خشتـــ بهشتـــ
◾️◾️◾️◾️ ◾️▪️▪️ ◾️▪️ ◾️ ﷽ میلادحضرتامام #حسین(علیه السلام) پنجم ماه شعبان سال چهارم هجری
"گرفتن #بیعت برای یزید(لعنت الله علیه)"
پس از مرگ #معاویه ابن ابوسفیان در ماه #رجب سال 60 هجری،یزید ابن معاویه نامه ای به والی #مدینه،ولید بن عقبه نوشت و اورا به بیعت گرفتن از همه مردم آن شهر به ویژه #حسین (ع) فرمان داد و به او گفت: اگر [از پذیرفتن فرمان] تو سرباز زد گردنش را بزن و برای من بفرست.
_🏴_____
ولید بن عقبه،مروان ابن حکم را فرا خواند و با او دراینباره به مشورت نشست .
مروان گفت:او(حسین) #بیعت نمی پذیرد اگر جای تو بودم گردنش را میزدم
ولید به مروان گفت:کاش پا به هستی نگذاشته بودم.
_🏴______
سپس در پی #حسین فرستاد و آن حضرت همراه سی تن از اهل بیت و دوست دارانش حاضر شد ولید برای آن حضرت از مرگ معاویه و بیعت یزید سخن راند.
حضرت فرمود ای امیر! بیعت پنهانی انجام نمیشود فردا مردم را که برای بیعت فرا خواندی مارا نیز بخوان.
____🏴_______
مروان گفت:ای امیر عذرش را مپذیر اگر بیعت نکرد گردنش را بزن.
#حسین خشمگین شد و فرمود:وای بر تو ای پسر زرفا ،تو دستور میدهی گردن مرا بزنند؟به خدا سوگند دروغ گفتی و به پستی گرویدی
سپس رو به ولید کرده و فرمود: ای امیر ما خاندان نبوت و سر چشمه ی رسالتیم و فرشتگان نزد ما رفت و آمد میکنند خداوند آفرینش را به ما آغاز کرد و به ما پایان میدهد یزید مردی فاسق،شرابخوار،قاتل انسان های محترم است و کسی است که آشکارا گناه میکند و شایسته ی چنین جایگاهی نیست و همچو منی با چنین کسی با او بیعت نخواهد کرد اما اکنون هوشیارانه مینگرم کدام یک از ما به #خلافت و بیعت سزاوار تر است.
_🏴______
پس از آن حضرت بیرون رفت
مروان به ولید گفت:از دستور من سرپیچی کردی
ولید گفت:وای بر تو،تو در مشورت مرا به نابودی دین و دنیایم خواندی به خدا سوگند دوست ندارم مالک همه ی دنیا باشم و #حسین را بکشم به خدا سوگند گمان ندارم کسی در حالیکه خون حسین را بر گردن دارد خدا را ملاقات کند مگر این که میزان عملش سبک خواهد بود و مشمول این تهدید قرآنی است که:خدا به او نظر نمی افکند و اورا پاک نمیکند و عذابی دردناک خواهد داشت.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#محرم #امام_حسین ▪️
#قسمتدومنشردهید 🌱
_🏴_____
خشتـــ بهشتـــ
🍃به نام او
به یاد #او
متولد بهارِ #انقلاب بود...خرداد پنجاهُ هفت.
هجده سالگی،قامتش سبز پوش #سپاه شد و نوزده سال پر افتخار برای کشورش خدمت کرد.
.
🍃همچو شهرتش، #شیردل بود و نترس...در قلبِ محبانِ علی(ع) #ترس جایی ندارد...
که اگر باشد زبان،لبیک گوی #عشق نمیشود!!
.
🍃مردی #شجاع و عاشق خانواده
#پسری پرافتخار
#همسری همراه
#پدری دوستداشتنی
.
🍃همه را برای زمین گذاشت و راهی #آسمان شد...!
روحش قرارِ ماندن نداشت...گویی آرامش را در خاکِ #سوریه میدید.
.
🍃ندای "هَل مِن ناصِر..." خواهرِ ارباب، قدمهایش را برای رفتن محکم کرد و او علی اصغر #تدمر شد...
.
🍃اولین روز #شعبان؛در آستانه میلادِ فخر عالمِ امکان؛حضرت ارباب(ع) تقدیر بر #شهادت رقم خورده بود.
.
🍃وقتِ رفتن به کمین خوردند و هنگام برگرداندن ماشین، پهلویش #گلوله را به آغوش کشید...و ذکر #علی (ع) در فضا طنین انداز شد...
.
🍃خاکِ #تدمر با عشق جسمِ بی جانش را در آغوش خود ماندگار کرد و بناشد به تاسی از بانوی گمنامِ #مدینه(س)، چند صباحی مهمانِ غربتِ سرزمینِ شام باشد💔!!
.
🍃کیلومتر ها آن سو تر؛ مادری نگران، همسری چشم به راه و پسرکی شش ساله دلتنگِ قهرمانشان بودند...😔
.
🍃یکسال گمنامیاش،فرصتی بود تا آیینه #صبر خانواده جلا بگیرد...
تا امیر علی بیاموزد؛زین پس مردِ مادرش است...به دلِ کوچکش بقبولاند؛ گرچه پدر در آسمانهاست اما مزارِ زمینیاش مامن و پناه گاهِ اوست⚘
.
🍃سفارش به #صبر کرده بود و عجیب این صبر عجین شده در حالاتِ همسرِ زینبیاش بود...
وقتی که تابوت را به آغوش گرفت و دست بر #استخوانها کشید...
آن هنگام که قبلترها را تصور میکرد و علی اصغرِ خندانش را؛
و آن هنگام که راهِ پیش رو را بدونِ مردِ شیردلش تجسم میکرد؛
در نگاهش "ما رایتُ الا جمیلا" را میدیدی...
.
🍃به گفته علی اصغرش، "لا یَوم کَیَومِکَ یا اباعَبدالله...💔"
و همین جمله آرامشی بود بر قلبِ بیتاب و مضطرش.
✍️نویسنده: #زهرا_قائمی
به مناسبت #سالروز_ولادت🥀
#شهید_علی_اصغر_شیردل💜
#جوان_مؤمن_انقلابی💚
#تولدت_مبارک_عزیز_برادرم💛
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
🍂غربت میراث #مادریست.
دیروز میان #کوچه
امروز میان خانه
فردا میان #گودال
و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣
🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!😰
🍂چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن"
و فرو میرود در آغوشی برادرانه...
#حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام میکند.
🍂دستان برادر را میگیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
🍂کمی آنطرفتر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
🍂چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
🍂حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"
و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر.
موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
🍂در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست.
پشت سرش،#پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
🍂زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس.
صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند😞
🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند و ماتم #بقیع را به آغوش میکشد😭
زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری، برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی
.
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
#غربت_بقیع
#من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم