بسم الله
تقریبا یک ماه قبل بود که یک هفته از دخترم دور بودم... دقیقا هفت شبانه روز!
دختر دوسال و چند ماهه ام را به مادرم سپرده بودم تا خودم در بیمارستان کنار نوزاد چند روزه ام باشم... چاره ای نبود!
روزی چند بار باهم حرف می زدیم، برای هم عکس و فیلم می فرستادیم و به وعده ی دیدار دلخوش بودیم.
هرروز که عکس می فرستاد، انگار لاغرتر شده بود و هرروز که صدایش را می شنیدم با غم و بغض نهفته در صدایش قلبم تکه تکه می شد...
ولی به لطف خدا بالاخره گذشت و تمام شد و در آغوش گرفتمش و بوسیدمش و بوییدمش!
الان که یک ماه بیشتر گذشته، هنوز ته مانده ی دلتنگی هایش از عمق چشمانش پیداست و هنوز انگار غم و ترس از دست دادن «مامان» رهایش نمی کند!
×××
امروز خبر شهادت یک «مامان» رسید،
درست وسط تشییع «مامانبزرگ»! مادر و دختری همسفر شدند تا بهشت، ولی....
در همان حالی که به مامان و مامان بزرگ و همسفرشدن زیبایشان در روز «مادر» غبطه می خورم؛
در همان حال، قلبم برای دختر دوساله ای می لرزد که الان روی تخت بیمارستان است و نه مامان دارد و نه مامان بزرگ...و نه امیدی برای دیدار.
عکسش را هم دیده ام؛ چقدر شبیه زهرای کوچک من است!
تا چشم هایم را می بندم، لرزش چشمان معصومش را می بینم! آغوش کوچک بی پناهش را می بینم! رهایم نمی کند این غم...
دخترم را در آغوش می فشارم و برای دختر
خوابیده در بیمارستان کرمان، لالایی می خوانم؛ شاید به گوشش برسد و کمی آرامش کند:
لالا لالا گل پونه
بخواب نازم نگیر بونه
لالا لالا گل لاله
بخواب جونم نکن ناله
مامان رفته سفر لالا
بخواب ای دختر بابا
لالا مامان دوستت داره
تو رو تنها نمی ذاره
لالا لالا گل نرگس
نبینم اشکاتو هرگز
بخواب فردا پر از نوره
غم و سختی ازت دوره
میاد عشق و امام ما
میره غم ها میره سرما
به لطف حضرت زهرا
دلت آروم میشه فردا
لالا لالا گلم لالا
عزیز خوشگلم لالا
#شهیده_مریم_قوچانی
#شهیده_فاطمه_دهقان
✍ #علمدار
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
#خط_روایت
@khatterevayat