eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
36هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3184461081Ce58d665619 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 اشغال لبنان توسط اسرائیل🇮🇱 در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ ، به بهانه های واهی و با استفاده از حالت مشغول به جنگ بودنِ عراق و ایران و نگرانی بخشی از دولت های عرب از پیروزی ایران [در جبهۀ خرمشهر]، از هوا، زمین و دریا به کشور مظلوم و گرفتار حمله کرد❌ و تا بیروت پیش رفت... بعداً معلوم شد که یکی از اهدافِ آن [تهاجم]، کم کردن فشار ایران به عراق و نجات رژیم بعث عراق و گرفتار کردن است که [در جنگ]، حامی ایران و مخالف بعث عراق بود.🍃 طبیعی بود که در ایران، موجی از درخواست حمایت از فلسطین و مردم لبنان به وجود آید و بسیاری از رزمندگان، خواستار حضور در جبهه های جهاد مستقیم با بشوند و شدند و [ حُکّام ] بعث عراق از این فرصت که برایشان خلق کرده بود، استفاده کنند و پیشنهاد مُتارکه جنگ و اجازه عبور ایران از خاک عراق به سوی مرزهای را بدهند.☝️ وقت زیادی از «شورای عالی دفاع» و فرماندهان و مسئولین سیاسی، صرف بحث روی این موضوع می شد و جمعی از کارشناسان ما هم، برای بررسی وضع جبهه های و ، به منطقه رفتند.🚶 مرحوم هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش، نهاد تصمیم گیرنده جهت اعزام نیرو به سوریه را «شورای عالی دفاع» معرفی می کند و در مورد چند و چون این واقعه می نویسد:👇 «...آقای رئیس‌جمهور [ آیت الله خامنه ای ] در یک تماس تلفنی📞، مسئلۀ بحران را مطرح کردند. از جهاد سازندگی اطلاع دادند که مایلند بخشی از کمک های انسانی را در به عهده بگیرند.⚡️ عصر «شورای عالی دفاع» در محل دفتر امام جلسه داشت. هیئت [اعزامی] ما [ متشکل از صیاد شیرازی، محسن رضایی، محسن رفیق دوست و تنی چند از مسئولین اطلاعات و عملیات قرارگاه مرکزی کربلا ] از برگشته و در جلسه شرکت داشتند🍃. گزارش دادند که بر اکثر نقاط جنوب مسلّط شده است و نمی تواند [در آن مناطق] وارد جنگ شود. [اعضای این هیئت] با فلسطینی‌ها ملاقات نکرده بودند. تصمیم گرفتیم که کمکی به بشود🙂👌. ترکیه حاضر نیست که از مسیر هوایی کشور او خیلی استفاده شود و با عبور یک هواپیمای حامل کمک در هر روز، موافق است.» این تصمیم در حالی گرفته شد که عناصر واحد اطلاعات هنوز در حضور داشتند و سرگرم کار شناسایی از منطقه بودند.🍃 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ، صفحات ۷۷۳ و ۷۷۴ 👈 ادامه دارد... @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
⚪️ وسایل تیپ را جمع کنید؛ باید برویم لبنان... ▫️ عباس برقی از همرزمان صمیمی و باوفای می گوید:👇 ...برادرهای ما گرم کار شناسایی بودند که پیامی از به دستمان رسید. در این پیام، خیلی کوتاه و صریح نوشته بود؛ تصمیم گرفته شده که ما برای ٬ عازم بشویم✌️. سریع وسایل و تجهیزات تیپ را جمع کنید و بیایید تهران، پادگان امام حسین علیه السلام. بلافاصله ظرف دو - سه روز، کلیۀ تجهیزات و وسایل تیپ را جمع کردیم و عازم پادگان امام حسین (ع) شدیم.