eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.9هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
جای شهید حججی خالی😔 که میگفت یه‌جوری‌باش‌که‌سرنوشتت‌هرچی‌شد ختم‌به‌امام‌زمان(عج)‌بشه...🕊 🏴 ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محسن حججی✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐 ☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️ تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا نیایی گــره از کار بشر وا نشود😔 درد ما💔 جز به ظهور تو مداوا نشود😭 @kheiybar
. . صبح یعنی 🌤 غزل های جهان راهمگے جمع کنم🌱 ٺا به گوشٺ برسانم🕊 شاه بیٺ جهانم شده اے😍 🌹 @kheiybar
✨امام صادق عليه السلام فرمودند: 💔جايگاه قبر امام حسين عليه السلام درى از درهاى بهشت است.🕊 @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل دوم قسمت 7⃣4⃣ حاج همت وضو گرفته و به سمت سوله برای نماز رفت... دوسه ن
😍 فصل دوم قسمت 9⃣4⃣ درد می آمد...😖 درد گاه و بی گاه مے آمد...😣 وژیلا از نفس می افتاد!😦 آهسته هرچیزی را که کنارش بود چنگ می زد و آهسته می نالید وعرق بر پیشانی اش نشست...😓 درد از دیشب شروع شده بودوژیلا به رو نمیاورد...😞 در خانه ی مادرشوهرش بود،در خانه ی🏠 کربلایی علی اکبر...👴 در شهرضا نمیخواست خودش را برای مادرشوهرش لوس کند... نمی خواست خودش را ضعیف نشان دهد...😔 درد اما می آمد و چنگ می زد و او را در خود مچاله می کرد...😰😖 از یکی دوساعت پیش بیشتر می شد! به کمر و پهلوهایش فشار می آورد و اورا در گوشه ای زمین گیر کرده بود...😢😞 صبح ابراهیم به خونه خواهرش زنگ زده بود وخواهرش می گفت که ابراهیم بی قراری می کرد!🙇‍♂🙍‍♂ می گفت که هی از ژیلا می پرسیدواین که از بچه چه خبر؟ هنوز به دنیا نیومده؟ نصرت خانم رو به ژیلا می گفت:نه نه جان من خبرش کن بگو یک تک پا بیاد شهرضا کنار زنش باشد و بچه اش روببینه... ژیلا که نفس نفس میزد ازدرد،گفت: نه مادر،نه اگر این همه راه بلند شد اومد وبچه به دنیا نیومد چی؟؟😞 اون وقت دوباره خسته و نگران باید برگرده جبهه عیبی نداره مادر،میاد ما رو میبینه و برمیگرده... دلتنگیمون که رفع میشه،نمیشه؟☹️ ابراهیم دوباره زنگ زده بود و از خواهرش خواسته بود ژیلا بیاد پای تلفن...☎️ ژیلا به سختی رفت پای تلفن و منتظرنشست...😕 چند دقیقه بعد ابراهیم دوباره زنگ زد انگار بو برده بود که خبری هست...نفس نفس زدن ژیلا😦هم داشت اون رو لو می داد🤦‍♀ +ابراهیم گفت:مطمئن باشم حالت خوبه؟😞🙇‍♂ -ژیلا گفت:مطمئن باش...😢 +یعنی زنده ای هنوز؟بچه هم زندس؟ -خیالت راحت باشه حالا حالاها من زنده ام وهمه چیز مثل قبله😞🤭 +خداروشکر...🙃 -از شما چه خبر؟اون جا...😔 +اینجا که غیر از تیر وترکش خبری نیست!به هر حال جات خالیه!🙊🙃 -ممنون... +خب فعلا خداحافظ به مادر و همه سلام برسون😊 -خداحافظ...😓 فصل دوم قسمت 0⃣5⃣ ابراهیم گوشی رو گذاشت... ژیلا هم... ودرد دوباره واین بار شدیدتراز قبل به سراغش آمد🤦‍♀ طوری که ناخواسته جیغ کشید و خواهر ابراهیم وحشت زده دوید به طرف او: چی شده ژیلا جان؟😟😲 چیزی نیست!دردم انگار جدی تر شده! خب مبارکه ان شآلله😇 به ابراهیم خبردادی؟؟ نه..!😥 چند دقیقه ی بعد همه دور ژیلا جمع شدند...🧕 درد آمده بود؛شدید و ناگهانی!😞 ژیلا را جابه جا کردند.. ژیلا دست هاش رو گذاشت دور کمرش و دوباره جیغش دراومد...😫😩 تاظهر درد در خود مچاله اش کردتا اذان،تانماز،تاعصر،تا عصر روز بیست و دوم آبان ماه ۱۳۶۱که مهدی اش به دنیا اومد...🙃🙂🤱 شادی،هلهله،اسفند دود کردن و تبریک☺️😇😌😍🤩 و ((ابراهیم پس کجاست؟؟)) هنوز خبرش نکرده اید؟؟ سه روز طول کشید تا به ابراهیم خبر رسید که پدر شده است...😌 یعنی تا خودش زنگ نزد،نفهمید! اونها که نمی تونستند به او زنگ بزنند جای ثابتی نداشت... خودش باید زنگ می زد🤦‍♀ وقتی خبر رو شنید،لحظه ای شاد☺️و مبهوت ماند... بعد سجاده پهن کرد،در دل دشت و ((الله اکبر))نماز شکر خواند📿 نماز شکر خواند وگریست😭 بعد هم کارهاش رو سروسامان داد وکفش سفر پوشید و خودش رو قبل از همه به شهرضا به بالین همسرش ژیلا رسوند...☺️ ساعت سه صبح بود که ابراهیم کنار همسرش رسید،ژیلا در خواب و بیداری بود که ابراهیم پیشونیش روبوسید☺️ژیلا چشم باز کرد ابراهیم رودید اشک شوق و لبخند و سلام و آرامش،آرامشی بی پایان...😌 با او در کنار او ژیلا شکفته بود☺️ و ابراهیم اون رو و مسافر کوچولوی از راه رسیده اش رو،فرزنش رومی بویید... ابراهیم بغض کرده و در حالی که اشک توی چشم هایش می چرخید؛ +گفت:حالت خوبه ژیلا؟؟😓😰 و ژیلا هم مشتاق تر از او،با چشم گریان -گفت:آره خوبم😇😊 +شکر خدا🙊☺️ چیزی کم و کسر نداری برم برایت بخرم؟؟ ژیلا با تعجب پرسید:الان؟😯 این وقت شب؟🙄😬 ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ره): اگر کسی نماز واجبی را نخواند و عمدا نمازش را از اول وقت به تاخیر بیندازد ،☝️ اسمش بالای در جهنم نوشته می شود که 《 فلان بن فلان وجب الله علیه دخول النار》🔥 خداوند داخل شدن در جهنم را بر فلان شخص واجب کرده است.😔 @kheiybar
ڪاش اون موقع هم لاین و اینیستاگرام و ... بود این رزمنده عڪسشو مےذاشت و مےنوشت☝️ من و پاے قطع شدم همین الان یهویـے براے دفاع از میهن و نامــوس😔 ⁉️ بہ نظرت چقدر لایڪــ مےخورد؟! @kheiybar
هدایت شده از دلنـــ💚ـــوشته های مذهبی
4_5899982749015476497.mp3
11.51M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ↻ 💔 دنبالت میگردم خونه به خونه از عشق کربلات گشتم دیوونه😭 🎤 💔🥀 🕊🖤 @Delneveshtteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روایت شهید زنده‌ای که در سردخانه زنده شد سردار عباس برقی از همرزمان حاج احمد متوسلیان و که در طی عملیاتی فکر می‌کنند او نیز به همراه یارانش شهید شده است💔، اما در سردخانه به خواست خدا زنده می‌شود.☝️ 😭 @kheiybar
💔 [• •] •|آنقدر نداشتنت درد دارد، که جای همه شادمانی های عالم را، در قلبمان تنگ میکند...|•| |•|نمیدانم تا کی؛ به استمرار شکستن دلت، عادت خواهیم کرد...| |🌱•|نمیدانم تا کی؛ بدون تو، هنوز نفس هایمان، بالا می‌آیند...|•⁉️| |•|نمیدانم چقدر طول میکشد؛ تا ما بفهمیم بدون تو؛ زندگی مان، فقط یک بازی کودکانه است!😔 @kheiybar
🔴سند بی غیرتی و بی عفتی را متوقف کنید چندمین بار است که هشدار میدهند: از گوشه و کنار به ماخبر میرسد که سند ۲۰۳۰ در حال اجراست، مسئولین باید قویا در مقابل آن بایستند❌☝️ @kheiybar
جای شهید خلیلی خالی 😔 که میگفت این دنیا باتمامی زیبایی ها و انسانهای خوب ونیکو است نه وقوف و ماندن، وتمامی ماباید برویم وراه این است.دیر یا زودفرقے نمیکنداما چہ بهتر ڪه زیبا برویم.💔 🏴 ختم صلوات به نیابت از ✨شهید رسول خلیلی✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐 ☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️ تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر دست دخیلی نرسیده به مرادش جز آنکه قسم داده🌿 رضا را به جوادش☝️ 💔 💛 @kheiybar
•| که داشته باشی نیازی به عشق‌های دیگه نداری😊 میدونی یکی حواسش بهت هست... یکی که اومده تا وصلت کنه ✨ به خدا...☺️☝️ 🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
