eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹دستاوردهای اسارت دانشگاه اسارت ، برای دانشجویانش بسیاری از دستاوردها و تجربیات به ارمغان آورده که بسته به استعداد فراگیری و بکارگیری آنها در زندگی، از آنها مردانی آبدیده چون آهن گداخته در مواجهه با مشکلات به ظهور گذاشته است. از جمله این دستاوردها : ✅ تقویت اعتقادات و توکل به خدا در هر شرایط برای رفع مشکلات ✅ بالا رفتن صبر و تحمل در سختی ها ✅ وحدت و همدلی ، تعاون، ایثار و فداکاری ✅ قناعت ✅ شناخت دشمن در لباسهای مختلف (حتی لباس خودی) ✅ شناخت فرهنگ ها و اقوام ✅ افزایش سطح معلومات و پی بردن به ارزش علم ✅ قدرشناسی نعمت های خدادادی از جمله آزادی، امنیت، سلامت و .. ✅ خود کفایی و ابتکار ✅ قبول مسئولیت و افزایش قدرت مدیریت و آشنایی با تشکیلات و سازماندهی ✅ آشنایی با تفکرات و جریانات مختلف سیاسی، منافقین و گروهک ها ✅ اجتماعی تر شدن ، دوست یابی و صمیمیت و اخلاص در دوستی ✅ انجام فرائض دینی و عبادات و آشنایی با ادعیه و توسل به ائمه ✅ دور شدن از کبرو غرور و تکبر ✅دسته بندی اطلاعات و حفظ محرمانگی ✅پی بردن به ارزشهای اسلامی ✅ کسب تجربه در زمینه های گوناگون و دهها دستاورد دیگر که در این مقال نمی گنجد. در گذشته در مورد برخی از این دستاوردها مطالبی مطرح گردید و در ادامه هم به مواردی دیگر پرداخته میشود. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹۱۷ روز زندان انفرادی .......ادامه از قبل بعضی روزها که کاظم شیفت نگهبانی داشت تا ظهر و موقع نهار اجازه میداد بیرون از باشم. شبها و ساعاتی از زندگیم در آن سلول گذشته که هنوز هم ، به خدای - لا شریک له - حسرت یک دقیقه آن را میخورم. تنهایی و تاریکی و سلول نمناک و بدن کبود شده از ضربات کابل و مشت و لگد، خاطراتی بیاد ماندنی است. جایی که همدمی بجز نمی یابی و به کسی و چیزی نمی‌توانی دلخوش باشی.. . "آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد" شب ششم یا هفتم بود، موقع آمار عصرگاهی برخلاف روال قبل خیلی طول کشید، سر و صدای عراقی ها آنقدر بلند بود که از درون سلول بخوبی ناراحتی و خشمگین بودن آنها را می‌شد تشخیص داد. سوت کشیدن های پی در پی حکایت از اتفاق غیر منتظره‌ای میداد که برای من در آن سلول انفرادی هم جای سوال و تعجب و نگرانی بود. بالاخره بعد از یکی دو ساعت صدای بازشدن درب را شنیدم و از صدای ناله و ضربات کتک کاری مشخص بود گویا مهمانی دیگر برای زندان آورده اند. سلول من کنار دستشویی و حمام بود، بخوبی صدای شر شر آب و صدای کابل و ضربات مشت و لگد را میشد شنید. نیم ساعتی گذشت بلافاصله درب سلول باز شد و قد بلند، سراپا خیس آب شده و در آن هوای سرد زندان، با صدای لرزیدن از سرما و درد کتک خوردن ها را با لگد به داخل سلول انداختند. من بلافاصله با دیدن این وضعیت یکی از پتو ها را سریع جمع کردم انداختم روی آن برادر. بلافاصله که وضعیت را دید من را کشید کنار در حالی که چند فحش و ناسزا بهم گفت یک محکم هم بهم زد.. آن اسیر عزیز با همان صدای لرزان گفت..الکیهههههه الکیهههههه، برووووو کناررررر...به طریقی به من رسوند که بزار زودتر گورشون را گم کنن. دو تا دیگر هم انداختن داخل سلول و ما را تنها گذاشتند. آقا ""، مهمان تازه وارد من در آن سلول بود.... ادامه دارد ..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
قابل توجه همراهان گرامی: این کانال تبلیغی نیست و موضوع زیر صرفاً به خاطر مدیریت واحد این کانال و کانال " آجیل و خشکبار امیران " می‌باشد. لذا بدین وسیله به اطلاع می‌رساند به مناسبت شب یلدا از این تاریخ عرضه مجازی اقلام آجیل و خشکبار (از آخرین قیمت های مندرج در کانال امیران) برای اعضای محترم کانال "ناگفته‌هایی از اسارت" ، مشمول ۵ تا ۱۰٪ تخفیف خواهد بود. 👈 عضویت در کانال 👉 👈 سفارش 👉 بدیهی است، ارسال در اصفهان بوسیله پیک و به شهرستان‌ها از طریق پست یا تیپاکس و هزینه بعهده متقاضی خواهد بود.
🔹۱۷ روز زندان انفرادی .......ادامه از قبل آقای ، در اسیر شده و به هم آشنایی داشتند. او به قول امروزی ها فعال اجتماعی و به مباحث و احکام شرعی و فقهی و قرآنی آشنایی نسبتا خوبی داشته و آسايشگاه ۲ بود. لازم به توضیح استکه در دوران ، همزمان و طبق تقویم کشوری تمام مراسمات ملی مذهبی در حد مقدورات و بصورت مخفيانه انجام می‌گرفت. در هر آسايشگاه یک مسول ارشد بود که معمولا از میان عرب زبانان اهل انتخاب می‌شدند. و یک وجود داشت که معمولا از میان ارتشی ها انتخاب میشد. اگر ارشد اردوگاه به زبان عربی آشنا نبود ، یک عرب زبان خوزستانی هم بعنوان برای او انتخاب می‌کردند و در اتاق ارشد اردوگاه که جدای از سایر آسايشگاه ها بود با هم زندگی می‌کردند. در مسولیتهای غیر رسمی فیمابین اسرا، نیز هر آسايشگاه مسولین مختلفی داشت . از جمله یک مسول که وظیفه هماهنگی انجام مراسمات را عهده دار بود. کل اردوگاه هم تحت رهبری مخفی شورایی از بزرگان روحانی بود که نسبت به بقیه اعلم و سخنان و راهنمایی های نافذتری را در بین اسرا داشتند. بگذریم... پس از اینکه آقا سعید با کابل و شلنگ، زیر آب سرد و از روی لباس خیس حسابی کتک نوش جان کرد، بالاخره عراقی ها خسته شدند و ما را تنها گذاشتند و رفتند. حالا علت زندانی شدن آقا سعید... معمولا با هماهنگی مسولان آسايشگاه ها، جابجایی هایی موقتی بصورت یک شبه بدلایل مختلف بین نفرات آسايشگاه ها انجام می‌گرفت. رابطی که مسول هماهنگی جابجایی آن روز آقا سعید از آسايشگاه ۲ به آسايشگاه ۸ بود، گویا با دو نفر صحبت کرده بود که آن دو نفر هم به هوای اینکه نفر بعدی رفته، عملا کسی نرفته بود. در نتيجه آسايشگاه ۲ یک نفر کم داشت و آسايشگاه ۸ یک نفر زیاد...و عاقبت آن تنبیه و رندانی شدن آقا سعید!!😂😂 با ورود آقا سعید به و پیدا کردن یک هم سلولی برای سه روز از تنهایی چندین روزه درآمدم. ادامه دارد ..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹محمود ماهی در محیط هر کس بنا به هنر و توانمندیهای خود اسباب سرگرمی و مشغولیت بچه ها را فراهم میکرد. بعضی ها با تجارب از و و والیبال تا و ...