سه شنبه ۱۲ دی ماه
خواهرم مهمانم بود نمیدانم چه شد که صحبتمان به شهدا رسید ...
من از شهیده راضیه کشاورز ۱۶ ساله گفتم و خواهرم از شهید قربانخانی من از شهید محمد حسین حدادیان و خواهرم از شهید صدرزاده من از شهید ذکریا شیری و خواهرم از شهید سیاهکالی ...😭😭
روضه خوبی بود تا رسیدیم به اسم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و بغض های نهفته و اشک های حلقه زده در چشم و سکووووت ...
سه شنبه ۱۲ دی ماه آخرِ شب
گروه های مجازی را نگاه میکنم عکس های شهید حاج قاسم سلیمانی را میبینم و ذهنم میرود به ۴ سالِ پیش وقتی صبح زود از خواب بیدار شدم و تلوزیون را روشن کردم ، زیرنویس شبکه خبر را میخوانم و دلم میلرزد ...
با اینکه آن زمان شناخت زیادی از حاج قاسم نداشتم ولی اشک هایم سرازیر می شود ...
به مراسم تشییع سردار میروم و تازه متوجه میشوم چه اتفاقی افتاده و اشک میریزم برای سردار... برای بی خبری خودم ...
چهارشنبه ۱۳ دی ماه
در اتاقِ خانه مادرم نشسته بودم و بعد از ساعت ها گروه های مجازی را چک میکنم و ناگهان کرمان_تسلیت را میبینم
مات و مبهوت از اینکه خبر برای چه زمانی ست ... لرزه به جان و دلم می افتد و سریع به سمت تلوزیون میروم و روشنش میکنم ...
صدایم بلند می شود و با بغض میگویم باز چی کار کردن ؟ دوباره شهید ؟ دوباره مادر و کودک بی گناه ؟ روز مادر ؟ زائران شهید سلیمانی ؟ آخه چرا ؟😭😭😭
و بغضم را قورت میدهم به خاطر مادرم ...
روز مادر بود و طاقت دیدن غصه و اشک هایش را نداشتم ...
اما مادرم هم متوجه می شود و اشک هایمان سرازیر می شود ...
برای سردار ، برای زائران سردار ، برای مادران و کودکان مظلوم ...
و برای شهادت ...
و سرانجام میگوییم درِ شهادت هنوز هم باز است
خدایا مرگ ما را نیز شهادت قرار بده ...
صفحه اینستا را باز میکنم و استوری دوستی قدیمی را میبینم که نوشته از کشته شدن هموطنانم ناراحتم ...
ولی چرا خانواده قاسم سلیمانی نبودن چرا زینب و بقیه دخترانش نبودند چرا کرمان را تعطیل کردند که شلوغ شود و چرا چهلم کشته شدگان روز ۲۲ بهمن می شود ؟
قلبم آتش می گیرد و نمیتوانم تحمل کنم و گزینه آنفالو را میزنم ...
زیر لب میگویم خدایا عاقبت ما را به خیر کن ...
✍ #زهرا_امیدی
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
#خط_روایت
@khatterevayat