ا ﷽ ا
#دنیای_شیرین_بچه_ها
صدایش کردم با تاخیر آمد
پرسیدم " چرا دیر کردی؟"
گفت : "ها داشتم"
دوباره پرسیدم" یعنی چی؟"
گفت "ها داشتم دیگه، ها"
بازهم نفهمیدم
گفت: "نچ مثل عطسه نه ، ها داشتم اینجوری"
بعد دهانش را مثل خمیازه کشیدن باز کرد. خیلی خندیدم.
از آن به بعد هروقت خمیازه اش میگیرد با خنده می گویم "ها داری؟"
زینب سه سال و نیمه
خودمانی
ا ﷽ ا
اَتبکُونَ وَ لا تَنصُرونَهُ*
صدای زوزهی باد را می شنوی؟
چند روز است که خاک بر سر شدنمان را فریاد میزند.
امروز کاروان به کرب و بلا میرسد.
حسین علیه السلام غریب است.
نه میان کوفیان و شامیان
نه در غاضریه
میان آنها که او را برای حاجتهایشان میخواهند، غریب است.
بر زخمهای بیشمار حسین گریه میکنند اما هرگز نمیپرسند چگونه یاریاش کنیم؟
غریب اشک نمیخواهد.
یاری میخواهد.
وقتی دوساله بود جدش برایش روضه خواند و مردم ضجه زدند*.
اما هیچ نپرسیدند چگونه او را یاری کنیم؟
امروز هم نمیپرسند.
حسین علیه السلام غریب است،
حتی میان روضهها.
✍س.غلامرضاپور
* آیا گریه می کنید و یاریاش نمیکنید؟
*لهوف سید بن طاووس ترجمه علیرضا رجالی تهرانی ص۳۷
#حسین_علیه_السلام
#طرف_درست_تاریخ
خودمانی
گفتیم پسرت را آورده ایم
گفت علیرضا همینجا بود!
گفت وقتی گرد و غبار از جنوب می آید،
با خودم می گویم این همه علیرضا!
گفتیم پسرت را آورده ایم
گفت به همان اندازه که وقت رفتنش،
یا اینکه قلک خالی آورده اید؟!
می گفت و می خندید
تا اینکه از علی اکبر خواندیم و گریست
▪️خاطره ای از مادر #شهید_علیرضا_بادرام که پیکر فرزندش را پس از ۳۴ سال به آغوش کشید.
#محمد_توکلی
http://eitaa.com/medaadjangi
#والله_لا_افارق_عمی
سالهاست تنور محرم مرا، آن اشتیاق یازده ساله گرم می کند؛
که از مقابل خیمه با حسرت، دور شدن برادری را تماشا می کرد؛
که پایش به رکاب نمی رسید
و بند کفش هایش در باد رها بود...
@telkalayyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فِراق چقدر از طراوتم کم شد
چقدر بد شدهام.. خوب شد محرّم شد..
چقدر یکسره محتاج گریهام شب و روز
دوباره روضه بخوان بلکه اشک مرهم شد
و بست زخم عمیق گناههایم را
و آبِ ریخته بر آتش جهنم شد
و ریخت روی خطوط سیاه نامهی من
و جوهر همه سیئات در هم شد
و راه یافت همین اشکها به عمق دلم
و جا گرفت در این شورهزار و زمزم شد
مرا گذاشت به روی صراط عاشورا
و خود مسیر تو را قطره قطره پرچم شد
ز راه توبه مرا برد تا رضاً برضاك
سپس شهادت من هم قضای مبرم شد
که عیب نیست اگر آرزو به دل دارم
مگر نبود که گریه شفیعِ آدم شد؟
بجوش چشم من امشب که خاکِ دل تشنه است
و شکر کن که بساط عزا فراهم شد
هوای شرجی و پر بغضِ ظهر عاشورا
شبانه بر دلِ سردم نشست و شبنم شد
چقدر بر مژهام جای اشک خالی بود
چقدر خوب شدم، خوب شد محرّم شد
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
خودمانی
فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ كَيۡ تَقَرَّ عَینُهَا
قصص/13
چشمت روشن رباب...
