مسیر سر و صدای دیروز رو نداشت و تقریبا ساکت بود. حتی موکب بچههای حراست هم که پنج، شش روزی بود که صدای مداحیهای عربی و اربعینیشون قطع نمیشد ساکت بود.
این فضای خلوت و موکبهای خالی و سکوت، همون چیزیه که کارفرمای اون انتحاریها میخواهد.
کاش یک چیزی این فضا رو بشکنه.
به نمایشگاه که رسیدم تلوزیون بالای کانکس خاموش بود ولی صدای حاج قاسم از باندهای جلوی نمایشگاه پخش میشد :«مکن تهدیدم از کشتن که من تشنه زارم به خون خویشتن».
به آقای قاسمی و حاج آقا که روبروی آتیش نشسته بود و مثل اینکه دود آتیش هم اذیتش نمیکرد سلام کردم.
دیشب بود که حاج آقا تماس گرفت و گفت بهتره که فردا نمایشگاه ادامه داشته باشه و امروز هم اولین نفر خودش رو رسونده بود به اینجا.
وارد نمایشگاه که شدم چندتایی سنگ از سنگهایی که توی غرفه فلسطین آویزون بودن افتاده بود. رفتم و مشغول دوباره آویزون کردنشون شدم. صدای حاج قاسم هنوز هم میومد:«رقص اندر خون خود مردان کنند/ چون رهند از دست خود دستی زنند/ چون جهند از نقص خود رقصی کنند». بغضم ترکید. لعنتی از دیروز عصر اومده بود.
از دیروز این سوال رو میپرسن که چرا این تعداد از زائرا شهید شدن اما حالا و توی غرفه فلسطین شاید بهترین جا برای فکر کردن بهش باشه. دائم یکسری جوابهاشون توی ذهنم رژه میره:«چون نزدیم زدن. تقصیر نیرویهای امنیتیه. باید گیت میگذاشتن و و و» جواب کدومه؟
راستی بچههای فلسطینی چرا دارن شهید میشن؟ شهدای فلسطین که شهدای ضعف و ناتوانی نیستند اتفاقا فلسطینیها بودند که طوفان به راه انداختند و ضربه زدند.
مثل اینکه جواب سوالم رو پیدا کردم بودم دویدم بیرون که به آقای قاسمی بگم باید تلوزیون رو روشن کنیم که دو نفر اومدن داخل گفتن:«نمایشگاه بازه؟». فکر میکنم جواب آره رو از چشمام فهمیدن.
دیگه داشت مداحی حسین طاهری پخش میشد:«علم از دست علمدار نیوفتد هرگز». یکی از مسئولین گلزار که از جلوی نمایشگاه با عجله رد میشد، صداش رو برد بالا و گفت:«ولوم بده».
نگاهم افتاد به حاج آقا که داشت وسط مسیر پرچم بلند یا ابالفضل العباس رو میچرخوند. شب که شد مسیر پیادهروی رو به سختی برگشتم، سیل جمعیتی که اومده بود اجازه نمیداد مسیر رو برعکس برم. به پارکینگ که رسیدم پر از ماشین بود و بنر خروج هم دوباره نصب شده بود.
✍ #او
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.