به نام خدا
تمام این روز ها و شب ها از تقدیر و سرنوشت مینویسم و از قصه شهیدان میخوانم... قلمم خسته شده , دست هایم بی حس شده , پلک هایم سنگین شده...یک شب خواب دیدم سرنوشت آمده روبرویم نشسته و حسابی از دستم عصبانی است. گفت: 《چرا مرا مقصر میدانی. چرا از دست من ناراحتی؟ هرجا میرسی از من مینویسی، از من میخوانی.》 اول جا خوردم ! یادم آمد راست میگوید دفترم پر شده بود شکایت از دست تقدیر و سرنوشت ! گفت : 《پاکش کن》 گفتم :《از تو گله دارم از گذر زمان گله دارم از کسانی که پیر و جوان و کودک نمیشناسدگله دارم ، میبینی خواهرها و برادرانم در آتش میسوزند , طفلان و کودکان بالب تشنه جان میدهند ، غزه امروز کربلای ۱۴۰۰سال پیش است.
صدای ناله سوزناک خواهران و برادرانم در غزه جگر همه ی جهانیان را هم میسوزاند... طاقتم تمام شده ،جگرم میسوزد از این همه داغ ! ازاین همه بی رحمی ،نمیبینی یزیدیان زمانه چگونه برادر وخواهرای دینیمان را در غزه به خاک وخون میکشند ! نمیبینی چگونه بمب های فسفری بر سرشان میریزند نمبینی علی اصغرها غرق درخون و با لب تشنه چگونه در دامان مادر جان میدهند؟؟ سرنوشت میدانی این دل است سنگ که نیست. سرنوشت این روزها مصیبت ها و غم از دست دادن مسلمانان بی گناه و بی پناه غزه کوهها را هم به لرزه در می آورد.》
سرنوشت گفت :《میدانی عزیزم شاید قسمتی از اینها که گفتی مقصر من باشم اما مقصر همه ی این مصبیت ها نیستم .》سرنوشت
گفت :《 دخترکم چشمهایت را باز کن اطرافت را خوب نظاره کن حقوق بشر را میشناسی کسی که دم از شرافت میزند کسی که وظیفه اش حمایت از مردم زجر کشیده و ستمدیده ی جهان است ! اما این روزها خودش را به خواب جهل زده پنبه به گوشهایش فرو کرده وخود را به کری زده ، او هم مقصر است! عزیزم نظاره گر باش و ببین روزی را که سرنوشت و تقدیر با اینها و با ظالمان جهان چه میکند آنها را به خاک ذلت مینشانم و تقدیر و سرنوشت ستمدیدگان جهان جور دیگری رقم میخورد دنیا را برایشان گلستان میکنم. پس اشک هایت را پاک کن و همه چیز را بسپار به دست سرنوشت که خدای مهربان وعده داده که ظالمان بسزای اعمالشان میرسند و نیکوکاران هم به پاداش نیک خود میرسند..سرنوشت گفت :《دستت را بده باهم برویم.》 گفتم :《کجا؟》 گفت:《جایی که دیگر گله نکنی.》 دستم را در دستانش گرفت شروع به لرزیدن کردم چشم هایم را که باز کردم روی تپه خاکی فرود آمدیم انبوهی از مردم دوشادوش یکدیگر شهیدان را بدرقه میکردند تاچشم کار میکرد جمعیت بود. مانند ستاره دنباله دار ، مانند زمانی که رزمنده ها در صف حرکت میکردند به سمت محل عملیات! سید صدامو داری بله سید صداتو دارم، دارن شهیدان را بدرقه میکنند با رمز یا حسین ،سید، شهدا گمنام نیستن ، خانواده شهدا چند هزار نفرن به شهدا بگویید شمع هایشان را فوت کنند برای تولدشان آمده اند. در آن اطراف برف هم میبارید بعد از تابش نور خورشید زمین زیبا تر میشد... سرنوشت به سمت من برگشت وگفت :《باز هم از مردم گله داری؟ از من گله داری ؟》به سمت مردم شهر اشاره کرد و گفت:《خبر داری در این دل ها چه میگذرد که اینگونه برای شهیدانشان به دل کوه زدند میتوانی به چهره تک تکشان نگاه کنی همه ی مادران و پدران با دستانی که روزی کودکشان را در آغوش میکشیدند حضور دارند میتوانی دل داغ دیده شان را آرام کنی ؟؟ برادران و خواهران غزه نه در پاییز روی برگ ها راه رفتند تا صدای خش خش برگ ها بیاید نه در زیر باران راه رفتند آنچه که بود صدای توپ و تفنگ و تانک بود.》دیدم راست میگوید سرم را پایین انداختم سرنوشت گفت : 《سرت را بالا بگیر و تمام اتفاقات را از اول مرور کن. از این به بعد همه چیز تقصیر من نیست.》من هم با سرنوشت هم عقیده شدم... در سکوت و اندیشه ای فرو رفتم ،دفتر جدیدی را گشودم و از آن روز به بعد نوشتم میگویند: شهادت زیباست ای کاش شهادت هم سرنوشت ما بشود ...
✍#فائزه_بخشی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
درآغوش پرمهر عمو قاسم رفت وبا لبخندی ملیح گفت عموجان دوستت دارم.
✍ #فائزه_بخشی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
(بسم الله الرحمن الرحیم) فلسطین پاره تن اسلام
قلب تپنده مسلمانان عالم است.
فلسطین , معیار همدلی
مایه ی عبرت مسلمین است..
فلسطین خاک امتحان
سرزمین وفاداری مؤمنان است..
سرزمینی که قبله اول ما
نورچشم آزادیخواهان است
فلسطین , سرزمین شجاعان
مادران زجرکشیده و راست قامتی است که صبح تاشام درد را می بینند
زخم رامی چشند اما سروگونه دوباره برای راست قامتی و استوار ماندن
برمی خیزند تابیرق غیرت , شرافت , امیدواری و اتکاء به قدرت لایزال الهی برای همیشه تاریخ استواربماند .... این روزها مردم زجرکشیده ومظلوم فلسطین اشک شوق میریزند زیرا باهمدلی یکدیگر و به همت لشکرفاطمیون , زینبیون , فرزندان حاج قاسم , رشدیافتگان مکتب خمینی , مریدان خاصه سیدعلی , پوزهٔ اسرائیل غاصب را بخاک مالیدند و به پیروزی ظفرمندانه رسیدند....
اکنون وظیفه مااین است که باهم متعهد شویم , اگر عشق حیدرکرار به سینه داریم
و طبل عزاداری سالاردشت کربلا را می کوبیم و پیراهن سیاه حسینی به تن میکنیم , فراموش نشود
کربلا در دوقدمی دیدگان ماست
فلسطین , کربلای امروز جهان اسلام است
که درآن , کودکانی چون علی اصغر(ع)
تشنه ی آزادی اند
پیرانی چون حبیب ابن مظاهر هم درغل وزنجیر , هزاران زینب هم
صبح تاشام ضجه می زنند..
با مردم ستمدیده فلسطین هم پیمان می شویم و شعار آزادی سر میدهیم
تاجهان بداند که سربازان مهدی(عج) بابیرق غیرت صف کشیده اند برای طواف دربیت الاقصی...
✍ #فائزه_بخشی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
سلام و عرض ادبی خدمت دایی وحید کردم وگفتم :چطوری پهلوان ،دایی وحید با چهره ی زیبا و جذابش لبخندی زد و گفت :عالی بهتر از این نمیشم.
جعبه شیرینی رو باز کردم و ازعیادت کنندگان دایی پذیرایی کردم وهمراه مامان و مادربزرگ از همه ی عزیزان تشکرکردیم، خانم پرستار آمد درون اتاقی که دایی بستری بودسلام کردو گفت:چه خبره اینجا رعایت حال بیماران رو بکنید عزیزان اینجا بیمارستانه ها،!بعدهم سرم دایی وحید رو تعویض کرد میخواست از اتاق بیرون بره محترمانه ازش تشکر کردم وگفتم:خانم پرستار میشه یه خواهشی ازتون بکنم:باحالت تعجب پاسخ داد بفرمایید،گفتم:ببخشید میشه شما زحمت این شیرینیها رو بکشید،خانم پرستاربا تعجب پرسید: این هم شیرینی بابت چیه؟ گفتم: بابت پیروزی تیم ملی،و بهبودی دایی وحید،لبخندی زد وگفت:با کمال میل،این شیرینی واقعأ خوردن داره، با این شیرینی که شما خریدی برم که باید کل بیمارستان رو شیرینی بدم......
داستانی از :
✍ #فائزه_بخشی
#خط_روایت
#روایت_فوتبالی
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.