، گروهی دیگر با و و فیزیک و ریاضی و گروهی دیگر هم با و شوخی و و ... و بالاخره همه به نوعی هم بودند(در رشته های صاحب تجربه) و هم متعلم و در رشته های دیگر... که بسیار خدمتگزار بچه ها بود، در و دکانی برای خنده و طنز درست کرده بود. ماجرا از این قرار بود که هر کس کلمه "" را میگفت، با عصبانیت الکی و دنبال افتادن آقا محمود و زمینه خنده و طنز دیگران روبرو میشد. برای همین بود که معروف شده بود به "محمود_ماهی" روز اول فروردین سال ۶۳ برای سبزی پلو با تن ماهی دادند. البته یادم نیست که تن ماهی رو با پول خود بچه‌ها خریدن یا عراقی‌ها آوردن. محمود ماهی🐟 اعتراض داشت و رفت پیش که چرا امروز ماهی دادن البته با کلام خود آقا محمود چرا از این زهرماری دادن.😡😂😳 حاج آقا به محمود گفت که من هم ماهی نمی‌خورم بیا ناهار با هم بخوریم.😏 حاج آقا با محمود هم غذا شد. یه ظرف غذا براشون آوردن، قاشق اول و دوم رو که محمود زد قاشق سومش پر ماهی شد .😁 خلاصه هیچی محمود افتاد دنبال حاجی یه بازار خنده‌ای هم برای بچه‌ها شد.🦈🐬🐳😂😂😂😂😂 راوی: ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹۱۷ روز زندان انفرادی .......ادامه از قبل سه روزی که آقا سعید با من هم بودند برای من به یک کلاس درس از مباحث مختلف و احکام و قرائت بعضی دعاها از جمله و و آیاتی که از حفظ داشتند تبدیل شده بود. از این ميان، را از ایشان به یادگار دارم که برام خیلی شاخص بود. بر خلاف روزهای دیگر، آن سه روز برای من خیلی زود گذشت و خط چین شمارش روزهای گذشته ام در بر روی دیوار به آرامی پر میشد. سلولی به مساحت حداکثر 4 متر مربع سراسر بتن سیمانی و نمناک و سرد و تنها روشنایی آن کورسویی از پنجره مشبک 30 *40 بالای درب سلول بود. شمارش روزهای زندانی خود را با آمار صبحگاهی تنظیم کرده بودم. بعد از آمار صبح روز نهم یا دهم بود که آقا سعید با سپری کردن محکومیت سه روزه آزاد شد و مجددا به آسايشگاه برگشت. بازم من ماندم و تنهایی در سلول... تا آن زمان از میان اسرای اردوگاه موصل 2 رکورد مدت زمان زندانی را شکسته بودم. به نوعی تلقی میشدم که گویا محکومیتی بیشتر از سایر تخلفات به زعم عراقی ها داشته است. بحث با افسر استخباراتی و گویا چیز کمی از نظر آنها نبوده، در حالی که من فقط دو سوال پرسیدم، چرا اینقدر برای آنها گران بود...؟؟!! نمیدانم.. از روز هفتم دیگه به زندان نمی آمد. آخرین باری که آمد زمانی بود که آقا سعید را به زندان آوردند. سرباز کاظم هم فقط چند روز اول بود و دیگر خبری از او نبود. ولی گروهبان نجیب به همراه سایر سربازها برای می آمدند. "جمعه "، یکی دیگر از سربازان اردوگاه موصل 2 بود که خیلی از اسرا در طول دوران اسارت خود صورت مبارکشون با دست های خشن و سنگین او نوازش داده شده است. او فردی متعصب، قیافه ای خشن و زمخت با خالکوبی های روی بدن و صورت و تیپ عشایر بادیه ای، داشت. من هم در طول دوران اسارتم سه از او نوش جان کردم که یکبارش در زندان بود. ضربه ای که میزد با تمام قدرت و ناگهانی بود که امکان هر گونه واکنشی را از طرف می‌گرفت. فقط سرگیجه و وزوز گوش و گاهی هم پارگی پرده گوش را برای اسرا به همراه داشت. ادامه دارد ..