اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل اول قسمت 1⃣2⃣ یک روز باران زیادی آمد.همین باعث شده بود که خیلی ها فک
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
قسمت3⃣2⃣
پله ها و طبقه ی بالا.در این سه
چهار شبانه روز ،هیچ وقت به
فکررفتن به پشت بام نیفتاده بود
و حالا ناگهان احساس کرد که
می خواهد برود پشت بام و از آن
جا شهر را تماشا کند.
چادرش را سر کرد و آهسته ومردد
،از پله ها بالا رفت.پله ها کثیف و
خاک آلود بودند و نفس تنگی
می آوردند😞😞
ژیلا به پشت بام که رسید و نگاهی
به اطراف که انداخت و بوی دود
و باروت و گرد و خاک تخریب و
بمباران را که در شهر و بر فراز شهر
دید،دلتنگ تر از قبل شد و خواست
برگردد که چشمش به اتاقکی نیمه
باز افتاد.☹️
پیش رفت و نگاهی کرد .اتاقی
،1۰،12متری خالی اما کثیف
دید.👀 👀
با در و پنجره ای چوبی و
کهنه.داخل اتاق شد.پر از بوی
کثیف و فضله ی مرغ بود.
ژیلا دو سه بار اتاق را بر
اندازکرد.سپس لبخندی زد
وگفت:😊😊
در بیابان لنگه کفش غنیمت است
.اگر این جا را تمیز و مرتب کنم
،بهترین جا برای زندگی ما خواهد
شد.☺️☺️☺️
سپس پایین رفت و یک چاقو و
دوسه تکه پارچه ی کهنه و کثیف
پیدا کرد و با یک سطل پر از آب
آورد بالا.☺️
آب را ریخت کف مرغدانی و بعد
باچاقو🔪🔪تمام کثافت ها را
تراشید.☺️☺️
دوباره رفت از پایین سطل را پر از
آب کرد .جارو را هم از کنار حوض
کوچک و قدیمی حیاط برداشت و
بالا آورد.😊😊😊
دوباره آب را در کف اتاقک ریخت و
این بار با حوصله ی بیشتر آن را
جارو کرد.بعد هم با پارچه ای کهنه
وخیس در و پنجره و دیوارها را
تمیز کرد.😊😊☺️☺️
آن قدر از خستگی و کمر درد و
سرگیجه از حال رفت. در گوشه ای
نشست و چند دقیقه ای استراحت
کرد.😢
فصل اول
قسمت 4⃣2⃣
در همین وقت چشم اش به زن
صاحب خانه افتاد . از پله ها
پایین رفت و پس از سلام و علیک
به او گفت:که چه کار دارد می کند
و هم چنین از او اجازه گرفت که از
آن اتاقک استفاده کنند.
زن صاحب خانه اول کمی تعارف
کرد،بعد گفت :که اگر در آن جا می
تواند زندگی کند ،البته آن اتاق
دراختیارشان باشد.☺️☺️
خیلی ممنون زهرا خانم.😊😊
خواهش میکنم ولی لازم نبود
خودتان را اذیت کنید و از ما جدا
شوید.☺️☺️
من آن جا راحت ترم. راستش دلم
می خواهد از آن جا شهر را هم
تماشا کنم.😊😊😊
ژیلا پس از آن ،وسایلی را که از
پاوه با خودش آورده بود ،بالا آورد.
زن صاحب خانه هم کمکش کرد.
کف مرغدانی که خشک شد،دو تا
پتوی سربازی در آن فرش کرد.☺️
دو سه تکه وسیله،کتری و قوری و
دو تا استکان و نعلبکی اش
رادرگوشه ای گذاشت.یک دست
رخت خوابش را هم که شامل یک
تشک و یک لحاف و یک متکای دو
نفره بود ،در گوشه ای به دیوار
تکیه داد.
زن صاحب خانه نگاهی به وسایل
او انداخت و دلسوزانه گفت:
اگر چیزی کم و کسری داری،لطفا
بگو از پایین بیارم.☺️☺️
نه،خیلی ممنون.در شرایط جنگی
فعلی ،همین قدرش هم زیادی و
باعث دردسره.🙁
بله 😞
#ادامه_دارد...
@kheiybar
همه_ی_دلخوشیم_این_بود_بعد_اکبر_تو_میمونی.mp3
9.46M
کربلا هر روز⚔
برای امام عصر🍃
تکرار میشه😭
#شهید_سید_مرتضی_آوینی 🖤
#ما_ملت_امام_حسینیم 🖤
#محرم 🖤
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ ✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨ هدیه به { ا
جمع کل صلوات
🌸4،853🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨
هدیه به { امامحسن عسکری ع } برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#حسین_جان
من بیقرار روضہ و بیتاب کربلا
تو حضرٺ حسینی و ارباب کربلا✋
شش گوشہاٺ قشنگےِ دنیایِ زشٺِ ماسٺ
جانم فـدای قبلہی جذاب کربلا💔
#السلام_علیک_یااباعبدالله
@kheiybar
لبخندهای صمیمی و
رفاقتهای خالصانهتان
آرزویی شـدہ اسـت برای ما
قحطی زدگان معرفت...😢
#شهیدمحمدابراهیمهمّت
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهدا🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام حسن مجتبی(ع) خطاب به برادرش امام حسین(ع) فرمودند:
💔ای اباعبدالله روزی چون روز تو نباشد سی هزار مردی که مدعیند از امت جد ما هستند برای کشتن تو و ریختن خونت و هتک حرمتت و اسیر کردن زنان و غارت اموالت همدست شوند😔 اینجاست که به بنی امیه لعنت فرود آید. ☝️
@kheiybar
گفتم:سبب نامگذاری پادگان #دوکوهه چیست؟
گفت:علتش را نمیدانم ولی دوکوهش🌱 را میشناسم و این عکس رو از جیبش بیرون آورد... 😍☝️
#حاج_ابراهیم_همت
#حاج_احمد_متوسلیان
@kheiybar
#حضرت_علی_اصغر💔
این سو و آن سو می روی بالای نیزه
ششماهه ام..حالا شدی آقای نیزه..
سخت است باور کردنش!ای کاش می شد😔
تا که در آغوشم بشینی جای نیزه..😭
#روز_هفتم #محرم🥀
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری
زمانیکه ۱۴ساله بودم
حتی عکس حاج همت هم ندیده بودم
اون زمان سال ۷۳ بود هنوز مثل الان فضای مجازی که نبود
البته سالشو دقیق خاطرم نیست
ولی یادمه محرم بود...مادرم بیمارشده بودن ...من به شهدا ارادات داشتم ودارم..حالشون خیلی بد بود بستری بودن ..خون دماغ شدید میشدن وفشارشون بالا میرفت اصلا یک هفته بود خون دماغشون قطع نمیشد..پزشکا دیگه هیچ راهی واسه درمانشون پیدا نمیکردن...یادمه یه شب قبل از تاسوعا بود حجله حضرت قاسم تو هیات داشتیم رفتم کلی گریه وزاری ..عصرشم رفته بودم سر مزار شهید دفاع مقدس...خلاصه کلی درد دل با حضرت قاسم وشهدا کردم که مادرم از شما میخوام...شب تاسوعا تو عالم خواب دیدم ..یکی منو بیدار میکنه واسه زیارت عاشورا..چند باری صدا زدن من بیدار شدم ..زیارت عاشورا خوندن واسم منم گوش دادم..گفتم شما کی هستی ..گفت مگه از شهدا نخواسته بودید مادرتون شفابدن😢 ...گفتم اره ولی شما رو نمیشناسم..یه لقمه نون وپنیر بود یا نون وماست خاطرم نیست به من دادن گفتن ببرید واسه مادرتون ان شالله عاشورا برمیگردن خونه😔...گفتم حالا بگید شما کی هستید گفتن من #ابراهیم_همت هستم ..یه روزی میهمان شهرمون میشید حتما زیارتم بیاید خوشحال میشم☺️...راستش واقعا روز عاشورا مادرم خوب شدن وکلا بیماریشون از بین رفت ..تا الان اون بیمازی سراغشون نیومده الحمدالله...ومن با کمال ناباوری از شهر شیراز میهمان شهرشهید همت شدم😭 و۱۵ ساله به سبب ازدواج اینجا زندگی میکنم🌹
@Enayate_shahidhemat
✨روحالله میگفت:
«امام حسین رو بگیر و تا ته برو...»
امام حسین رو گرفت و رفت.
رفت و رفت و رفت تا رسید به سیدالشهدا ... 😭
رسید به خودِ خدا...🕊
#شهید_روح_الله_قربانی
#ما_ملت_امام_حسینیم 🏴
@kheiybar
.
ایها الرفیق✋•°
پنجشنبہ اسٺ ...
مےشود محضِ رضاے خدا
نگاهٺ را خیراٺِ دلمان ڪنے؟!
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#پنجشنبہ_هاےدلتنگے💔
#یادشہداصلوات✨
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ خاطره بازیگر نقش حرمله از دیدن سکانس حضرت علی اصغر با مادرش...💔
مادرم گفت دستت بشکنه..😔
شب هفتم محرم 99
🏴 @kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل اول قسمت3⃣2⃣ پله ها و طبقه ی بالا.در این سه چهار شبانه روز ،هیچ وقت
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
قسمت 5⃣2⃣
در این وضعیت آدم هر چند
سبک بار تر باشه،راحت تره.
جابه جایی اش دنگ و فنگ
نداره.
بله درست است.
زهرا خانم این را گفت و از پله ها
پایین رفت.
بعد از ظهر بود ژیلا کیف اش را
برداشت و از زهرا خانم پرسید:که
برای خرید یه کم خرت و پرت ،به
کجا باید برود؟؟
و او هم راهنمایی اش کرد.ژیلا از
او تشکر کرد و راه افتاد.😊😊
نیم ساعت بعد در حالی که یک
کیسه پلاستیکی در دست داشت
به منزل برگشت و رفت به اتاق
خودش.
با هزار تومن پولی که داشت
،توانسته بود،دو تا بشقاب،دو
تاقاشق،دو تا کاسه،و یک سفره ی
نایلونی کوچک بخرد.
البته خیلی دلش می خواست که
یک چراغ خوراک پزی هم بخرد اما
نتوانست،پولش نرسید که این کار
رابکند وگفت:
ان شآءالله بماند برای وقتی که
ابراهیم فرصت داشته باشد در
خانه بماند و من هم بتوانم برایش
غذای گرم بپزم.
سلام!😊😊
ژیلا یک لحظه سایه ابراهیم را
حس کرد و بعد صدایش را
شنید.
برگشت طرف او و از دیدن
ناگهانی اش جاخورد😦😦
سلام!یک دفعه ای ازکجا پیدا
شد؟؟😮😮
یک دفعه ای که نبود .از توی کوچه
آمدم پشت در، در زدم به امید این
که شما در را به رویم باز
کنی،اما...☺️☺️
من فقط می توانم در بهشت را به
روی شما باز کنم،در خانه ی مردم
را که نمی توانم.😊😊
فصل اول
قسمت 6⃣2⃣
ان شآلله خانه ی هر دوی ما در
همان جایی باشه که می گویی!😊
ابراهیم این را گفت و نگاهی به
اتاق انداخت و لبخندزد:☺️☺️
چه اتاق قشنگی است.☺️☺️😊
اما حیف که بو میده و البته حجاب
هم نداره.
ابراهیم به پنجره نگاهی کرد و
بلافاصله ازپله ها پایین رفت.چند
دقیقه بعد با یک ملافه ی سفید و
یک پتوی سربازی تمیزتر
برگشت.😊😊☺️
این ها را توی ماشین داشتم.😊😊
چه خوب !😍😍
ابراهیم ملافه را با کمک ژیلا و پونز
به دیوار نصب کرد.حالا پنجره اتاق
آن ها صاحب پرده هم شده
بود.😊☺️
ابراهیم دوباره بیرون رفت و حدود
نیم ساعت بعد با دو سه تا نان و
چند تکه کباب و ریحان
برگشت.☺️☺️☺️
ژیلا سفره را پهن کرد .ابراهیم نان
و کباب را گذاشت توی سفره و
همین که خواست لقمه ای بخورد
،ژیلا پرسید:
بوش همسایه ها را اذیت میکنه.
ابراهیم گفت:.
بخور، برای آن ها هم خریدم و
دادم😊😊
پس عروسی گرفتی!☺️☺️
ابراهیم به ژیلا نگاه کرد .ژیلا
نتوانست به چشم های ابراهیم
چشم بدوزد
گرم شده بود.سرش را انداخت
پایین و خودش را مشغول خوردن
کرد. ابراهیم گفت:
مبارک است بالاخره ماهم
زندگی مان را شروع کردیم .☺️☺️
ژیلا رو به ابراهیم گفت:
البته اگر این موشک ها امان
بدهند
ابراهیم گفت:
قسمت ما این بوده است دیگر.😊
و به کباب ها اشاره کرد :
بسم الله!بخور تا از دهن
نیفتاده☺️😊☺️
ژیلا.گفت: چشم😊
و دستش به سوی سفره دراز شد.
بعد از یک ماه که از ازدواج آن ها
می گذشت ،این شروع زندگی
زناشویی آنها بود😊😊☺️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صدقه
🎥صدقه برای امام زمان عج الله.
وتاثیر صدقه در زندگیمان.... 💓
📌حجت الاسلام والمسلمین عالی.
👈 #پیشنهاد_دانلود
اللهم عجل لولیک الفرج
@kheiybar
.
. 『🍂🌙』
الله اکبر اینهمہ جلال...
الله اکبر اینمہ شکـوه...
دمتـون گرم هیئتی ها
انقلابی ها
امام حسینی ها
گل کاشتین🙂🌱
#ارتش_امام_حسینی_ها✌🏻
#ما_ملت_امام_حسینیم
@kheiybar