eitaa logo
خوبان پارسی‌گو
1.1هزار دنبال‌کننده
288 عکس
60 ویدیو
9 فایل
حافظ سعدی فردوسی صائب تبریزی وحشی بافقی خاقانی مولوی بیدل دهلوی باباطاهر خیام حسین منزوی فروغ فرخزاد نیما یوشیج فاضل نظری حامد عسکری حسین دهلوی قیصر امین پور سهراب سپهری فریدون مشیری شهریار
مشاهده در ایتا
دانلود
ز هر طریق که خواهی قدم به دیده گذار برای آمدنت باز شد دو باب از چشم
آسوده ز عشق یار، آدم‌برفی وارستهٔ روزگار، آدم‌برفی از بار گرانی کمر ما خم شد فارغ ز غم دلار، آدم‌برفی *عکس از زمستون ۸۳
هدایت شده از گلچین شعر
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم  حالا که سهم من نشدی کم بیاورم دیشب تمام شهر تو را پرسه می‌زدم تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم میخواستم که چشم تو را شاعری کنم امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل می‌شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم یادت که هست پای قراری که هیچ وقت میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟ حتی قرار بود که من ابر باشم و باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم خود را عوض کنم و برایت به هر طریق از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟ @golchine_sher
هدایت شده از [ساعت نیامدن!]
_- که راز عشق برون می‌زند به ناچاری چنان‌که بوی خوش از حجره‌های عطاران حسین جنتی @s_nayamadan
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست آرزوی هر دو عالم را از او یک‌جا طلب
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است پوشیده است پست و بلند زمین در آب
از بهار نوجوانی آنچه برجا مانده است در بساط من، همین خواب گران غفلت است
هدایت شده از آرایه های ادبی
بیست و چهارم بهمن ماه سالروز درگذشت «فروغ الزمان فرخزاد» معروف به "فروغ فرخزاد" شاعر نامدار معاصر ایرانی                روحش شاد و یادش گرامی @arayehha
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه‌ای ز امروزها، دیروزها دیدگانم همچو دالان‌های تار گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می‌خزند آرام روی دفترم دست‌هایم فارغ از افسون شعر یاد می‌آرم که در دستان من روزگاری شعله می‌زد خون شعر
تا می‌کِشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی هر لحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی این عابران که می‌گذرند از خیال من مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی
به بزمِ نکته‌سنجان سُرخ‌رویی از سخن دارم پَرَد رنگم اگر دزدی بَرَد مضمونِ رنگینم...