✨حضرت محمد (صلے‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: ✅به درستی که حسین بن علی(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. ✨☝️ @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل دوم قسمت 9⃣4⃣ درد می آمد...😖 درد گاه و بی گاه مے آمد...😣 وژیلا از نفس
😍 فصل دوم قسمت 1⃣5⃣ ابراهیم دست هاے او را نوازش کرد و +گفت:خب آره!☺️🙊 اگه چیزی میخوای هر چیزی که دلت می خواد بگو...☺️ همین الان بدو میرم میگیرم میارم😊 ژیلا لبخند زد وگفت:تو را می خواستم که الحمدلله رسیدی!🙊❤️🙈 بعد هم به ابراهیم گفت:احوال بچه رونمی پرسی؟ +ابراهیم گفت:تا خیالم از تو راحت نشود نه🙊😉 و به بچه که غرق خواب بود،نگاه کرد☺️ دست های کوچولو و لطیف اون روگرفت و نوازش کرد...😊😇 لطافت دست هایش به اون احساسی داد که تا اون وقت هرگز اون رو تجربه نکرده بود!😌 زیر لب دعایی خواند...🧔 ابراهیم یک شال مشکی انداخته بود دور گردنش... چشم هایش همیشه مهربان و نگران بود😇موهایش روی پیشانی اش ریخته بود🧔و در نگاه ژیلا از همیشه زیباتر شده بود و از نگاه دیگران هم زیبایی اون روز ابراهیم،شگفت انگیز بود😌🙈 و ژیلا محو شده بود...!🙈 محو روی و موی و چشم و جمال و کمال او...🙈☺️😍 محو تماشای او...👀 چنان که وقتی نصرت،مادر ابراهیم آمد و در اتاق کناری برایش رختخوابی انداخت و از او خواست که برود بخوابدابراهیم اما متوجه آمدن مادرش نشداصلا انگار او را ندید او را دیر دید! دیرتر دید... نصرت رو به ابراهیم گفت:خسته ای،بیا برو اتاق بغل بخواب!برات جا انداختم!🙃🙂ابراهیم که حالا غرق تماشای پسرش شده بود گفت:جا انداختن لازم نبود مادر نصرت با تعجب پرسید:چرا ننه؟🧓 +ابراهیم گفت:بعد از چند وقت دوری،دوست دارم امشب روپیش زن و بچم باشم...👪 نگرانشان نباش!من مواظبشون هستم تو خسته ای!بیا برو استراحت کن ابراهیم اما نرفت... مادر رفت و ابراهیم همان جا روی زمین،کنار ژیلا و مهدی اش نشست... نگاهشان می کرد و حرف میزد👀😇 حرف هایی که دیگر مفهوم نبودند...🤦‍♀ فصل دوم قسمت 2⃣5⃣ چند دقیقه بعد کم کم چشم هایش گرم شد و خوابش برد...😴 ژیلا از نگاه کردن به او،از نگاه کردن به آن خواب پر از آرامش او😌و از عشق و محبت او سیر نمی شد!☺️😇 هوا سرد شده بود...❄️ هوا،هوای صبح اواخر آبان ماه بود و گزنده! ژیلا پتو رواز روی شونه های خودش لغزاند و روی شونه های ابراهیم انداخت...🙃🙂 ابراهیم چشم باز کرد😶 اذان صبح بود... الله اکبر!📢 صبح ابراهیم چراغ علاء الدین روبرداشت،برد یکی از اتاق هاشون که کوچیکتر بود و دنج تر!🙃 بعد آمد پسر کوچولویش مهدی روبغل کرد و روبه زنش +گفت:میتونی بلند شی که.... -خب معلومه که می تونم...😇 +پس پاشو تو هم بیا...🙊🙃 -کجا؟؟🤔 +بریم اون اتاق کناری! این جا هوا سرده،اونجا کوچیکتره و زودتر و راحت تر گرم می شه!☺️ ژیلا چادرش روانداخت روی بچه! پتو را هم دور خودش پیچید و -گفت:بریم... باهم رفتند اونجا... توی اون اتاق کنار هم نشستند🧕🧔ابراهیم همان طور که بچه را بغل گرفته بود،رو به زنش گفت... ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خونه‌شو وقف کرد و نامشو گذاشت «بیت‌ الزهرا» تا دیگه اسمی از خودش نباشه.... 🔹روایتی شنیدنی از سیره برای عزاداری در ماه محرم @kheiybar
🖐🏻 اینگونہ‌بخوانید.ir همتـ‌شمااین‌باشد‌ڪه‌قرآن‌را‌ ولو‌حالا‌بہ‌آخرسورهـ‌یابہ‌وسط‌سورهـ نرسید⛓̶͟͞ ̶⃝🔚 و‌آن‌را‌تمامـ‌همـ‌نڪنید🔧̶͟͞ ̶⃝⚖ قرآن‌را‌اینگونہ‌بخوانید📿̶͟͞ ̶⃝🔬 ❤️ @kheiybar
‌ از‌همان‌کودکی‌می‌گفت..: -هرکس‌زیارت‌عاشورابخواندشهیدمی‌شود ヅ♡💔🕊 @kheiybar