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹صندوق خیریه سردرد ها و گاها معده دردهای شدید می گرفتم بحدی که یک بار از روی ناچاری دکتر از ، آمپول مخصوصی را که خیلی کوچک بود ولی من هرگز اسم آن را ندانستم، برایم درحواست کرده بود . بعد از اینکه صلیب این آمپول را آورد و دکتر نظری به من تزریق کرد حدود یک ماه هیچ دردی احساس نمی کردم، خواب و بیداری ام یکی بود،به سختی می توانستم بچرخم یا رو برگردونم فقط راست راست می توانستم راه بروم ، بچه های اسم این آمپول را گذاشته بودن ( سیخ میری یا میخ میری😂😂).. از آن به بعد، هر روز صبح می دیدم کیسه ام پر است از تن ماهی، شیر خشک و شکر، همه اینها از آسایشگاه بود که برادران عزیزم از حق مسلم و قوت بخور و نمیر خود می گذشتند و می گذاشتند توی کیسه من و ، همشهری امان از بافق به زور به من می خوراند.. ولی هرگز نفهمیدم کی جمع می کردند و کی توی کیسه من می گذاشتند. بعدا که هوشیار شدم و به حالت عادی برگشتم دکتر عیسی نظری گفت اسمت دادم به صلیب برای تعویض. البته نوبتم نشده ، آزاد شدیم. من از صندوق آسایشگاه خییییلی ارتزاق کردم ، خدایا رزق و روزی همه دوستانم، برادرانم ،پدرانم جد اندر جدشان را در دو دنیا به کفایت عطا کن. خدایا چنین صندوق های پنهان و بی ریا و با عشقی برای نیازمندان دردمندتر از من در کل کشورم آرزوست.🤲 راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
سالروز شهادت ام الائمه حضرت فاطمه زهرا (س)، را بر کلیه شیعیان و عزاداران حضرتش تسلیت عرض مینمائیم..🖤🖤🖤 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ العَالَمِينَ مِنَ الأوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ المَرْضِيَّةُ ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. أُشْهِدُ اللّهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أنِّي راض عَمَّنْ رَضيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مُتَبَرِيٌ مِمَّنْ تَبَرَّأتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَيْتِ، مُعاد لِمَنْ عادَيْتِ، مُبغِضٌ لِمَنْ أبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أحْبَبْتِ. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
🔹۱۷ روز زندان انفرادی ..... ادامه از قبل از روز سیزدهم مریض احوال شدم، احساس ضعف عمومی، سرگیجه و گاهی تهوع و استفراغ داشتم. چند بار به عراقی ها گفتم که حالم خوب نیست من را ببرید ولی توجهی نمیکردند. بالاخره شب پانزدهم زندانی شدنم هم به پایان رسید، انتظار داشتم بعد از آمار صبحگاهی من هم آزاد شوم و به آسايشگاه برگردم. ولی متاسفانه بازم من را به برگرداندند و هرچه اصرار کردم که ۱۵ روز زندانی من تمام شده قبول نکردند. طبق روال قبل ولی با کسالت بیشتر ، دو روز دیگر هم در زندان گذراندم. خوشبختانه در روزهای آخر کتک زدن به شدت روزهای اول وجود نداشت و صرفا گاهی با یکی دو می‌گذشت. صبح روز هجدهم بالاخره سر و کله پیدا شد. گویا از مرخصی ده روزه ای که رفته بود، برگشته بودند بر خلاف روزهای قبل با روی خوش و خنده رو به سربازها کرد و گفت این ؟؟!! که هنوز اینجاست. یالا آزادش کنید ولی نه آسايشگاه قبلی خودش، بفرستیدش آسايشگاه ۱۳. همچنین رو به من کرد، بصورتی که من هم بفهمم شروع به نصیحت کردن کرد و گفت شانس آوردی نفرستادمت ، برو دیگه جزو مشاکل ها نباش و... من هم با یه نعم سیدی... (بله قربان) از خارج شدم. بعد از مدتها که چشمم به نیفتاده بود برای مدتی احساس تاری دید داشتم و همچنان از ضعف و بی حالی و سرگیجه هم رنج می‌بردم. یکی دو ساعتی در محوطه جلوی آفتاب نشستم تا کمی حالم بهتر شود بعدش رفتم بهداری ببینم مشکلم چی هست. بهداری اردوگاه که توسط پیراپزشکان ایرانی اداره می‌شد با فاصله کمی جنب زندان قرار داشت. اگر اشتباه نکنم اسیری به اسم بهداری بودند و آنجا را اداره می‌کردند. هفته ای یکی دو ساعتی هم از پزشکان عمومی عراقی به درمانگاه برای ویزیت می آمدند. اقای نظری من را کرد و توصیه کرد که چند روزی بیشتر وقت آزاد باش روزانه ام را جلوی آفتاب باشم،علتش را کمبود ویتامین دی تشخیص دادند. بعدش سعی کردم هر طوری شده خودم را به آسایشگاه قبلی یعنی یک برسانم. ادامه دارد ..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹۱۷ روز زندان انفرادی ..... ادامه از قبل وسایلم که شامل یک کیسه برزنتی و خرده وسایل شخصیم توش بود و دو پتو و یک بالشت را جمع کردم و از بعضی بچه های آسايشگاه که بعد از هنوز داخل آسايشگاه برای عمومی مانده بودند خداحافظی کردم و عازم آسايشگاه ۱۳ شدم. به نوعی تبعید هم شدم و محکومیت من در اصل شامل تبعید و زندان بوده است . آسايشگاه ۱۳ بیشتر اسرای کرد زبان که تعداد زیادی از آنها نظامی نبودند و صرفا هنگام تردد در خاک به علل مختلف در غرب کشور دستگیر و بداخل اردوگاه های فرستاده شده بودند. اسم آسايشگاه هم به مزاح نزد دیگر اسرا به "خالو تعش" معروف بود. شرایط در آسايشگاه ۱۳ همانند آسايشگاه یک از لحاظ برنامه های مذهبی و فرهنگی نبود، تلویزیونی که چند روزی همه بخاطرش زندانی شدند و در ادامه آن بحثی که من با ضابط احمد داشتم و منجر به ۱۷ روز زندانی شدنم شد، در این آسايشگاه بیشتر اوقات روشن بود و نسبتا ببیندگان بیشتری هم داشت. دیگر از دوستان و همرزمان بیجاری ام که از زمان جبهه با هم بودیم با اینکه در همین اردوگاه بودند، در این مدت خبری نداشتم. در آسايشگاه ۴ ، -سرابی و در آسایشگاه ۵، در آسايشگاه ۹ و آسايشگاه ۸ بودند. مشغله های اسرا در مدت زمان محدود آزاد باش روزانه آنقدر زیاد بود که اینطوری بیان میشد که اگر یک اسیری بتواند در طی روز یه دستشویی برود و لباسی بشوید و یک دوش آب سرد بگیرد، جزو موفق ترین های آن روزگار بود. حکایت و و دیگر امکانات بهداشتی خود داستانی مفصل است که در اینجا قصد بیانش را ندارم. لذا گله مندی هم از دوستانم نداشتم چرا که می‌دانستم همه به اندازه خود دردسر و سختی و مشقت دارند. علی ایحال حدود سه ماهی را در آسايشگاه ۱۳ گذراندم. در اواخر آذر ماه (۱۳۶۲) عراقی ها تصمیم گرفتن جابجایی بین اردوگاه ها انجام بدهند، نحوه انتخاب هم معمولا به این صورت بود که سر آمار که همه به صف بودند، می آمدند و هر اسیری که به زعم آنها جزو مشاکل بود جدا می‌کردند. پانصد نفری از به قصد عازم شدیم. از بچه های ، سید محمود بیات غیاثی و نعمت اله حاجعلی هم بودند. ادامه دارد ....... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹۱۷ روز زندان انفرادی ..... ادامه از قبل ، اسمی که برای نام آشناست. بدترین و وحشیانه ترین نوع های دسته جمعی بود. استقبال از اسرای جدید الورد به هر با کابل و شلنگ و باتوم و مشت و لگد...، در تونلی به طول حدود ۲۰ متر که در دو طرف سربازهای خشمگین ایستاده و برای عبور تک تک اسرا برنامه ریزی شده بود که نقطه ای از بدن آنها بدون ضربات قرار نگیرد. در ابتدای تونل سربازی قوی هیکل به اسم "مشعل" ایستاده بود با ضربه ای کارتی به گردن هر اسیر، او را گیج می‌کرد تا توان گذشتن سریعتر را از او بگیرد تا دیگر سربازان بتوانند از سر تا پای او را با ضربات نوازش کنند. توصیف آن شرایط از توان هر قلم و بیانی عاجز است. فضایی که در آن "تونل مرگ" اجرا می‌شد هم گویا با اسرا یار نبود..یک طرف سیم خاردارهای حلقوی از بالای دیوار تا کناره و روی زمین و طرف دیگر بلوک های سیمانی لبه تیز و انباشته شده قرار داشت. بعد از گذر از آن تونل وحشت و مرگ، محال بود کسی طعم زخم و لبه تیز بلوک های سیمانی را مضافا نچشیده باشد... از طرف دیگر اگر کسی خیلی هم فرز و دارای بدنی ورزیده و عضلانی هم بوده و توانسته باشد آن شکنجه ها را تحمل کرده باشد، دیدن آن صحنه های ناجوانمردانه ضرب و شتم دوستان و همرزمان، خود شکنجه ای بس دردناکتر بود...کم سن و سال ها و پیرمردها و کم بنیه هایی در میان ما بودند که آسیب پذیری بیشتری داشتند... یادم هست همرزم عزیزم ، بدنی نحیفی داشت، ران پای او با ضربات کابل قاچ شده و زخم بزرگی برداشته بود. در نهایت ۵۰۰ نفر را در دو آسايشگاه، هر کدام ۲۵۰ نفر جای دادند. آسايشگاه هایی که طبق معمول فضایی برای حداکثر ۱۰۰ تا ۱۲۰ نفر بیشتر جای نداشت. طوری بود که بصورت نوبتی باید دراز میکشیدی تا بتوانی کمی از خستگی و رنج را کم کنی... استقرار در آسايشگاه تقریبا همزمان با غروب آفتاب بود، مغرب و عشاء را با بجا آورده و از شدت خستگی و درد، همه نیمه جان و مچاله شده افتادیم. ناگهان با صدای بلند یکی از بچه ها که نماز داره قضا میشه و فرصت نیست همه بلند شدند که در جا تیمم و نماز صبح را بخوانند. از طرف دیگه ها که متوجه موضوع شدند آمدند پشت پنجره آسایشگاه که چه خبره؟؟!! چرا بلند شدید؟؟! ممنوع هست و خاموشیه و داد و بیداد و انواع و اقسام فحش هایی که لیاقت خودشان را داشت... مترجم آسايشگاه بهشون گفت برای نماز بیدار شدیم. گفتند که چه موقع نمازه و هنوز که نشده و ساعت ۳ صبح هست و شما قصد مخالفت و شورش دارید و فلان و بهمان. و پرونده ای دیگه برای فردای بچه های آسايشگاه درست شد؟؟!! ... جریان از این قرار بود، در میان همه فقط یک ساعت مچی وجود داشت ، متعلق به اسیری به نام استاد عظیم و از بهمراه داشت و بطور مخفیانه آن را حفظ کرده بود. او دارای بدنی لاغر و نحیف و استخوانی و عینک ته استکانی هم به چشم داشت. گویا اثر ضربات روی هم تأثیر گذاشته و او را هم به اشتباه انداخته بود.😂😂 ادامه دارد ....... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan