eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
652 عکس
99 ویدیو
14 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️عمه زینب لحظات شب‌های اسارت خیلی به سختی و کند می گذشت. خط سرخ تازیانه ها بر بدن، لاله گوش پاره شده دختر بچه ها، صورتهای کبود از سیلی، دختر بچه جان داده زیر دست و پا. بریده شدن سر برادر جلو چشمها، پیکر اربا اربای علی اکبر و قاسم، برنگشتن عباس از آن سفر کوتاه تا علقمه، خاطره هایی بودند که خواب را از چشم آنها می ربود و ساعات شب را طولانی و طولانی تر می کرد. شمردن ستاره ها دیگر به خواب نمی انجامید. سکینه که گویی غمهای همه عالم بر دلش سنگینی می کرد، در حالی که سر بر زانوی عمه گذاشته بود، گفت: عمه جان، شب عاشورا که بابایم از مرگ و خداحافظی گفت یا عصر آن روز موقع آخرین وداع، شما مثل یک کبوتر پر و بال شکسته و نازک دل غش کردید و نزدیک بود جان بدهید. انتظار داشتم شما هم مثل مادرم رباب، مثل بقیه زنها و بچه های کاروان بشوید. مادرم را نگاه کنید، همه فکر می کنند دیوانه شده یا دیوانه می شود. صورت همیشگی اش را از دست داده. مثل شبح شده. حتی گریه هم نمی کند. ستون شکسته ای شده، خاموش و تسلیم و درمانده. راستش من فکر می کردم شما هم بعد از آن مصائب همینطور شوید، اما برخلاف انتظارم همچون یک ببر زخمی، مثل یک شیر در بند، پناهگاه و تکیه گاه همه شدید. حتی در زیر برق تیغهای مست از پیروزی، جان برادرم علی را از هر گزندی به در بردید.. عمه جان چطورشد؟، بین شما و پدرم چه گذشت که اینگونه شدید؟ آه.... سکینه جان، اگر حرفهای بابایت نبود، تا به حال چند بار جان داده بودم. - مگر بابایم چه گفت عمه جان؟ او- اسراری بر من گفت که هر کسی تاب شنیدنش ندارد. - چه اسراری عمه جان؟ - عزیزدلم، اینها، راز است، اگر به کسی که ظرفیت ندارد گفته شود، ممکن است باور نکند، حتی ممکن است، کافر شود. پس هرجایی نباید بازگو شود. - فهمیدم عمه جان. - بابایت،... نمی دانم با زبان گفت یا با دل، نمی دانم شنیدم یا بر قلبم نازل شد، او گفت: رسم ما عاشقی است و آیین معشوق ما این است. وقتی او دل عشاق را به بند عشق خود کشید، و دلهای آنها را صید کرد، در بیابان جنون عاشقی می کشاندشان. معشوق، دل آنها را پر درد دوست دارد. چشمی را که از عشقش خون بگرید می پسندد. آنقدر در راه عشق به بلا دچارشان می کند تا هر کس که نالایق است بگریزد. سپس به هر کس که ثابت قدم ماند، نگاه محبت خود را به او می افکند و اندک اندک به سوی خویش می خواند. او را در کوی خویش راه می دهد و به بارگاه وصال می رساند. خواهرم، ما که با آنها دشمنی نداریم. ما با جهل آنها دشمنیم. جنگ با این دشمن با سپر و شمشیر و نیزه نیست. اوج جنگ من با آنها خطبه هایی بود که برایشان می خواندم. به همین دلیل در آن لحظات، لرزه بر ارکان سپاهشان می افتاد و دستور می دادند با هلهله و سوت و کف، نگذارند سخنان مرا بشنوند. ای یادگار پدر و مادر عزیزمان، لشکریان جن و ملائک برای یاری من به صف شدند، اما من یاری آنها را رد کردم. نزد خداوند برای من مقامی در نظر گرفتند که جز با ابتلاء به این مصائب و بلاها به آن نخواهم رسید، و مقامی برای تو در نظر گرفته اند، که جز با صبر و ایستادگی به آن دست نخواهی یافت. خواهرم، تو نیز با ابتلاء، به مقامی خواهی رسید که قسم و دعا به مصائب تو مستجاب خواهد بود. مبادا آنگاه که مصیبت برادران و عزیزان را دیدی و دلت از شدت مصائب صد پاره شد، لب به نفرین این جاهلان بگشایی، که دودمانشان بر باد خواهد رفت و اثری از آنان برجای نمی ماند‌. یک آه سوزناک تو برای لشکری کافی است. پس تو نیز بر آنها ترحم کن و فقط با جهل آنها بجنگ. برای کشتن جهل، تیغ دیگری لازم است. وقتی شمشیر بر علی زین العابدین می کشند، جانت را سپر آن تیغها کن، وقتی تازیانه ای بالا رفت که بر کودکان فرود بیاید، خود را فرودگاه آن تازیانه قرار ده. وقتی به سوی شما سنگ زدند، پیشانیت را سپر سنگها ساز. سکینه پس از شنیدن این سخنان به سِرِّ میان عمه و بابا پی برد، و دانست که چرا عمه اش زینب از ضربات تازیانه و کعب نیزه ها و سنگ جاهلان مست می شد، و بر مصائب آنچنان صبر کرد که صبر شرمنده شد و آنچنان عاشقی نشان داد که عشق را خجل کرد و ساقی را ساکت و شرمنده ساخت. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat
تاریخی نو و جهانی نو مردی در آن سوی تاریخ در میدان ایستاده است. با بوی عطر سیب تازه تمام یاران و سردارانش یکی پس از دیگری در خون غلطیده اند. همه از قبیله شیران، مردان مرد، یاران شیر خدا، یاران حیدر در مقابلش خیل کفتارها زوزه می کشند و قهقهه می زنند. هر گاه کفتارها قهقهه می زنند، بدان شیری بر زمین افتاده است. و او هر لحظه تنها و تنها تر می شود تا اینکه یکه و تنها در میدان می ماند تلی از شیران در خون غلطیده در مرتفع ترین گودال تاریخ و آن مرد نیز وارد گودال می شود و در این سوی تاریخ نیز مردی به انتقام آن مرد ایستاده است. استوار و سترگ با بوی عطر گل یاس یاران و سردارانش یکی پس از دیگری در خون می غلطند در مقابلش خیل کفتارها زوزه می کشند و قهقهه می زنند. اما او تنها نیست. من هستم، تو هستی، ما هستیم خیل مردم ایران و یمن و عراق و لبنان و فلسطین اگر چه با دلی زخمی، اما با او هستند. او هیچگاه تنها نخواهد ماند و عهدی بسته اند با آن مرد و علمدارش آنها نذر کرده اند تا صف به صف مقابل کفتارها بایستند و پس از خودشان، پسران و دخترانشان را شیرمرد و شیر زن بار بیاورند و تا انتهای تاریخ نگذارند این مرد تنها بماند این بار تاریخ تکرار نخواهد شد و آنها تاریخی نو و جهانی نو رقم خواهند زد. پر از عطر یاس. بدون کفتارها‌. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat