انفجار که اتفاق افتاد همه از موکب بیرون رفتند و دویدند سمت جنگل. اما من چون پرستارم دویدم سمت حادثه!
داشتم نبض بی جان زنی را کنترل می کردم که مردی با فریادِ پر از خواهش خواست کنار همسرش بروم. خودم را رساندم. شدت انفجار پرتش کرده بود بین درخت ها.
بدنش جای سالمی نداشت، پر از ترکش و خون. همسرش با التماس می گفت: تورو خدا نجاتش بده حامله ست....
✍ #زهرا_السادات_اسدی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
و اما بابای کاپشن صورتی..
بابا همیشه آراام و صبور است..
بابا، دردهایش را پشت چهره ی صبورش،پنهان می کند.
بابا از درون می شکند، می میرد!! ولی استوار می ماند.
اما بابای صورتی ِ کوچکْ با گوشواره های قلبی، با همه ی باباها فرق دارد.داستان قشنگی دارد.
عده ای عاشق، در مسیری سبز، برای رسیدن بر سرِ مزار عاشقی که شهرت عشقش، همه ی عالم را یکصدا کرده بود، با صدای انفجار، به راز جاودانگی رسیدند.
به مرگِ زیبا.
به قشنگ مردن!!
به شهادت..
بابای کاپشن صورتی، شد نماد صبر و ایمان برای ایران.مثل باباهای کودکانِ غزه!!
آخر مسیر عشق ثابت کرد که پایش بیافتد، مردم ما مثل مردم غزه،اهل صبر و ایمانند..
شهادت خانوادگی هم دلچسب است. روح پرور است!
حتما بابای کاپشن صورتی با روحش، عزیزانش را به آغوش کشیده که می گوید: «جز زیبایی چیزی ندیدم!»
که آرام باشد و بگوید: «مادر وسط بچه ها دفن شود» ..
پدر است و مهربانی هایش.
جاهای خالی ایی که همیشه برایش زیبا می مانند.
چه قشنگ گفت: «حکایت عجیبی ست، حکایت شیعه و دختر و گوشواره!!..»
برای جگرگوشه های ایرانم، برای گل های پرپرِ کرمانم🥀
✍ #صدیقه_بذرافشان
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیقت صبح پیام داد چاپخانه می ری؟
صوت فرستادی که درگیر موکبم.
شاید عصر بعد از انفجار آمده باشد موکبت. نه اینکه کارش را بگوید، می خواست از سلامتی ات مطمئن شود. اما آنجا بود که فهمید رفته ای پی کارهای موکب آسمانی ات!
پ.ن؛ صوت شهید عادل در ویدیو
✍ #زهرا_السادات_اسدی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
خون میگرفت دوربین را؛
و از میان ذرات خاک میغلتید تا مسیر کربلا را جوید.
خون میگرفت دوربین را؛
و سرخی سربندها، وامدار لالههای روییده در گلزار بود.
خون میگرفت دوربین را؛
و خبرنگار در جستجوی واژههایی بود که به گسترهی دلتنگی کرمان برای یاران حسین(ع) باشد.
✍ #زینبسادات_حسینی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
❤️🩹دارند همسرش را برای اهدای عضو میبردند. خودش خواسته. از قبل وکالتش را به او داده.
اعضای بدن همسرش، شریک زندگیاش میرود توی بدن چند آدم دیگر.
خداکند قدر این عضو جدید را بدانند.
آنها از بدن شهیدهای جدا شدهاند. سلولهای این عضوها، صدای فریاد آخر همسرش را در خود دارند.
او زیر لب میخواند: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
🥀(همسر شهیده فاطمه دهقان)
✍ #زهره_نمازیان
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
@revayat_kerman
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
"مهمانان عزیز دیار کریمان از شما عذر خواهی میکنم"
صبح روز سیزدهم دیماه به همراه خانواده راهی مسجد صاحب الزمان عج و گلزار شهدا شدیم از ابتدای مسیر پیاده روی بسمت گلزار شهدا که حدودا ۷۰۰ متر میشود .همراه سیل زائران شدیم .
