتری را در بین اسرا داشتند.
بگذریم...
پس از اینکه آقا سعید با کابل و شلنگ، زیر آب سرد و از روی لباس خیس حسابی کتک نوش جان کرد، بالاخره عراقی ها خسته شدند و ما را تنها گذاشتند و رفتند.
حالا علت زندانی شدن آقا سعید...
معمولا با هماهنگی مسولان آسايشگاه ها، جابجایی هایی موقتی بصورت یک شبه بدلایل مختلف بین نفرات آسايشگاه ها انجام میگرفت.
رابطی که مسول هماهنگی جابجایی آن روز آقا سعید از آسايشگاه ۲ به آسايشگاه ۸ بود، گویا با دو نفر صحبت کرده بود که آن دو نفر هم به هوای اینکه نفر بعدی رفته، عملا کسی نرفته بود. در نتيجه آسايشگاه ۲ یک نفر کم داشت و آسايشگاه ۸ یک نفر زیاد...و عاقبت آن تنبیه و رندانی شدن آقا سعید!!😂😂
با ورود آقا سعید به #زندان و پیدا کردن یک هم سلولی برای سه روز از تنهایی چندین روزه درآمدم.
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#طنز
🔹محمود ماهی
در محیط #اسارت هر کس بنا به هنر و توانمندیهای خود اسباب سرگرمی و مشغولیت بچه ها را فراهم میکرد. بعضی ها با تجارب #ورزشی از #رزمی و #فوتبال و والیبال تا #کشتی و ...، گروهی دیگر با #آموزش_زبان و #خط و فیزیک و ریاضی و گروهی دیگر هم با #طنز و شوخی و #تِاتر و ...
و بالاخره همه به نوعی هم #مربی بودند(در رشته های صاحب تجربه) و هم متعلم و #فراگیر در رشته های دیگر...
#محمود_محمدی که بسیار خدمتگزار بچه ها بود، در و دکانی برای خنده و طنز درست کرده بود. ماجرا از این قرار بود که هر کس کلمه "#ماهی" را میگفت، با عصبانیت الکی و دنبال افتادن آقا محمود و زمینه خنده و طنز دیگران روبرو میشد. برای همین بود که معروف شده بود به "محمود_ماهی"
روز اول فروردین سال ۶۳ برای #ناهار سبزی پلو با تن ماهی دادند. البته یادم نیست که تن ماهی رو با پول خود بچهها خریدن یا عراقیها آوردن. محمود ماهی🐟 اعتراض داشت و رفت پیش #حاج_آقا_ابوترابی که چرا امروز ماهی دادن البته با کلام خود آقا محمود چرا از این زهرماری دادن.😡😂😳
حاج آقا به محمود گفت که من هم ماهی نمیخورم بیا ناهار با هم بخوریم.😏
حاج آقا با محمود هم غذا شد. یه ظرف غذا براشون آوردن، قاشق اول و دوم رو که محمود زد قاشق سومش پر ماهی شد .😁
خلاصه هیچی محمود افتاد دنبال حاجی یه بازار خندهای هم برای بچهها شد.🦈🐬🐳😂😂😂😂😂
راوی: #مسعود_پرویز_حمیدی
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
سه روزی که آقا سعید با من هم #سلول بودند برای من به یک کلاس درس از مباحث مختلف #عقیدتی و احکام و قرائت بعضی دعاها از جمله #زیارت_عاشورا و #دعای_توسل و آیاتی که از حفظ داشتند تبدیل شده بود. از این ميان، #نماز_غفیله را از ایشان به یادگار دارم که برام خیلی شاخص بود.
بر خلاف روزهای دیگر، آن سه روز برای من خیلی زود گذشت و خط چین شمارش روزهای گذشته ام در #زندان بر روی دیوار #سلول به آرامی پر میشد. سلولی به مساحت حداکثر 4 متر مربع سراسر بتن سیمانی و نمناک و سرد و تنها روشنایی آن کورسویی از پنجره مشبک 30 *40 بالای درب سلول بود.
شمارش روزهای زندانی خود را با آمار صبحگاهی تنظیم کرده بودم. بعد از آمار صبح روز نهم یا دهم بود که آقا سعید با سپری کردن محکومیت سه روزه آزاد شد و مجددا به آسايشگاه برگشت. بازم من ماندم و تنهایی در سلول... تا آن زمان از میان اسرای اردوگاه موصل 2 رکورد مدت زمان زندانی را شکسته بودم.
به نوعی #زندانی_سیاسی تلقی میشدم که گویا محکومیتی بیشتر از سایر تخلفات به زعم عراقی ها داشته است. بحث با افسر استخباراتی و #بعثی گویا چیز کمی از نظر آنها نبوده، در حالی که من فقط دو سوال پرسیدم، چرا اینقدر برای آنها گران بود...؟؟!! نمیدانم..
