پیمانی که شکست
دستهایشان را بردند زیر آب و با هم پیمان بستند. با هم عهد کردند اگر به یکی از اهالی مکه یا بیگانهای ستمی شود، او را یاری کنند تا حق خود را از ظالم بگیرد. پیمان حِلف الفضول بستند؛ پیمان جوانمردان، عیاران.
مردی از اهالی زبیدهی یمن با خانوادهاش به مکه آمده بود تا کالایش را بفروشد. عاصبنوائل، پدر عمروعاص کالاهای مرد را گرفت؛ اما در دادن پولش تاخیر کرد.
مرد درمانده به قریش پناه برد. کسی رویش را نگرفت. رفت روی بلندی کوه ابوقبیس، نزدیک مسجدالحرام. فریادش به گوش همهی اهالی مکه رسید: "آیا جوانمردی در این شهر پیدا نمیشود که حق من را بگیرد؟!"
محمدِ بیستساله با عموها و مردان دیگری از بنیهاشم، بنیکلاب، بنیتَیم، بنیاسد و چند قبیلهی دیگر برای گرفتن حق مرد یمنی، دستها را زیر آب زمزم بردند و این پیمان را بستند.
بعدها پیامبر دربارهی آن روز گفتند:
"همراه عموهای خود در خانهی عبداللهبنجدعان شاهد پیمانی بودم که اگر همهی شتران سرخموی را به من دهند، دوست ندارم به آن خیانت کنم و اگر امروز هم من را به [مانند] آن دعوت کنند، میپذیرم."
عمر، خلیفهی دوم، به هر قبیلهای که در حلفالفضول بود عطا و مقرری بیشتری از بیتالمال میداد.
این پیمان شد باشرافتترین عهدی که تا آن زمان میان عرب بسته شده بود.
سالها بعد وقتی تابوت امامحسن را تیرباران کردند و نگذاشتند کنار جدش به خاک بسپارندش، امامحسین به حلفالفضول متوسل شد و از مردم خواست، کمکش کنند تا وصیت برادرش را عملی کند. برخی از طوایف برای کمک آمدند؛ اما امام از تصمیم خود منصرف شد و امامحسنمجتبی را غریبانه در بقیع به خاک سپرد.
ده سال بعدترش وقتی همهی یاران امام شهید شدند، وقتی مردی در خیمهها باقی نماند، وقتی فقط زنان و کودکان بودند با امامی که از بیماری نه توان نشستن داشت و نه ایستادن، امامحسین روبهروی خیمهها، فریاد "هل من ناصر ینصرنی" سر داد. هیچ جوانمردی نبود که حسین را کمک کند.
هر پیمانی میتواند در یک اوجی شروع شود و میتواند در یک حضیضی پایان پیدا کند. شاید روز دهم محرم، زیر آفتاب داغ کربلا، روبهروی خیمهگاه، مرگ پیمان حلفالفضول در بین مردم عرب بود.
صلیالله علیک یا رسولالله♥️
صلیالله علیک یابنرسولالله، یا حسنبنعلی، ایهاالمجتبی♥️
صلیالله علیک یابنرسولالله، یا اباعبدالله♥️
✍ #جناب_یاس
〰〰🏴
#خط_روایت
#یا_رسول_الله
#یا_حسن_المجتبی
〰〰🏴
@khatterevayat
خانه در آرامش است.
ولی دلم روضه میخواهد.
سالروز رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام حسن(ع) است.
دلم را به یک روضه مجازی مهمان میکنم.
روضه خوان دارد از غربت بقیع میگوید، از قبرهای خاکی و بی چراغ
آن را خوب لمس میکنم...
گرچه آن روزها وقتی مهمان بقیع شده بودم، دختری ۱۵ ساله بودم ولی غربت بقیع آنقدر زیاد است که دلِ هر شیعهای را به درد میآورد.
از آن سفر یک قاب در ذهنم حک شده...
شب آخریست که مهمان پیغمبر هستیم
باید بار سفر را به سمت مسجد شجره ببندیم.
با خانواده در صحن نشستهایم برای وداع
سرتاسر را نگاه میکنم تا این قاب را در ذهنم حک کنم
صحن پر از چراغ است، گنبد خضراء پیغمبر همچون نگینی به چشم میخورد
نگاهم که میرود سمت بقیع، بغضی گلویم را فشار میدهد...
تاریک است... تاریکیاش بین آن همه نور، به چشم میآید
غربتش تا عمق قلبم رسوخ میکند...
باید برویم...
من میروم ولی بغضی از همان روز برایم به یادگار میماند تا هر زمان کسی برایم از غربت بقیع بگوید، سر باز کند و قاب آن شب را برایم زنده کند...
✍ #فاطمـــه_محمّدی
〰〰🏴
#خط_روایت
#یا_رسول_الله
#یا_حسن_المجتبی
〰〰🏴
@khatterevayat
@f_mohaammadi