🚶 هنگامی که به تهران رسیدیم، در پادگان امام حسین (ع) باخبر شدیم که به اتفاق 🙂 و یک تعداد دیگر از برادران تیپ، برای اقدامات اولیه به رفته اند و به زودی برای اعزام ما به آنجا، به ایران باز خواهند گشت.»👌 سعید قاسمی؛ مسئول واحد اطلاعات نیز در این باره می گوید:👇 «...طبق دستور داشتیم توی جبه‍ۀ شلمچه در اطراف کانال پرورش ماهی، کار شناسایی را انجام می دادیم که سردار عزیزمان 💔 آمد و دستور شفاهی را به ما ابلاغ کرد. دستور این بود: ظرف مدت ۲۴ ساعت، کلیۀ وسایل و تجهیزات خودتان را جمع آوری کنید. می خواهیم برویم . با تعجب😨 به «حاج حسین همدانی» گفتیم: حاجی، چی داری میگی؟ نکنه داری با ما شوخی می کنی!؟ ایشان خیلی جدی گفتند: تأکید کرده ظرف ۲۴ ساعت، کلیۀ تجهیزات تیپ را همراه بچه ها جمع کنید و به سرعت به تهران انتقال دهید.😑 واقعاً ما توی پوست خودمان نمی گنجیدیم؛ جنگ ما یک پله خودش را بالاتر کشیده و ما وارد فاز جهانی شده بود. خلاصه به سرعت نیروها و امکانات تیپ را جمع آوری کردیم و خودمان را به تهران رساندیم🍃 و رفتیم پادگان امام حسین (ع)؛ مقصدی که برای ما در نظر گرفته بود.»👌🙂 📙 ، صفحات ۷۷۴ و ۷۷۵ 👈 ادامه دارد... @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
📷 تیمسار ظهیرنژاد در حال سخنرانی🎤 برای قوای محمد رسول الله (ص) ، لحظاتی قبل از اعزام ، ۲۱ خرداد ۱۳۶۱
🌴 🔹 نیروهای اعزامی، صبح روز جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۶۱ به فرمان در پادگان امام حسین (ع) گرد آمدند. سعید قاسمی؛ مسئول وقت واحد اطلاعات عملیات می گوید:👇 «... هیچوقت فراموش نمی کنم. قریب به هزار نفر بودیم. حدود هشتصد نفر از نیروهای کادر و مابقی بچه های تکاور تیپ ۵۸ ذوالفقار ارتش بودند🍃 که در محوطۀ زمین صبحگاه پادگان امام حسین علیه السلام صف کشیده بودند. در مقابل ما و روی جایگاه علاوه بر و 🙂 ، تیمسار ظهیرژاد و تعدادی از فرماندهان محترم ارتش هم حضور داشتند؛ اصحابی که دیگر گمان نکنم احدی بتواند مثل و مانند آنها را در یک جا گردآوری کند.👌 در جمع این رزمندگان، سخنرانی🎤 هیجان انگیزی ایراد کرد. پشت میکروفن، با چهره ای برافروخته و لحنی حماسی گفت:☝️ «برادران، این راه، راهی بی بازگشت است! کسی که با ما می آید، تا آخر خط همراه ما باشد. اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم✌️، ممکن است حتی جنازۀ هیچ یک از به ایران برنگردد. تنها دالان هوایی تهران به دمشق، از فراز ترکیه می گذرد و این کشور، به علت عضویت در پیمان نظامی ناتو و روابط گرمی که با دارد، به محض اطلاع از حضور قوای نظامی جمهوری اسلامی در دمشق، قطعاً این تنها دالان هوایی را هم، به روی هواپیماهای ترابری ما خواهد بست🍃. شاید ما اولین و آخرین مجموعه رزمندگانی باشیم که به خواهیم رفت؛ بنابراین، برادرانی که با ما بیایند که تا آخر، پای کار خواهند بود.»🙂🌹 🔸 با حرف هایش آب پاکی را روی دست همه ریخت. جواب سخنان او را بچه ها با وصیت نامه هایی که از جیب بلوز فرمشان بیرون کشیدند📄 و به سویش گرفتند، دادند. همه اشک شوق می ریختند😢. پادگان از فریادهای بچه های و به با لرزه درآمده بود. حتی به چشم های ، و تیمسار ظهیرنژاد هم اشک نشسته بود.💔 بعد از وداع با نیروها، قرار شد که فردای آن روز، خود به همراه اولین هواپیمای✈️ حامل تعدادی از نیروهای اعزامی، راهی شود.🚶 👈 ادامه دارد... 📚 ، صفحات ۷۷۵ و ۷۷۶ با اندکی تصرف @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
📸 شامگاه ۲۱ خرداد ۱۳۶۱، ورود رزمندگان قوای محمد رسول الله(ص) به فرودگاه بین المللی دمشق🙂✌️ و استقبال
💠 دولت به محض پخش ورود نیروهای ایرانی به دمشق✌️، تدابیر بی سابقه ای اتخاذ کرد. در این باره می گوید:👇 ... بلافاصله بعد از ورود اولین هواپیمای✈️ حامل نیروهای ما به آنجا، اعلام آتش بس یک طرفه کرد و این اولین گام بود برای اینکه دست به عقب نشینی تاکتیکی بزند و این امر هم در اینجا پیش آمد که نیروهای وابسته به در خاک مثل و نیروهای مربوط به سرگرد «سعد حداد» و حتی در برنامۀ رادیویی📻 شان بخش فارسی دایر کردند و عجب اینکه بخش فارسی این رادیوها بلافاصله بعد از ورود نیروهای ایرانی، شروع به کار کرد🍃. و مزدوران شان در تبلیغات رادیویی به ما گفتند: شما ایرانی ها چرا آتش بیار معرکه شده اید😏؟ شما برای اشغال آمده اید!!! عجیب اینکه در عرف های متجاوز و اشغالگر، ما اشغالگر محسوب می شدیم و آنها، ، حامی مردم...❌ 🔹 اعزام قوای محمد رسول الله (ص) به ، در ۳ مرحله انجام گرفت.🙂👌 در مرحله‌ی اول، به همراه تعدادی از نیروها عازم شدند. در حقیقت آنها رفتند تا به عنوان جلودار قوای اعزامی ایران، در دمشق، زمینه را برای اعزام دیگر نیروها آماده کنند. پس از آن، مرحله‌ی دوم اعزام انجام گرفت و سپس حجم زیادی از نیروهای رزمنده به کمک نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، راهی شدند که سرپرستی مجموعۀ سوم را 🙂 بر عهده داشت. ⬅️ ادامه دارد... 📙 ، صفحه ۷۷۹ @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
📷 شامگاه ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ ، ورود قوای محمد رسول الله (ص) #حاج_ابراهیم_همت در حال پیاده شدن از هواپیما
و ◽️ سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم شد، می گوید:👇 ...ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای✈️ جمبوجت ِ «کارگو» [ ویژه‌ی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند😱. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت.🙂 از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟☺️گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید.بعد دست کرد توی جیب پیراهنش، کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و خواند👌. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت.😇🙁 👈 ادامه دارد... 📚 ، ۷۷۹ و ۷۸۹ @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
📸 عزاداری و سینه زنی رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) در حرم عمۀ سادات حضرت ام المصائب زینب
اولین رزمندگان 🙂✌️ ▫️ سرانجام مجموعۀ سوم از رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) به حرم حضرت زینب (س) رسید. سعید قاسمی می گوید:👇👇 ...وقتی به حرم رسیدیم، چنان غوغایی😭 به پا شد که در وصف نمی گنجد. به جرأت می توانم بگویم که تا به آن روز، خانم زینب (س) چنین زوّاری به خود ندیده بود😔. روی پیشانی همۀ بچه ها، سربندهای سبز رنگ که روی آن اسم عملیات فتح خرمشهر - - نقش بسته بود، به چشم می خورد. انبوهی از پرچم های سربه فلک کشیدۀ سبز و سرخ، با شعار «محمد رسول الله (ص)» و «نصر من الله و فتح قریب» جلال و شکوه عجیبی را در این گروه اعزامی به نمایش گذاشته بود.👌 مردم به هم می گفتند: این لشکر محمد (ص) است که آمده تا غاصب را تار و مار کند. دست های بچه های ما را می گرفتند و به سر بچه های کوچکشان می کشیدند🙂 تا آنها را با دست سپاهیان خمینی متبرّک کنند. عبارات این پیشانی بندها را که روی آنها نوشته بود (به سوی قدس) که می دیدند، های های گریه💔 می کردند. اینها را از ما گرفتند و روی چشم خودشان و بچه هایشان می کشیدند. تمام قنادی های آن حوالی، همه روی سر بچه ها نُقل می ریختند و در بین بچه ها و مردم، شیرینی پخش می کردند. افغانی های آوارۀ مقیم دمشق، دسته دسته غریبانه آنجا گریه می کردند.😞🙁 👈 ادامه دارد... 📚 ، صفحه ۷۸۱ @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
اولین رزمندگان #مدافع_حرم🙂✌️ ▫️ سرانجام مجموعۀ سوم از رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) به
⁉️ ◻️ نیروهای اعزامی آن شب در محوطۀ زینبیه، ساعتی به نیایش و عزاداری پرداختند؛ اما ماجراهای پس از زیارت بسیار شنیدنی است. جعفر جهروتی زاده روایت می کند:👇👇 ... مراسم نماز جماعت و خواندن زیارت نامۀ مخصوص حضرت زینب (س) که تمام شد، و 🙂 ، خواستند نیروها را از حرم مطهر بیرون آورند؛ اما بچه ها دست بردار نبودند😢؛ با کمک به هزار مشقّت، گریبان آنها را می گرفتند و در حالی که خودشان هم به سختی اشک می ریختند😭، بچه ها را کِشان کِشان از حرم خارج می کردند. از سوی دولت سوریه، به عنوان محل استقرار نیروها در نظر گرفته شده بود؛ پادگانی بی در و پیکر که بیشتر به «حلبی آباد»! شباهت داشت تا یک پادگان نظامی، اقامتگاه مزبور، نه سرویس بهداشتی درست حسابی داشت و نه از امکانات اولیه‌ی زندگی در آن اثری به چشم می‌خورد🍃. از همه بدتر، سرویس دهی بد بود. آنان اصلاً مراعات موازین مهمان نوازی را نمی کردند و به دلایلی نامعلوم، از پذیرایی این میهمانان مضائقه می نمودند؛ آن مهمان هایی که برای کمک به چند هزار کیلومتر راه را طی کرده و خودشان را به دمشق رسانده بودند تا به زعم خودشان، باری از دوش آنها بردارند. خُب، نبود امکانات اولیه و ضروریی مثل دستشویی و حمام، امری نبود که به سادگی بشود از آن گذشت. از این رو، 🙂 رفت سر وقت مسئولین سوری و از آنها پرسید: «آخر شما چطور مسلمان هایی هستید😒 که در پادگان خودتان، حمام و دستشویی و سرویس توالت ندارید؟» سوری ها هم جوابی برای این پرسش نداشتند. البته فقدان امکاناتی مثل مواد خوراکی، با خرید غذاهای کنسرو شده که از مغازه های شهر تأمین می شد، قابل جبران بود👌؛ اما مسئلۀ عدم وجود سرویس های بهداشتی و نظافتی و حتی آب آشامیدنی سالم در داخل پادگان، امری لاینحل مانده بود که می بایست تحمل می شد.☹️😇 👈 ادامه دارد... 📙 ، صفحات ۷۸۱ و ۷۸۲ @kheiybar
محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود👌....‌ میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه 📚کتاب‌هایش را خوانده بود.... #همپای_صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همه‌کتابخانه‌اش به جز چند کتاب ، کتاب‌های دفاع مقدسی بود🌸 #خاک‌های_نرم_کوشک را با علاقه بسیاری خواند ، سری #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان✨ ‌#ویرانی_دروازه_شرقی ، #ضربت_متقابل ، #سلام_بر_ابراهیم و این کتاب‌هایی که در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین کتاب‌هایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود🙂.... #کوچه_نقاش‌ها را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت🕊. علاقه ی خاصی به بهشت زهرا و مزار شهدا داشت.🌹 راوی : برادر شهید #محمودرضا_بیضایی @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🚩 به دستور متوسلیان به سرعت وسایل و تجهیزات تیپ جمع آوری شد و صبح روز جمعه بیستم خرداد ۱۳۶۱ یعنی یک روز پیش از عزیمت به سوریه نیروها در پادگان امام حسین علیه السلام گرد آمدند.سعیدقاسمی ؛ مسئول وقت واحد اطلاعات عملیات ۲۷ می گوید:«هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. قریب به هزار نفر بودیم؛ حدود هشتصد نفر از نیروهای کادر سپاه، و مابقی، بچّه‌های تکاور تیپ ۵۸ ذوالفقار ارتش بودند که در محوطه‌ی زمین صبحگاه پادگان امام حسین (ع) صف کشیده بودند.در مقابل ما و روی جایگاه، علاوه بر حاج‌ احمد و تیمسار ظهیرنژاد و تعدادی از فرماندهان محترم ارتش جمهوری اسلامی ایران هم حضور داشتند؛ اصحابی که دیگر گمان نکنم اَحدی بتواند مثل و مانند آنها را در یک جا گردآوری کند.حاج‌ احمد در جمع این رزمندگان، سخنرانی هیجان‌انگیزی ایراد کرد. پشت میکروفن، با چهره‌ای برافروخته و لحنی حماسی گفت:برادران، این راه، راهی بی‌بازگشت است! کسی که با ما می‌آید، باید تا آخر خط همراه ما باشد. اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم، ممکن است حتی جنازه‌ی هیچ یک از شهدای ما به ایران برنگردد. تنها دالان هوایی تهران به دمشق،‌ از فراز ترکیه می‌گذرد و این کشور، به علت عضویت در پیمان نظامی ناتو و روابط گرمی که با اسرائیلی‌ها دارد، به محض اطلاع از حضور قوای نظامی جمهوری اسلامی در دمشق، قطعاً این تنها دالان هوایی را هم، به روی هواپیماهای ترابری ما خواهد بست. شاید ما اوّلین و آخرین مجموعه رزمندگانی باشیم که به سوریه خواهیم رفت؛ بنابراین، برادرانی با ما بیایند که تا آخر پای کار خواهند بود. حاج‌ احمد با حرف‌هایش آب پاکی را روی دست همه ریخت. جواب سخنان او را بچّه‌ها با وصیت‌نامه‌هایی که از جیب بلوز فرمشان بیرون کشیدند و به سویش گرفتند، دادند. همه اشک شوق می‌ریختند. پادگان از فریادهای«یاحسین» بچّه‌های سپاهی و ارتشی به لرزه در آمده بود. حتی به چشم‌های احمد، و تیمسار ظهیرنژاد هم اشک نشسته بود.بعد از وداع با نیروها،قرار شد که فردای آن روز، حاج‌ احمد خود به همراه اولین هواپیمای حامل تعدادی از نیروهای اعزامی، راهی سوریه شود.» 📚 منبع نوشته: کتاب بسیار ارزشمند و گرانبهای ، به قلم گلعلی بابایی - حسین بهزاد ، با تخلیص و اختصار از صفحات نورانی ۷۷۴، ۷۷۵ و ۷۷۶. 🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar