eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
قابل توجه مدیران خودشیفته❗️ ☀️ظهر تابستان بود و دمای هوا 45 درجه⚡️، یکی از بچه ها پنکه ای را آورد، #حاج_همت با ناراحتی گفت: «برای چه پنکه آوردید😒؟» گفتم: «خب هوا گرم است.» گفت: «نه، فرقی نمی کند بسیجی های دیگر هم همین وضعیت را دارند.» پنکه را رد کرد و گرفت خوابید.☹️🙂 #شهید_ابراهیم_همت #فرمانده_دلهــا❤️ @kheiybar
#همسرانه_شهــدا بعد از اعلام نتایج کنکور،تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم،کتابهای📚 درسی را یک طرف چیدم، کتابخانه را مرتب کردم،بین کتابها چشمم به کتاب (نیمه پنهان ماه) افتاد. روایت زندگی #شهید_محمد_ابراهیم_همت از زبان همسر ایشان که همیشه خاطراتش برایم جالب و خواندنی بود🙂،روایتی که از عشقی ماندگار بین #سردار_خیبر و همسرش خبر می‌داد👌.کتاب را که مرور کردم به خاطره‌ای رسیدم که همسرشهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد،به اهل بیت متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگار جواب مثبت بدهد.❤️ خواندن این خاطره کلید گمشده سردرگمی های من در این چندهفته شد،پیش خودم گفتم من هم مثل همسر #شهیدهمت نیت میکنم،حساب‌و‌کتاب کردم دیدم چهل روز روزه آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است☹️،حدس زدم احتمالا همسرشهید در زمستان چنین نذری کرده باشد،تصمیم گرفتم به جای روزه چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که از این وضعیت خارج بشوم🍃،هرچه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم شود.از همان روز نذرم را شروع کردم،هیچ کس از عهد من باخبر نبود حتی مادرم،هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می‌خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک حالم باشند.درست روز بیستم حمید برای خاستگاری به خانه ما آمده بود،تصورش را هم نمی‌کردم توسل به ائمه این گونه دلم را گرم کند و اطمینان‌بخش قلبم باشد.☺️❤️ راوے:همسرشهیدمدافع‌حرم #حمیدسیاهکالےمرادے #سالروز_ولادت❤️ @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
اكبر پنكه را برميدارد كه به تداركات بازگردانـد. بـه يـاد ظرفهـا مـيافتـد. ميگويد: «آن ظرفها را ديدي؟
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️وحشت از شيشه❤️ بيسيمچي، گوشي بيسيم را ميدهد به دست و ميگويـد: «بـا شـما كار دارند.» 🍃 ، گوشي را ميگيرد: « ... بگوشم...»📞 در همان لحظه، خمپارهاي زوزه كشان ميآيد. بيسيمچي بـاز هـم مـيترسـد.💣 صداي زوزة دلخراش خمپاره، براي چندمين بار دل او را فرو ريخته است.😰 خمپاره كمي دورتر منفجر ميشود. صداي مهيـب انفجـار، پـردههـاي گـوش بيسيمچي را ميلرزاند و زمين از موج انفجار مثل گهوارهاي ميلرزد. غباري غليظ همراه با تركشهاي داغ به طرف آن دو پاشيده ميشود😰😓. همة اينها در يك چشم برهم زدن اتفاق ميافتد. بدون اينكه از جايش تكان بخورد، با لبخنـد بـه بيسـيمچي نگـاه ميكند و به صحبت ادامه ميدهد.🙄 بيسيمچي خودش را محكم به زمين چسـبانده و بـا دو دسـت گوشـهايش را چسبيده است. وقتي گرد و غبار ميخوابد، به ياد مـيافتـد. از جـا برميخيزد. وقتي چشم در چشـم او مـيدوزد، از خجالـت سـرش را پايين مياندازد و به فكر فرو ميرود😞. او به ترس و دلهرة خودش فكر ميكند و به شجاعت . او خيلي سعي كرده ترس را از خودش دور كند؛ اما نتوانسته است😒. وقتي صداي سوت دلخراش خمپاره شنيده ميشود، انگار كنترل بـدن او از دستش خارج ميشود. زانوهايش خود به خود سست ميشوند و قلبش بـه تـپش ميافتد و بدنش نقش زمين ميشود.😑 ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ڪاش روزے بشوم ڪفتر بین الحرمین بـوسہ باران بڪنم مرمر بین الحرمین صبحـها از سرِ سـجاده سـلامٺ ڪردم تا نگاهم ڪنے اے سَرور بین الحرمین #السلام_علیڪ_یاسیدالشـ‌هدا❤️✋ @kheiybar
🍃🌺🍃 ✋ سلام بر آنهایی که قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم.💔 #ما_جدایی_از_نگاهِ_شهـدا_خدانکنـد😓🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت #روزتون_مزین_به_نگاه‌شهید☺️❤️ @kheiybar
👇🍃 🌹 #پیامبر_مهربانی‌ها (ص): ‌ 💖 تا جایی که مى توانید، خود را از همّ و #غم_دنیا رها کنید. 👈 چون هر كس كه بزرگ ترین همّ و غمش #دنیا باشد، خداوند زندگى اش را بی سر و سامان مى‌کند و #فقر را پیش چشم او قرار مى دهد!⚡️ 👈 و هر كس كه، بزرگ ترین همّ و غمش #آخرت باشد، خداوند کارهایش را سر و سامان مى دهد و دلش را [از هر جهت] بى نیاز مى گرداند. ❤ ‌ 📙 كنز العمّال: ح ۶۰۷۷ 🌼 _____♡________ ‌ 🌹 وقتی که #امام_سجاد (ع) سائلی را دیدند که #گریه می‌کند، فرمودند: ‌ ❣ اگر همه دنیا در دست این مرد بود و از دستش می‌رفت، سزاوار نبود که برای آن گریه کند! ‌ 📙 بحارالانوار: ۷۸/۷۵۸/۱۰ 🌼 ‌ @kheiybar
#علاقه_واقعی_به_بسیجی‌ها مثل فنر از جا کنده می شد. همیشه جلو پای بسیجی بلند می شد🙂 و بعد انگار سال ها همدیگر را ندیده باشند، می پریدند بغل هم.☺️🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت #فرمانده_دلهــا❤️ @kheiybar
هر بزرگواری که میتونه بخونه اعلام کنه لطفا👇 @shahiideh ان‌شاءالله خود شهید قربانخانی دعاگوی همگی باشن 🌺 @kheiybar
دلـــم میخواهد تبعید شوم به زمــان ِشما😭 وُفــور ِ نعمت بود اخلاص ایمان صداقت پاکی😔💔 باز پنج‌شنبه به یاد همه شهدا صلوات #شهیدمحمدابراهیم_همت #شهرضا🌹 @khdiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_هشتم ❤️وحشت از شيشه❤️ بيسيمچي، گوشي بيسيم را م
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️وحشت از شیشه❤️ بيسيمچي خيلي با خود كلنجار رفته است تا بر ترسش غلبه كند؛ اما هيچ وقت موفق نشده است☹️. يك بار دل به تاريكي بيابان سپرد تا ترس را بـراي هميشـه در خود سركوب كند. در بيابان، را ديد كه در خلوت و تاريكي به نمـاز ايستاده است😕. وحشت تنهايي، وحشت كمي نبود. او از گذشت و ايـن وحشت و تنهايي را آن قدر تحمل كرد تا صبح شد😣؛ اما باز هم ترسـش نريخـت. سرانجام تصميم گرفت موضوع را با در ميان بگذارد؛ ولي هر بار كـه ميخواست لب باز كند، شرم و خجالت مانع از اين كار ميشد.😒 او حالا ديگر از اين وضع خسته شده است. دل را به دريا ميزند و سـؤالي را كه ميبايست مدتها پيش ميپرسيد، حالا ميپرسد: « چرا من ميترسم؟ چرا شما نميترسي؟ راستش من خيلي تلاش ميكنم كه نترسم؛ امـا بـه خـدا دسـت خودم نيست😞. مگر آدم ميتواند جلو قلبش را بگيرد كه تندتند نزند؟ مگر ميتواند به رنگ صورتش بگويد زرد نشو🙁؟ اصلاً من بي‌اختيار روي زمين دراز مـيكشـم. كنترلم دست خودم نيست...» پيش از آنكه حرفهاي بيسيمچي تمام شود، كه گويي از مدتها قبـل منتظر چنين فرصتي بوده است، دست ميگذارد روي شانة او و با لبخند و مهرباني☺️ ميگويد: «من هم روزي مثل تو بودم. ذهن من هم روزي پر بود از اين سؤالها؛ اما سرانجام امام جواب همة سؤالهايم را داد.»🙂 ـ امام، جواب سؤالهاي شما را داد؟ ـ بله... امام خميني ! اوايل انقلاب بود. هنوز جنگ شروع نشده بود. با چند تـا از جوانهاي شهرمان يك روز رفتيم جماران و گفتيم كه ميخواهيم امام را ببينـيم.😇 گفتند الان نزديك ظهر است و امام ملاقات ندارند. خيلي التماس كرديم. گفتيم؛ ازراه دور آمدهايم اما به هر ترتيب كه بود، ما را راه دادند داخل. تعدادمان هـم كـم بود.🍃 دور تا دور امام نشسته بوديم و به نصيحتهايش گوش ميداديم كه يـك دفعـه ضربة محكمي به پنجره خورد😱 و يكي از شيشه‌هاي اتاق شكست. از ايـن صـداي غير منتظره، همه از جا پريدند😇؛ بجز امام. امام در همان حال كه صحبت مـيكـرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه كرد😕. هنوز صحبتهايش تمام نشده بود كـه صداي اذان شنيده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد🙂... همان جا بود كه فهميدم همة آدمها ميترسند؛ چرا كه آن روز در حقيقت همة ما ترسيده بوديم. هم امام ترسيده بود و هم ما. امام از دير شدن وقت نماز ميترسـيد و مـا از صـداي شكستن شيشه😢. او از خدا ميترسيد و ما از غير خدا. همان جا بود كه فهميدم هـر كس واقعاً از خدا بترسد، ديگر هيچ وقت از غير خدا نميترسد👌... و هـر كـس از غير خدا بترسد، از خدا نميترسد. بيسيمچي مشتاقانه به حرفهاي گوش ميدهد و به آن فكر ميكنـد؛ موقع نماز آن چنان زانو ميزند و آن چنان گريه ميكند كه گويي هر لحظه از ترس جان خواهد داد☹️؛ اما موقع انفجارِ مهيبترين بمبها، خم به ابرو نميآورد!🙂✌️ ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دلـنوشـتــه شب جمعه است و دل، راهےِ #بیـن_الحرمین🕊 راستے😔✋... امشب مادرمان #زهرا س هم کربلاست شهدا هم جمعند دور ارباب عجب بزم عاشقانه اے.💔 کاش شهدا نیم نگاهے به سوے ما کنند😭 #دوست_شهیدت ، لبخند بزند دستش را به سویت دراز کند و بگوید:💔 "بیا! جای تو را اینــــجا، پیش ارباب نگه داشته ایم! چقدر معطل مےکنی؟ زودتر بیا"!!!!😭 چه خیال خوشے... ولی نه! مگر #شهید_زین_الدین نگفت "هر که شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله یاد کنند"؟!...😔 آے #شهدا! به یادتان هستیم... الوعده وفا💔 #بیاد‌_شهیدمحمدابراهیم‌همت #رفیق‌جان‌التماس‌دعا✋ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دراین رهگذرچه می‌خواهم به غیرآمدنت ازسفرچه می خواهم😔 برات نامه نوشتم سلام ودیگرهیچ💔 بجزسلامتی تودیگرچه می خواهم🙌 @emame_zamanam
🌤صبح درڪوچه ے ما منتظرخنده ے توست وقت آن است ڪه خورشید مجدد باشے😍 #شهید_محمد_ابراهیم_همت #صبحتـان_منور_بہ_نگاه_شهید☺️❤️ @kheiybar
❤️ #امام_زمان (عج) خطاب به میرزای نائینی در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران فرمودند: ‌ 🌸 ایران، #شیعه_خانه ماست. می‌شکند، خم می‌شود، در خطر است، ولی ما نمی‌گذاریم سقوط کند. ‌ ما نگهش می‌داریم... ☝️ ‌ 📚 کتاب مجالس حضرت مهدی، ص ۲۶۱🍃 ‌ تعجیل در #ظهور امام زمان (عج) صلوات 🌹 ❗️‌حواسمان به رفتارهایمان هست.....!؟ @emame_zamanam
#عاشقانه_شهــدا #تیڪه_ڪلامش_بود_که_چه_خبر؟! از پشت تلفن می‌گفت اهلا و سهلا.☺️ تا از عملیات برمی‌گشت می‌رفت وضو می‌گرفت می‌ایستاد به نماز.😕 پنج، شش ماه از ازدواجمان گذشته بود که رفتم به شوخی بش گفتم همه وقتت را نگذار برای خدا یه کم هم به من برس😒.برگشت نگاه خاصی کرد گفت :میدانی این نمازی که میخوانم برای چیه!؟🙂 گفتم نه. گفت:هربار که برمی‌گردم میبینم این‌جایی،هنوز این‌جایی،فکر می‌کنم دو رکعت نماز شکر به من واجب می‌شود.😌 آمدن‌هاش خیلی کوتاه بود گاهی حتی به دقیقه می‌رسید. می‌گفت ببخش که نیستم،که کم هستم پیش‌تان.🙁 می‌گفتم توی همین چنددقیقه آن‌قدر محبت می‌کنی که اگر تا یک ماه هم نباشی احساس کمبود نمی‌کنم.☺️ می‌گفت راست میگویی،ژیلا؟😕 می‌گفتم، ولله.🙂 برشی از ڪتاب به مجنون گفتم زنده بمان📙 راوی:همسرشهید #محمد_ابراهیم_همت❤️ @kheiybar
•💠• #دخـــتــــر کـــه بــاشے🌷 اگــــر عـــقیـــده ات 🗯 #شــــهادت بـــاشــد🕊 مـــادر کـــه شــدی♥️ #چـــمــران_و_همـــت✌️ مـــی پــرورانـــی💚 @kheiybar
✨﷽✨ میشوم دلتنگ تـــــو، یادت میڪند بغض خیسم در گلو آهستہ آبـــم میڪند.. ❤️ ❤️ @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #پایان_فصل_هشتم ❤️وحشت از شیشه❤️ بيسيمچي خيلي با خود
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️پس گردني❤️ روحاني لشكر سخنراني ميكند. تازه گرم شنيدن صحبتهاي او شده كه باز هم آن مرد از مقابلش ميگذرد😕 و مثل هميشه سلام ميكند. هـم مثل هميشه جوابش را ميدهد. و مثل هميشه به فكر فرو ميرود تا او را بشناسـد؛☹️ اما هر چه به مغزش فشار ميآورد، او را به جا نميآورد. چند بار تصـميم گرفتـه موضوع را از خودش بپرسد؛ اما نيرويي از درون مانع اين كار شده اسـت😐. هر وقت آن مرد را ميبيند، چيزي شبيه به شـرم و گنـاه در خـود احسـاس ميكند🙁؛ اما چرا شرم و گناه، خودش هم نميداند. روحاني لشكر ميگويد: «پيامبر اكرم (ص) در روزهاي آخـر عمـر خـود بـه مسجد آمد و فرمود: هر كس حقي به گردن من دارد، برخيزد و طلب كند🍃؛ چرا كه قصاص در اين دنيا آسانتر از قصاص در روز رستاخيز است. مردي به نام سـواده برخاست و گفت: يا رسول االله، روزي بر شتري سوار بودي. وقتي تازيانهات را در هوا ميچرخاندي، تازيانه به شكم من خورد. من حالا ميخواهم قصاص كنم...»😒 اين روايت، توجه را به خود جلب ميكنـد. بـا اشـتياق بـه ادامـة حرفهاي روحاني گوش ميسپارد😕. روحاني ادامـه مـيدهـد: «پيـامبر اكـرم (ص) خودش را براي قصاص آماده كرد. سواده گفت: يـا رسـول االله، آن روز تـن مـن برهنه بود. رسول خدا پيراهنش را بالا زد و گفت: قصاص كن 🍃! سواده خودش را به رسول خدا رسانيد و او را در آغوش گرفـت و عاشـقانه شـكم❤️ و سـينهاش را بوسيد. همة اهل مسجد به گريه افتادند...»😭😭
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_نهم ❤️پس گردني❤️ روحاني لشكر سخنراني ميكند. #
به گريه ميافتد😢. ناگهان چيزي در ذهنش مثل پتك ضربه مـيزنـد. چهرة آن مرد مثل يك تابلو در قابِ ذهنش ثابت ميماند😱. به هر طـرف كه ميچرخد، آن مرد را مـيبينـد. از شـرم و عـذاب وجـدان، سـرش را پـايين مياندازد و از حسينيه خارج مي شود😐. جملة پيامبر (ص) مثل زنگي پيدرپي در ذهن نواخته ميشود؛ هـر كس حقي به گردن من دارد، برخيزد و طلب كند؛ چرا كه قصـاص در ايـن دنيـا آسانتر از قصاص در روز رستاخيز است.👌 تن داغ ميشود و ضربان قلبش شدت ميگيـرد. او بيقـرار اسـت. اطرافيان، از حالت غيرعادي او تعجب ميكنند و بـا نگرانـي چيزيهـايي بـه هـم ميگويند😣؛ اما متوجه هيچ كس نيست. او تنها به آن مرد فكر مـيكنـد. وقتي سخنراني🎤 روحاني تمام ميشود، بدون اينكه با كسي حرفي بزند، به حسـينيه برميگردد و در تاريكي منتظر خروج آن مرد ميماند.🍃 چيزي به پيروزي انقلاب نمانده بود. وقتي امام خميني فرمـان راهپيمـايي داد، بيشتر مردم به خيابانها ريختند. ساواكيها قدرت خودشان را از دسـت داده بودنـد.💪 در عوض، عدهاي فرصت‌طلب، قدرت گرفته بودند. آنها خودشان را انقلابـي جـا ميزدند. وقتي راهپيمايي ميشد، به ميان جمعيت ميآمدند و شـعارهاي مـردم را عوض ميكردند👊. آنها به جاي امام، كس ديگري را رهبر معرفي ميكردند. بعضـي وقتها با اين كارشان بين مردم تفرقه ميانداختند و باعث به هم خوردن راهپيمايي ميشدند.✊😤 ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#آقامونہ❤️ ☆گفتندڪه‌عاشقی‌ودیوانه ‌نه‌اے() ♢در باب خیال وخم‌ابروےڪه ‌اے(💚) ‌☆گفتندبگو ؛ به قصد قربت گفتم(✋) ♢سیدعلی الحسینی الخامنه‌اے(😍) @kheiybar