﷽
الحمدالله رب العالمین
سلام بر رحمت للعالمین
وقتی حرف از قرآن است و آیههایش، دیگر چانه زدن چه معنا دارد؟
عکس را میبینم. ترکیب رنگ قشنگی دارد.
من را میکشاند به لایههای درونیتر از کتاب توی دستش. و به همان فطرت خدا آشنا و پاکی که در روحش تنیده. رفته است سازمان ملل! جایی که بیشترین دوربینها چریککنان تمام سَکنات و نفسها و رفتار و حتی نوع ایستادن و صحبت کردن تا چروکهای ریز قبا و عبا و کرواتهای آدمها را میبرند زیر لنز دوربین و مخابره میکنند به همه!
اینکه چه کلماتی کنار هم ردیف کنی و از چه بگویی. فرصت کمی که داری فضا را با چه واژگان معطری پر کنی تا عزت را بالا ببری و همه را متحیر، تبحری میخواهد کمنظیر!
اما چقدر زیرکانه در میدان انتخاب، بهترینش را برمیگزیند. بالا میبرد. میایستد. محکم نگه میدارد #قرآن_عزیز را.
از آنکه همه چیز است میگوید برای همهکس. چه آشنا چه غیرش. میخواهد رحمت را جاری کند. از ماندگارترین کلام حرف میزند و راز ثبات و پایداریاش. نترس و شجاع حق را میگوید. محکم و استوار دفاع میکند.
چه دلبری قشنگی میکند! مخلصانه از کلام خالق میگوید. شجاعانه بهترین را معرفی میکند.
قالَ لا تَخافا إِنَّني مَعَكُما أَسمَعُ وَأَرىٰ﴿۴۶﴾
فرمود:«نترسید! من با شما هستم؛ (همه چیز را) میشنوم و میبینم! طه آیه ۴۶
او ذوب در فطرت الهی بود. الله هم خوب همراهش ماند؛ ماندگار و تا ابد.
جمعه ۴خرداد۰۳
۱۵ ذیالقعده ۱۴۴۵
✍ #مرادی
#خط_روایت
#شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#در_آغوش_امام_رضا
@khatterevayat
﷽
____
گودال پرواز
اتفاقی توی ایتا تصویر را میبینم. انگشتم را روی سه نقطه بالا میبرم و روی سیو تو گالری میزنم. روی تصویر زوم میکنم. به اندازه ذرات خاک و حفره ایجاد شده دقت میکنم. تامل میکنم. توی ذهنم تصور میکنم. مسئله میسازم و حل میکنم. سرعت و شتاب موشکها قاطی ضرب و تقسیمِ تُن و کیلوگرمها میشود. مثلا اگر یک کیلوگرم بیفتد روی انگشت پا چه میشود؟ بعد مسئله را بزرگتر میکنم. بزرگتر میکنم و بزرگتر میکنم... ۸۵ تُن رشته فکرم را پاره میکند. برمیگردم عکس زوم شده را با دو انگشت شصتم جمع میکنم.
مکانی که فرمانده و سربازانِ زیبارویِ پُر نورِ نشسته دور میز را تصور میکنم. سرداری که با هواپیما کشورش را ترک کرده تا به همسایهاش کمک کند میآید. اُبهت و هیکلِ سید حسن هم میآید. جوانانِ سبز پوشِ چشمگوی نشسته و ایستاده هم هستند.
قلم و کاغذ و نقشهها روی میز و توی دست مومنین خط میکشند و خط میدهند و مینویسند برای امنیت، برای هدایت، برای قرآن، برای حفظ جان مسلمان، برای ...
صدایی مَهیب غروب شهر را درهم میکوبد.
نادانهایِ ناتوان از بالا زدند.
آسمان منور شد. جاء نصر الله نازل شد. ملائک بین زمین و آسمان به اندازه هزار ماه نوشتند. در تاریکی شبش، از دیدن ستارهها کم آوردند. ماه به خود پیچید. نصرت خدا آغاز شد.
گوشت و استخوان له شده هم میآیند در گودالِ رویِ زمین. ذهن با کلمه گودال قرابت دارد. با جهش برمیگردد به چند صدسال پیش. وقتی سیدی با تمام اهل خانه و همه توان؛ کیلومترها در بیابانهای خشک و خاکی سوار بر اسب خانه و کاشانه را ترک میکنند به سرزمین کرب و بَلا میروند برای امنیت، برای هدایت، برای قرآن، برای...
همه یاران و همراههانش فدا میشوند. جان میدهند. چهرهها با رنگ ارغوانی به خون خضاب میشوند. غروب روز دهم، رودررو توی گودال با نیزه و سنگ و شمشیر بر تنِ تشنهاش زدند و با سُم اسب روی تنش تاختند. خون جاری شد. تا ابد امتداد پیدا کرد. آسمان خم شد از نزدیکتر ببیند. ملائک متحیر از دیدن و نوشتن...