.
.
.
اما نگاه نکن...
#روضه_های_قرآنی
#لبیک_داعی_الله
@telkalayyam
ا ﷽ ا
شیرینیهای سخت
کی گفته که بچه زیاد داشتن بد است ؟
مثلا همین ما که هف هشت تا بچهایم،
بعد ازینکه همه مان راهی خانه بخت شدیم و مثل جوجههای تازه پرواز یاد گرفته خانهی پدریمان را ترک کردیم، باز هم هر زمان بشود و هر چند تایمان که بتوانیم دورهم جمع میشویم.
مثلا محرمها.
هرسال با خودم میگویم امسال دیگر حسابی به حال دلم میرسم و تنهایی میروم روضه. آنهم از آن روضهها که روضه خوانش بلد باشد خوب دلت را بچلاند. و من هم اصلا درگیر بچهها نباشم و حسابی شانههایم تکان بخورد از گریه و بعد از روضه احساس کنم سبک تر از پر شدهام.
فوق فوقش دست بچه هایم را میگیرم و میبرمشان همین اطراف خودمان حرمی، گلزاری، موسی مبرقعی، تکیه آسید حسنی ....
اما مگر میشود؟
چندسالی است که پاتوق همیشگی روضه های ظهرمان مصلی است. خدا خیر بدهد باعث و بانیاش را .
هرکس که زودتر رسید فورا به بقیه زنگ میزند: "کجایید؟ راه افتادید؟رسیدید درِ اول که وارد شدید ما همان جای همیشگی روبروی پنکه اولی نه دومی نشستهایم "
تا آخرین نفرمان بیاید هی گردن راست میکنیم ببینیم کی میرسد.
اینجوری یک عالمه دوست و آشنا هم میبینیم .
بعد دانه دانه خوراکیهایمان را برای بچه ها رو میکنیم.
روضه که شروع شد بچه های بزرگتر خودشان میروند توی حال روضه و اشک میریزند.
کوچکترها هم میروند زیر چادر مادرها و هی مواظبند تا مادرشان گریه نکند.گاهی مجبوری در اوج روضه لبخند عمیقی بزنی که خاطر دخترکت جمع شود که گریه نمیکنی.
بعد از روضه هم اگر هرکس برود خانه خودش تازه اول بی حالی خودمان و بچه هاست.
اما اگر بازهم همه با هم یک جا جمع شویم و ناهارمان را دورهم با کمی ترشی یا ماست یا گاهی هندوانه خنک بخوریم انگار روزمان را کامل ساختهایم.
یکبار که تنها ، بی بچه ها و خالهها رفتم روضه اصلا نفهمیدم روضه خوان کجای روضه را خواند.
بچه زیاد داشتن اصلا هم بد نیست فقط کمی سخت است.
دنیا را سختیهایش شیرین میکند خصوصا سختیهای دسته جمعی.
پ.ن و البته خدا خیر بدهد با یک جفت بچه، به آنکه سال اول گیر سه پیچ داد بیایید همه باهم برویم مصلی روضههای میرزا، حتی گاهی با آن تیبای درب و داغانش دنبال همه میرفت. موقع برگشتن، نشستن در ماشینی که حداقل سه ساعت زیر آفتاب تموز قم؛ حمام آفتاب گرفته بود، جانمان را به حلقمان میرساند اما نمیدانی چه لذتی داشت این سختیهای عجیب و غریب آن هم در عصر وفور تپسی و تاکسی.
#س_غلامرضاپور
#یدالله_مع_الجماعه
#مُحَرَّمانه
#فرزند_بیشتر_زندگی_شیرین_تر
خودمانی