جمعیت زائران آنقدر زیاد بود که به آرامی پیش می رفتیم تا به میدان ابو مهدی المهندس رسیدیم .جلوی موکب حوزه علمیه و طلاب کرمانی موکت پهن کرده بودند همانجا ایستادیم نماز ظهر و عصر را که خواندیم و از یکی از موکب ها ناهار گرفتیم و بعد از صرف ناهار به طرف گلزار شهدا حرکت کردیم که ناگهان صدای انفجاری مهیب همراه با لرزش زمین همه را میخکوب کرد چون منطقه کوهستانی است مشخص نبود صدا از کدام طرف بود خودمان را به گلزار شهدا که در بلندی قرار دارد رساندیم وقتی به سمت شهر و ابتدای مسیر پیاده روی نگاهم افتاد دیدم که دودی خاکستری به آسمان می رود .مجری برنامه های گلزار شهدا داشت به زائران که همه نگران و مضطرب شده بودند دلداری می داد که نگران نباشید ،در یکی از موکب ها کپسول گاز منفجر شده که صدای انفجار دوم از فاصله دورتری شنیده شد .و همه متوجه شدند که حادثه تروریستی است و ربطی به کپسول گاز ندارد .از بلند گو اعلام شد که همگی با آرامش گلزار شهدا را تخلیه کنید و بدون اینکه وارد راههای اصلی شوید از داخل جنگل قائم به طرف شهر حرکت کنید .در طول مسیر جنگل مردم مضطرب و نگران را می دیدم که گوشی به دست، در حال تماس با عزیزانشان بودند .
بالاخره با هر سختی بود به منزل رسیدیم.
اما خدا می داند که خیلی نگران و در دلم شرمنده مسافران و زائرانی بودم که به قصد زیارت و بزرگداشت شهید سلیمانی عزیز در دل زمستان رنج سفر را به جان خریده و عازم کرمان شده بودند.
وقتی از جزئیات این حادثه هولناک با خبر شدم و خبر شهادت و مجروحیت جمع زیادی از زائران را شنیدم هر چند که داغی بسیار بزرگ بر دلمان نشست .اما خدا را شکر کردم که بیشتر شهدا از شهر و استان خودمان بودند .
متاسفانه شهیده ی تهرانی خانم رحیمی و چند زائر مشهدی هم در بین شهدا بودند ....
از همه ی مهمانان سردار سلیمانی عذر خواهی میکنم که اینهمه مضطرب و نگران و غصه دار شدید...
و می دانم که مادر مان حضرت زهرا سلام الله علیها و شهید سلیمانی عزیز برای شما و همه ی هم وطنانم جبران خواهند کرد . ان شاءالله
"شهروند کرمانی "
نوزدهم دیماه ۱۴۰۲
✍ #حصیبی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
آرزو
خدا به دل آدما چگونه رفتنشان را می اندازد پاهایم سست شده توان نزدیک تر شدن به پیکر شهید را نداشتند سرما در وجودم ریشه زده بود از دور مینگریستم
من تشییع جنازه کسی آمده بودم که در نوحه چندساعت قبل از شهادتش، آرزو کرده بود شهید از دنیا برود.
🥀 شهید عادل رضایی
✍ #ساناز_درینی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
@revayat_kerman
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
موکب داشت همان اوایل مسیر.
یقه اش باز بود و داش مشتی حرف می زد. گفتم آقا برای چی روز بعد از حادثه هم آمده اید؟ ناراحت شد و باعصبانیت گفت: بیا آبجی، بیا اینجا.
رد خونی از محل انفجار را دنبال کرد تا کنار جوب. گفت:یه خانم ترکش خورد، چادرشو محکم گرفت و خودشو کشوند تا اینجا. رفتم سمتش کمکش کنم ولی با بی رمقی گفت نه نه نمیخواد. بعد پاشد بره که افتاد توی جوب. باز رفتم کمک که گفت نه نه نمیخواد. و به سختی از جوب خودشو کشید بیرون و تا پشت موکب ما کشون کشون رفت. دلم طاقت نیاورد دویدم پشت سرش و دیدم همونجا شهید شده...
امروز اومدم این خاطره رو واسه همه تعریف کنم و بگم اون خانم حتی برای کمک هم نذاشت دست یه نامحرم بهش بخوره.
📝 #زهرا_السادات_اسدی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
خط روایت
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود ❤️🩹دارند همسرش را برای اهدای عضو میبردند. خودش خواسته.
برایش همان فاطمه باش
🍂شانههای مرد افتاده بود.
وقت وداع بود. تمام بدنش میلرزید.
چفیهای که در زیارتها دور گردنش میانداخت روی بدن فاطمهاش کشیدهبود.
روزی که به هم وکالت اهدای عضو میدادند تصورش را نمیکرد که او زودتر از فاطمه وکالت گردنش بیفتد.
حتی برای وداع آخر هم چشمانش را ندید.
نه تنها چشمهایش را بلکه تمام زیبایی صورتش را ندید.
تور سفیدی روی صورت همسرش پیچیده بود بی شباهت به توری که شب عروسیشان روی صورت مثل ماهش انداخته بودند.
جایی برای نشاندن آخرین بوسه هم نبود. تمام بدنش را با باند پوشانده بودند که آخرین تصویر توی ذهنش از فاطمه، همان صورت ماه قبل از انفجارش باشد.
🥀(شهیده فاطمه دهقان)
✍ #زهره_نمازیان
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
@revayat_kerman
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
کنار تاکسی اش ایستادم.
همان ون های زردی که اول مسیر پیاده روی حاج قاسم هستند.
گفتم: دیروز وقت حادثه اینجا بودین؟
گفت: آره دو دفعه ماشینم رو پر از مجروح کردم و رسوندم بیمارستان افضلی پور.
گفتم: امروز برای چی اومدین دوباره؟ نترسیدین بازم بزنن اینجارو؟
گفت: ترس!!! من تا ظهر درگیر درآوردن گوشت و پوست شهدا از پلاستیک صندلیهای ماشینم بودم، درگیر شستن خون از کف ماشین، بخاطر همین ظهر شد تا رسیدم وگرنه از اذان صبح خودمو می رسوندم...
📝 #زهرا_السادات_اسدی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
به صفحه تلویزیون خیره شده ام.
مادر یا پدر یا همسر و گاهی فرزندی را نشان می دهد که از غم عزیزش پر پر می زند .
اما غم فرزند از دست دادن جور دیگری ست.
سیاه می پوشم...
سیاه می پوشم چون مادرم
چون خودم را جای مادر فائزه و ... می گذارم .
یقین دارم لحظه لحظه های عمر دخترکانشان را ذکر گفتند و از خدا خواسته بودند که نگهدارشان باشد .
جلوی هر بیگانه و مزاحمی ایستاده اند که مبادا روح و جسم دلبندشان خراشی بردارد.
ولی حرف شهادت که می شود سخن از عشق و دلدادگی ست.
حالا میگویند:
محبوب من، این امانت را که مثل جانم از او محافظت کردم بپذیر که تو بهترین حافظی..
مادران بزرگ ،فرزندان عاقبت بخیری دارند .
✍ #مهتا_سلیمانی
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
«داغ سنگین کرمان»
مسیر و سختی آن می شود فراموشش
گشوده مقصد خوبش به رویش آغوشش
چه لحظه ای چه وصالی که او علم را دید
زمین نمانده و محکم نشسته بر دوشش
لبش رسیده به آب حیات عند الرب
شراب ناب شهادت که می شود نوشش
شبیه قالی کرمان زمین پر از گل شد
چه صحنه ای که خدا هم بگشته مدهوشش
و مادری که در آن لحظه بی شک آن جا بود
که عطر یاس عجییبی گرفته تنپوشش
سه ساله ای شده سر گرم بازی و خنده
کنار دخترکی با دو قلب بر گوشش
و بعد موی پریشان دختری دیگر
که رفته مادر و او ماند و بغض خاموشش
نه ظهر داغ سه شنبه نمی شود تکرار*
که بانگ هل من مهدی دمیده چاووشش
به سوی او بروی می خرد تو را قطعا
بهای تو که بهشت است به کم نفروشش
✍ شاعر: #حسنا_سادات_حسینی
نوه شهید سید منصور حسینی
*عاشورای سال شصت و یک هجری
روز سه شنبه بوده است.
#خط_روایت
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.