از ذهنم برمیگردم تا با قلم بنویسم از تکرار تاریخ و نیست و نابود شدن کفر و ظلم که إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا. از قرابت عبرتها و جوششها و رویشها و خاموش نشدن نام شهید و شهادت الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون. از لحظه رسیدنها وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ ها و هنگامه شیرین لقاءالله و في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ....و#قطعا_سننتصر ها.
✍ #مرادی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_پیروز_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
https://eitaa.com/kalamejari
﷽
_____🥀
هنوز سبزه عیدمان را گره نزده بودیم که زدند. نامردها بدجور هم زدند. توی روز روشن حمله کردند به کنسولگری و سردارمان را زدند. اصلاً انگار ۰۳ روی دور دو ایکس است. همان اولِ مقلب قلوبش قلبهایمان لرزید. چه میدانستیم قرار است در ماه بعدش رئیس جمهور و یکی از وزرای ناب و امام جعه و فرماندار را از دست بدهیم. بعدش به سرعت بدویم توی دور انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران. ما بچههای دهه هفتاد که به این چیزها عادت نداشتیم. قلبِ نازکمان تُرد است. خُب زود خُرد میشود. مثل وقتی فواد شکر را زدند. فوادِ ما هم تهی گشت؛ درست مثل مادر موسی؛ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً
بعدش توی پایتخت اسماعیلمان را ذبح کردند. من که از خجالت یخ کردم. خیلی برایم سخت بود که کسی به مهمان خانهمان دست درازی کند و در سکونت شب راحت بزند. ولی نامردها زدند. چند روزی برای سبک شدن؛ خودمان را وصل کردیم به دریای بیکران اربعین حسینی تا کمی انتظار انتقاممان طاق شود. رفتیم عراق و آمدیم. خبر پیجرها و شهادت و زخمی هزاران نفر پیچید توی موبایلم.
قلبم داشت شرحه شرحه میشد از این همه جوان رعنایِ جانبازِ شیعه. هی توی موبایل چرخ میزدم که خبر مصدومها و بمبها و حمله ملخهای اسرائیلی را رصد کنم که چشمم افتاد به خبر شهادت سیدحسن. این دیگر نوبر بود. چقدر سخت بود آن روزها... لعنتِ خدا بر ...
حاج عباس هم که از همان شش سالگی چنین آرزوی فدا شدنی داشت. عاقبتش واضح بود و شفاف.
و شفافتر از همه زیر آسمانِ آبی پاییز، در دل جمعیت بروی نماز جمعه بخوانی خطبه بگویی. تعقیبات بخوانی و خوشوبش کنی و بعد بروی. آن هم برای کسی که همان لعنتیها برایش خط و نشان کشیده بودند. این هم نوبر است. یعنی برای من جوان دهه هفتادی نوبر است.
سر شب یک لیوان چای آوردم پای تلوزیون دیدم موشکهای رنگی رنگی دارد میرود هوا. آسمان را زینت بخشیدند. واقعا این تلوزیون ایران است؟ زنده دارند میزند توی دل آن لعنتیها؟
بله ولی لعنتیهای هار، هارتر شدند و ترور پشت ترور. یحییی عزیز را زدند. ببخشید یعنی زندهاش کردند و حیّ. دویست و چهلپنج بار آن ۴۷ ثانیه سکانس آخر زندگی یحیی سنوار را ببینم هر دفعه مشتاقتر میشوم و تشنهتر. کلیپی که هیچ واژهای برایش پیدا نکردم. یعنی هرچه زور زدم قلم حرکت کند. سفت و زخمت ایستاد و تکان نخورد. گفت فقط نگاه کن. آن هم با قلبت...
این آخری هم که دیگر نگویم. خون به دلم کرد. سید صفیالدین عزیزم. اولین چیزی که با شنیدن خبر شهادتش به ذهنم خطور کرد حال مردم لبنان بعد از هر از دست دادن یک فرمانده چیست؟
اما بگویم رفیق بهتر نیست؟ مثل همین سوره نساء خودمان که گفته: و حسن اولئک رفیقا
و انها چه خوب رفیقهایی هستند. واقعا هم چه خوب رفقایی هستند. که در بهشت هم نمیتوانند تنها باشند. زود به وصال میرسند. تازه به کمک ملائک انفاق هم رفتهاند. چقدر این روزها سرشان شلوغ است. با طلا مینویسند و تمام نمیشود. مردم ایران سنگ تمام گذاشتند هی فوج فوج نور میفرستند آن بالا بالاها.
الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّـهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
کاش این مشق سیاه را هم با خودشان میبردند بالا تا شهدای مقاومت دستی رویش بکشند. روشن بشود و نور بدهد. مثل خودشان قوی بشود و بشوم. تا من دهه هفتادیِ گیجوگنگ از خواب پریده ایستاده بر نوک قله تاریخ را خوب ثبت و ضبط میکردم در قلبم...
پ.ن:خودتان از تخیلتان بهره ببرید و عکس همه شهدای این ۸ ماه را تصور کنید.
۳ آبان ۰۳
۲۰ ربیع ثانی ۱۴۴۶
✍ #مرادی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
https://eitaa.com/kalamejari