از روز هفتم دیگه #ضابط_خلیل به زندان نمی آمد. آخرین باری که آمد زمانی بود که آقا سعید را به زندان آوردند. سرباز کاظم هم فقط چند روز اول بود و دیگر خبری از او نبود. ولی گروهبان نجیب به همراه سایر سربازها برای #آمارگیری می آمدند.
"جمعه "، یکی دیگر از سربازان اردوگاه موصل 2 بود که خیلی از اسرا در طول دوران اسارت خود صورت مبارکشون با دست های خشن و سنگین او نوازش داده شده است. او فردی متعصب، قیافه ای خشن و زمخت با خالکوبی های روی بدن و صورت و تیپ عشایر بادیه ای، داشت. من هم در طول دوران اسارتم سه #سیلی از او نوش جان کردم که یکبارش در زندان بود.
ضربه ای که میزد با تمام قدرت و ناگهانی بود که امکان هر گونه واکنشی را از طرف میگرفت. فقط سرگیجه و وزوز گوش و گاهی هم پارگی پرده گوش را برای اسرا به همراه داشت.
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹صندوق خیریه
سردرد ها و گاها معده دردهای شدید می گرفتم بحدی که یک بار از روی ناچاری دکتر #عیسی_نظری از #صلیب، آمپول مخصوصی را که خیلی کوچک بود ولی من هرگز اسم آن را ندانستم، برایم درحواست کرده بود .
بعد از اینکه صلیب این آمپول را آورد و دکتر نظری به من تزریق کرد حدود یک ماه هیچ دردی احساس نمی کردم، خواب و بیداری ام یکی بود،به سختی می توانستم بچرخم یا رو برگردونم فقط راست راست می توانستم راه بروم ، بچه های #آسایشگاه اسم این آمپول را گذاشته بودن ( سیخ میری یا میخ میری😂😂)..
از آن به بعد، هر روز صبح می دیدم کیسه ام پر است از تن ماهی، شیر خشک و شکر، همه اینها از #صندوق_خیریه آسایشگاه بود که برادران عزیزم از حق مسلم و قوت بخور و نمیر خود می گذشتند و می گذاشتند توی کیسه من و #احمد_طلائی، همشهری امان از بافق #استان_یزد به زور به من می خوراند..
ولی هرگز نفهمیدم کی جمع می کردند و کی توی کیسه من می گذاشتند. بعدا که هوشیار شدم و به حالت عادی برگشتم دکتر عیسی نظری گفت اسمت دادم به صلیب برای تعویض. البته نوبتم نشده ، آزاد شدیم.
من از صندوق آسایشگاه خییییلی ارتزاق کردم ، خدایا رزق و روزی همه دوستانم، برادرانم ،پدرانم جد اندر جدشان را در دو دنیا به کفایت عطا کن. خدایا چنین صندوق های پنهان و بی ریا و با عشقی برای نیازمندان دردمندتر از من در کل کشورم آرزوست.🤲
راوی #عباس_جوان
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
سالروز شهادت ام الائمه حضرت فاطمه زهرا (س)، را بر کلیه شیعیان و عزاداران حضرتش تسلیت عرض مینمائیم..🖤🖤🖤
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ العَالَمِينَ مِنَ الأوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ المَرْضِيَّةُ ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ.
أُشْهِدُ اللّهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أنِّي راض عَمَّنْ رَضيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مُتَبَرِيٌ مِمَّنْ تَبَرَّأتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَيْتِ، مُعاد لِمَنْ عادَيْتِ، مُبغِضٌ لِمَنْ أبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أحْبَبْتِ.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
..... ادامه از قبل
از روز سیزدهم مریض احوال شدم، احساس ضعف عمومی، سرگیجه و گاهی تهوع و استفراغ داشتم. چند بار به عراقی ها گفتم که حالم خوب نیست من را #بهداری ببرید ولی توجهی نمیکردند.
بالاخره شب پانزدهم زندانی شدنم هم به پایان رسید، انتظار داشتم بعد از آمار صبحگاهی من هم آزاد شوم و به آسايشگاه برگردم. ولی متاسفانه بازم من را به #سلول برگرداندند و هرچه اصرار کردم که ۱۵ روز زندانی من تمام شده قبول نکردند.
طبق روال قبل ولی با کسالت بیشتر ، دو روز دیگر هم در زندان گذراندم. خوشبختانه در روزهای آخر کتک زدن به شدت روزهای اول وجود نداشت و صرفا گاهی با یکی دو #سیلی میگذشت.
صبح روز هجدهم بالاخره سر و کله #ضابط_خلیل پیدا شد. گویا از مرخصی ده روزه ای که رفته بود، برگشته بودند بر خلاف روزهای قبل با روی خوش و خنده رو به سربازها کرد و گفت این #دجال؟؟!! که هنوز اینجاست. یالا آزادش کنید ولی نه آسايشگاه قبلی خودش، بفرستیدش آسايشگاه ۱۳. همچنین رو به من کرد، بصورتی که من هم بفهمم شروع به نصیحت کردن کرد و گفت شانس آوردی نفرستادمت #بغداد، برو دیگه جزو مشاکل ها نباش و... من هم با یه نعم سیدی... (بله قربان) از #زندان خارج شدم.
بعد از مدتها که چشمم به #آفتاب نیفتاده بود برای مدتی احساس تاری دید داشتم و همچنان از ضعف و بی حالی و سرگیجه هم رنج میبردم. یکی دو ساعتی در محوطه جلوی آفتاب نشستم تا کمی حالم بهتر شود بعدش رفتم بهداری ببینم مشکلم چی هست.
بهداری اردوگاه که توسط پیراپزشکان ایرانی اداره میشد با فاصله کمی جنب زندان قرار داشت. اگر اشتباه نکنم اسیری به اسم #آقای_نظری #پرستار بهداری بودند و آنجا را اداره میکردند. هفته ای یکی دو ساعتی هم از پزشکان عمومی عراقی به درمانگاه برای ویزیت می آمدند.
اقای نظری من را #معاینه کرد و توصیه کرد که چند روزی بیشتر وقت آزاد باش روزانه ام را جلوی آفتاب باشم،علتش را کمبود ویتامین دی تشخیص دادند. بعدش سعی کردم هر طوری شده خودم را به آسایشگاه قبلی یعنی یک برسانم.
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
..... ادامه از قبل
وسایلم که شامل یک کیسه برزنتی و خرده وسایل شخصیم توش بود و دو پتو و یک بالشت را جمع کردم و از بعضی بچه های آسايشگاه که بعد از #آمار_صبحگاهی هنوز داخل آسايشگاه برای #نظافت عمومی مانده بودند خداحافظی کردم و عازم آسايشگاه ۱۳ شدم. به نوعی تبعید هم شدم و محکومیت من در اصل شامل تبعید و زندان بوده است .
آسايشگاه ۱۳ بیشتر اسرای کرد زبان که تعداد زیادی از آنها نظامی نبودند و صرفا هنگام تردد در خاک #عراق به علل مختلف در غرب کشور دستگیر و بداخل اردوگاه های #اسرا فرستاده شده بودند. اسم آسايشگاه هم به مزاح نزد دیگر اسرا به "خالو تعش" معروف بود.
شرایط در آسايشگاه ۱۳ همانند آسايشگاه یک از لحاظ برنامه های مذهبی و فرهنگی نبود، تلویزیونی که چند روزی همه بخاطرش زندانی شدند و در ادامه آن بحثی که من با ضابط احمد #افسر_بعثی داشتم و منجر به ۱۷ روز زندانی شدنم شد، در این آسايشگاه بیشتر اوقات روشن بود و نسبتا ببیندگان بیشتری هم داشت.
دیگر از دوستان و همرزمان بیجاری ام که از زمان جبهه با هم بودیم با اینکه در همین اردوگاه بودند، در این مدت خبری نداشتم.
#تقی_کریمی در آسايشگاه ۴ ، #محمدباقر-سرابی و #سید_محمود_بیات_غیاثی در آسایشگاه ۵، #ابوالفتح_زنجانی در آسايشگاه ۹ و #نعمت_حاجعلی آسايشگاه ۸ بودند.
مشغله های اسرا در مدت زمان محدود آزاد باش روزانه آنقدر زیاد بود که اینطوری بیان میشد که اگر یک اسیری بتواند در طی روز یه دستشویی برود و لباسی بشوید و یک دوش آب سرد بگیرد، جزو موفق ترین های آن روزگار بود. حکایت #دشتشویی و #حمام و دیگر امکانات بهداشتی خود داستانی مفصل است که در اینجا قصد بیانش را ندارم.
لذا گله مندی هم از دوستانم نداشتم چرا که میدانستم همه به اندازه خود دردسر و سختی و مشقت دارند.
علی ایحال حدود سه ماهی را در آسايشگاه ۱۳ گذراندم. در اواخر آذر ماه (۱۳۶۲) عراقی ها تصمیم گرفتن جابجایی بین اردوگاه ها انجام بدهند، نحوه انتخاب هم معمولا به این صورت بود که سر آمار که همه به صف بودند، می آمدند و هر اسیری که به زعم آنها جزو مشاکل بود جدا میکردند.
پانصد نفری از #اردوگاه_موصل_۲ به قصد #اردوگاه_موصل_۳ عازم شدیم. از بچه های #بیجار، سید محمود بیات غیاثی و نعمت اله حاجعلی هم بودند.
ادامه دارد .......
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan