eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
218 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق ندیده ی من شنیدن آسمانی شدنتان دلمان را غم خانه ی داغتان کرد تو اما حسابت برایم با همه فرق میکرد امسال که دلتنگ حاجی بودم برایش نوشتم حاج قاسم بی قرارم دلتنگم امسال پای کرمان آمدن ندارم حالا که پاره ی تنم آسمانی شده،نبودنتان بیشتر پشتم را خالی کرده دلم را آرام میکردم امسال معلمم و کرمان رفتنم درست نیست... خبر انفجار را ساعت آخر مدرسه می‌خوانم و دنیا دور سرم میچرخد بیشتر شهدا خانم هستند من اینجا وسط این کلاس چه میخواهم؟ دلم آشوب است و سرزنش های دلی شروع میشود دانشجو معلم ،شهیده فائزه رحیمی این شباهت اسمی حسرتم را هزار برابر میکند چقدر با تو حرف دارم رفیق تو تلنگر منی کاش عاقبتمان هم شبیه اسممان باشد... حالا که رفته ای و حاجی به استقبال ت می آید از فائزه ی زمین خورده ی دنیا بگو از دلتنگی هایم از احوالپرسی های ت با آسمانی ها که فارغ شدی ،سلامم را به بابای عزیزم برسان حتما با رفتنت یاد دختر خودش افتاد حتما هربار اسم ت را شنید صورتم را تصور کرد حتما دلش هم برایم تنگ است حالا اینجا درست وسط دنیا هر لحظه خودم را جای تو تصور کرده ام زیارت حاجی... دلتنگی... انفجار... بغل بابا... پایان دنیایم میشد که شبیه تو اینقدر شیرین باشد برای شهید شدن حتما نباید مرد بود سپاهی بود سوریه و غزه رفت... زن ها شهید میشوند حتی اگر معلم باشند حتی اگر ایران بمانند... ✍ فائزه_افشارکیا @khatterevayat
انگار همین دیروز بود عکست را دست میگرفتم و با انرژی وجب به وجب شهر را میگشتم... سرم درد میکرد مخالفی ببینم و برایش از تو بگویم نظرش را عوض کنم و قند در دلم اب شود، یدونه رای بیشترم غنیمته... سرم بوی قورمه سبزی میداد نه شب معنا داشت نه روز بابا ماشین و وقتش را وقف تبلیغ کرده بود شهر و روستا رفتنش ساعت نمیشناخت هربار یک طرف شهر میدانستم چند نفری رفته اند که از تو بیشتر بگویند... خانه کمی از ستاد نداشت.. خودت اما آرام بودی... بدون تشویش... پول تبلیغات ستاد راهم از بین بچه ها جمع میکردیم. ذره ای از پول بیت المال را خرج عکس و بنر نکردی تلخی سال ۹۶ مگر پاک میشد از دل و جانمان... باز پوستر عکست را دست گرفته ام... این بار اما دلشکسته ساکت غمگین داغدار... دیگر نه سرم هوای بحث سیاسی دارد نه رمق حرف ناحساب بعضی هارا دلم فقط آغوش گریه ی همدردی میخواهد... حسابی بی خوابی ها و شهر و روستا رفتن هایمان را جبران کردی... از همان جبران ها که یک دانه بکاری و هفتاد خوشه برداشت کنی... بچه های ستاد خوب میدانند حرف های ناحساب چطور خستگی را به روح و جانت عمق میدهد... تصور دوسال و چند ماه خستگی جسمی و روحی دلم را آتش میزند... ناراحت رفتنت نیستم سید بی انصافیست برایت استراحت نخواهم ولی کاش رفتنت شبیه ۹۶ بود سخت است فکر نبودنت برای همیشه... اینطور پرواز کردنت کاممان را زهرمار کرد مرد... ✍ @khatterevayat
خدا خیرت دهد ملاحسین کاشفی سنگ بنای روضه خوانی را تو در ایران گذاشتی رضا قلدر بی سواد با همه ی کینه ای که در دلمان از تو داریم اما انگار رسم روضه ی خانگی را حماقت های تو برپا کرد خوش حماقتی کردی مرد اصلا روضه ی حسین تنها روضه نیست که سنگر است معبر است پناه است... حالا این روضه ها مارا قوی تر کرده این روزها ما هم شبیه رهبر عزیزتر از جانمان داغداریم قلب ما هم به جد در فراقشان غم دارد آقای سید ... روضه های فراقتان هم پر از شعور سیاسی شده... مرد ولایت شناس زمان حالا این زنان امت اسلامی ایرانند که در فراقت اشک می‌ریزند دست میبرند زیر روسری مشکی عزایتان گوشواره باز میکنند انگشترهایشان را در میاورند دست توی کیف میبرند و اسکناس بیرون می اورند تا امر ولایت زمین نماند تا حزب الله را تنها نگذاشته باشند همین امروز روز مباداست حالا که فرزند حضرت زهرا جهاد را بر همه فرض کرده فلز دوست داشتنی دنیا با هر بمب و موشکی قیمتت بالا میرود اما بی ارزشی اگر فدای سید علی ما نشوی بی ارزشی اگر موشک نشوی و کثیف ترین موجودات دنیا را هلاک نکنی به دستم به گوشم به گردنم سنگینی اگر خرج مهدی زهرا نشده باشی🖤💔 حالا که وقت جهاد من رسیده ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat
🌱✨﷽ 〰〰〰〰〰 تازه از کلاس خیاطی برگشتم.دکیف خیاطی را گذاشته نگذاشته عزمم را جزم می‌کنم قورمه سبزی برای ناهار بار بگذارم... راستش در مسیر برگشت از کلاس موارد مشکوک دیدم و گزارش دادم، به خیانت داخلی فکر میکردم... حالا که کمر همت را بسته‌اند تا شهر را ملتهب کنند، وظیفه‌ی من آرام کردن فضای امن خانه است!😌 قورمه سبزی از همان غذاهاست که با آدم حرف میزند،، از حال خوب خانم خانه می‌گوید .. از آرام و روال بودن زندگی...🌱 پیازها را خرد می‌کنم تا اولین مرحله‌ی آشپزی یک زن قهرمان را پیش برده باشم، بطری روغن اما، اتفاق خوبی را نشان نمی‌دهد ... این مقدار روغن برای همسر روغن دوست من فاجعه است... باید زنگ بزنم روغن بخرد.... حرف‌های پریشب بچه های جمکران لگد می‌زند به ذهن مشغولم ، از فروشگاه ها می‌گفتند از خالی شدن قفسه ها😕 گوشی را برنداشته بیخیال می‌شوم حالا وقت روغن خریدن نیست، قورمه سبزی من اگر یک بند انگشت روغن نیندازد هم من همان زن کدبانوی خانه ام...😇 جهاد من شاید مدیریت همین اتفاق‌های کوچک وسط جنگ باشد.. یک روغن کمتر هم یک روغن است،، بماند برای خانواده‌های خوش بچه... برای خانواده‌های دائم نگران... خانه ی من باید همان مقری باشد که فرمانده با اطمینان بگوید نگران فلان مقر نیستم، خودش را برای هر چیزی آماده کرده، مدیریتش حرف ندارد😎 ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌هایتان از جریان داشتن زندگی را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 https://eitaa.com/khatterevayat