eitaa logo
خودمانی
71 دنبال‌کننده
31 عکس
15 ویدیو
0 فایل
می نویسم تا آرام بگیرم. @Manyekmadaram5
مشاهده در ایتا
دانلود
ا ﷽ ا 🚷ا ایست❗️ جانِ من، بمان❗️ روی برگه‌ی سفیدِ رأی قبلِ رقصِ خودنویسِ مشکی‌ات... روز جمعه‌ی سعید؛ قبلِ انتخابِ مبهمِ پزشکی‌ات! این پیام را جانِ من! بخوان جانِ من، بخوان ... بُرده‌ای زِ یاد؟ افتخارِ مسکنِ مزخرف و بیمه‌ی مسافرانِ مرگ را بر سرِ جوانه‌های نورَسِ امیدِ ما، بارشِ تگرگ را ؟ بُرده‌ای زِ یاد؟ توی صف، برای مرغ و روغن و شکر کشتنِ غرورِ مردهای ما؛ ماجرای صبحِ جمعه‌ و خنده‌‌های مضحکِ کسی به دردهای ما ... بُرده‌ای زِ یاد؟ ... یک طرف کسی به روی جای خوابِ منحصر به فرد خویش، در مسیر قشم و کیش، غرقِ خواب‌ِ سرخوشی؛ یک طرف ولی گریه‌های مردِ کارگر، بدونِ پول و خانواده و امید؛ در مسیرِ خودکشی ... جانِ من نگو که بُرده‌ای ز یاد؛ خارِ چشمِ دشمنان! حاج قاسمِ عزیز و مهربان❤️ مردِ قهرمان او که تا ابد نمی‌رود ز یاد ... جانِ من! بدان؛ وقت انتخاب توست! بر سرِ دو راهیِ «امید» و «یأس»؛ بر سرِ دو راهیِ «تلاش» و «خستگی»؛ در برابرِ کسی که جز «ندارم» و «نمی توانم» و «نمی‌شود»، بر لبش کلامِ دیگری نرانده است؛ جز گزینشِ تفکرِ «میسّر است» و «می‌توان» و «می‌شود»، برای ما انتخابِ دیگری نمانده است! انتخاب بین خوب و بد! انتخاب ایده‌های آزموده‌ی گزارشات مستند؛ یا انتخاب گفتمان آن رفیق نابلد! گفتمان بی‌صداقتی؛ گفتمانِ بر سر من و شما شکستن تمام کاسه‌کوزه‌ها ... انتخاب کن عزیز دل؛ دولتِ مدال و نخبه و المپیاد یا دولتِ رفوزه‌ها ... جانِ من! بگو تو چه انتخاب می‌کنی؟ من که انتخاب کرده‌ام! با کمالِ میل و افتخار روز جمعه‌ی سعید روی برگه‌ی سفید رأی می‌دهم به فرصتِ ادامه‌ی رئیسیِ شهید... جانِ من! بگو؛ بر سر دو راهیِ «غیر ممکن» و «میسّر»ی ؟ هر چه بود و هر چه هست؛ زیر پرچمِ سه رنگِ عشق پای سفره‌ی وطن در دلِ حرم انتخاب ماست «گفتمانِ روشنِ برادری!» خودمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا ﷽ ا صدایش کردم با تاخیر آمد پرسیدم " چرا دیر کردی؟" گفت : "ها داشتم" دوباره پرسیدم" یعنی چی؟" گفت "ها داشتم دیگه، ها" بازهم نفهمیدم نُچی کرد و گفت: " مثل عطسه نه ، ها داشتم اینجوری" بعد دهانش را مثل خمیازه کشیدن باز کرد. خیلی خندیدم. از آن به بعد هروقت خمیازه اش می‌گیرد با خنده می گویم "ها داری؟" زینب سه سال و نیمه خودمانی
ا ﷽ ا اَتبکُونَ وَ لا تَنصُرونَهُ* صدای زوزه‌ی باد را می شنوی؟ چند روز است که خاک بر سر شدنمان را فریاد می‌زند. امروز کاروان به کرب و بلا می‌رسد. حسین علیه السلام غریب است. نه میان کوفیان و شامیان نه در غاضریه میان آنها که او را برای حاجت‌هایشان می‌خواهند، غریب است. بر زخمهای بی‌شمار حسین گریه می‌کنند اما هرگز نمی‌پرسند چگونه یاری‌اش کنیم؟ غریب اشک نمی‌خواهد. یاری می‌خواهد. وقتی دوساله‌ بود جدش برایش روضه خواند و مردم ضجه زدند*. اما هیچ نپرسیدند چگونه او را یاری کنیم؟ امروز هم نمی‌پرسند. حسین علیه السلام غریب است، حتی میان روضه‌ها. ✍س.غلامرضاپور * آیا گریه می کنید و یاری‌اش نمی‌کنید؟ *لهوف سید بن طاووس ترجمه علیرضا رجالی تهرانی ص۳۷ خودمانی
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
گفتیم پسرت را آورده ایم گفت علیرضا همینجا بود! گفت وقتی گرد و غبار از جنوب می آید، با خودم می گویم این همه علیرضا! گفتیم پسرت را آورده ایم گفت به همان اندازه که وقت رفتنش، یا اینکه قلک خالی آورده اید؟! می گفت و می خندید تا اینکه از علی اکبر خواندیم و گریست ▪️خاطره ای از مادر که پیکر فرزندش را پس از ۳۴ سال به آغوش کشید. http://eitaa.com/medaadjangi
هدایت شده از تلک الایام
سالهاست تنور محرم مرا، آن اشتیاق یازده ساله گرم می کند؛ که از مقابل خیمه با حسرت، دور شدن برادری را تماشا می کرد؛ که پایش به رکاب نمی رسید و بند کفش هایش در باد رها بود... @telkalayyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فِراق چقدر از طراوتم کم شد چقدر بد شده‌ام.. خوب شد محرّم شد.. چقدر یکسره محتاج گریه‌ام شب و روز  دوباره روضه بخوان بلکه اشک مرهم شد و بست زخم عمیق گناه‌هایم را و آبِ ریخته بر آتش جهنم شد و ریخت روی خطوط سیاه نامه‌ی من و جوهر همه سیئات در هم شد و راه یافت همین اشک‌ها به عمق دلم و جا گرفت در این شوره‌زار و زمزم شد مرا گذاشت به روی صراط عاشورا و خود مسیر تو را قطره قطره پرچم شد ز راه توبه مرا برد تا رضاً برضاك سپس شهادت من هم قضای مبرم شد که عیب نیست اگر آرزو به دل دارم مگر نبود که گریه شفیعِ آدم شد؟ بجوش چشم من امشب که خاکِ دل تشنه است و شکر کن که بساط عزا فراهم شد هوای شرجی و پر بغضِ ظهر عاشورا شبانه بر دلِ سردم نشست و شبنم شد چقدر بر مژه‌ام جای اشک خالی بود چقدر خوب شدم، خوب شد محرّم شد @folanipoem خودمانی
هدایت شده از تلک الایام
فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ كَيۡ تَقَرَّ عَینُهَا قصص/13 چشمت روشن رباب... . . . اما نگاه نکن... @telkalayyam
ا ﷽ ا شیرینی‌های سخت کی گفته که بچه زیاد داشتن بد است ؟ مثلا همین ما که هَف هَش تا بچه‌ایم، بعد ازینکه همه‌مان راهیِ خانه‌ی بخت شدیم و مثل جوجه‌های تازه بال درآورده، خانه‌ی پدریمان را ترک کردیم، باز هم هر زمان بشود و هر چند تایمان که بتوانیم، دورهم جمع می‌شویم. مثل همین محرم‌ها. هرسال با خودم می‌گویم امسال دیگر حسابی به حال دلم می‌رسم و تنهایی می‌روم‌ روضه. آنهم از آن روضه‌ها که روضه خوانش بلد باشد خوب دلت را بچلاند و من هم اصلا درگیر بچه‌ها نباشم و حسابی شانه‌هایم تکان بخورد از گریه و بعد از روضه احساس کنم سبک تر از پر شده‌ام. فوق فوقش دست بچه هایم را می‌گیرم و می‌برمشان همین اطراف خودمان حرمی، گلزاری، موسی مبرقعی، تکیه آسیدحسنی .... اما مگر می‌شود؟ چندسالی است که پاتوق همیشگی روضه های ظهرمان مصلی است. خدا خیر بدهد باعث و بانی‌اش را . هرکس که زودتر رسید فورا به بقیه زنگ‌ می‌زند: "کجایید؟ راه افتادید؟ رسیدید درِ اول که وارد شدید ما همان جای همیشگی روبروی پنکه اولی نه دومی نشسته‌ایم " تا آخرین نفرمان بیاید هی گردن راست می‌کنیم ببینیم کی می‌رسد. اینجوری یک عالمه دوست و آشنا هم می‌بینیم . بعد دانه دانه خوراکی‌هایمان را برای بچه ها رو می‌کنیم. روضه که شروع شد بچه های بزرگتر خودشان می‌روند توی حال روضه و اشک می‌ریزند. کوچکترها هم می‌روند زیر چادر مادرها و هی مواظبند تا مادرشان گریه نکند.گاهی مجبوری در اوج روضه لبخند عمیقی بزنی که خاطر دخترکت جمع شود که گریه نمی‌کنی. بعد از روضه هم اگر هرکس برود خانه خودش تازه اول بی حالی خودمان و بچه هاست. اما اگر بازهم همه با هم یک جا جمع شویم و ناهارمان را دورهم با کمی ترشی یا ماست یا گاهی هندوانه خنک بخوریم انگار روزمان را کامل ساخته‌ایم. یکبار که تنها، بی بچه ها و خاله‌ها، رفتم روضه؛ اصلا نفهمیدم روضه خوان کجای روضه را خواند. بچه زیاد داشتن اصلا هم بد نیست فقط کمی سخت است. دنیا را سختی‌هایش شیرین می‌‌کند، خصوصا سختی‌های دسته جمعی. پ.ن و البته خدا خیر بدهد با یک جفت بچه، به آنکه سال اول گیر سه پیچ داد بیایید همه باهم برویم مصلی روضه‌های میرزا، حتی گاهی با آن تیبای درب و داغانش دنبال همه می‌رفت. موقع برگشتن، نشستن در ماشینی که حداقل سه ساعت زیر آفتاب تموز قم؛ حمام آفتاب گرفته بود، جانمان را به حلقمان می‌رساند اما نمیدانی چه لذتی داشت این سختی‌های عجیب و غریب آن هم در عصر وفور تپسی و تاکسی. ✍س.غلامرضاپور خودمانی
هدایت شده از یاد و یار
چشمش از فرات آب نمی‌خورَد... @yadoyar
هدایت شده از فلانی
35.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچه آب از تشنگی گفت او دم از ارباب زد
هدایت شده از فلانی
_ بچه‌ها! دارد عمو با مشک راهی می‌شود _ آب یعنی می‌رسد؟ _ هرچه بخواهی می‌شود یا اخا! عباس! اینک اذن میدان می‌دهم جان من برگرد! من با داغ تو جان می‌دهم _ تو خودت دیدی سکینه که عمو با مشک رفت؟ _ با همین چشمان خود دیدم که او با مشک رفت یا اخا! سقا! حرم تشنه است مشکی آب کن غنچه‌های پر پرِ در خیمه را سیراب کن دل پریشانی! فرات آیا خطر دارد پدر؟ آب آوردن رجزخوانی مگر دارد پدر؟ نیزه بر کف مشک بر پشت و علم بر دوش او آب بیش از هر زمانی تشنهٔ آغوش او اصغرم لب‌های خشکت را دگر بر هم مزن آب دارد می‌رسد قدری تحمل طفل من! علقمه از پشت نخلستان به او رخ می‌نمود مشک بود و تشنگی بود و فراوان آب بود بچه‌ها وقتی عمو آمد تشکر می‌کنید بعد هم از آب مشتِ تشنه را پر می‌کنید آب آرام و دلِ عباس در جوش و خروش آب دارد التماسش می‌کند قدری بنوش تاکنون حتما عمو دیگر رسیده پای آب آب نوشیده است و جان دارد بیاید با شتاب مشک را پر کرد و دستِ رد به بغض آب زد هرچه آب از تشنگی گفت او دم از ارباب زد از عمویم باوفاتر نیست بابا گفته است قول اگر داده یقین کن می‌رسد ساغر به دست مشک بر دوش از میان تیرباران می‌گذشت نیزه‌ها نزدیک می‌شد او خروشان می‌گذشت شک ندارم این صدای غرش اسب عموست گفته بودم چارهٔ این العطش‌ها دستِ اوست رسم نامردی کمین کرده است پشت نخل‌ها تیغ‌ها خیره است بر آن دست پشت نخل‌ها من که از دست خودش باید بنوشم آب را من هم از بابا شنیدم دست او دارد شفا مشک بر دندان شتابان با همه جوش و خروش تیر باران تیر باران آه مشکش آبروش آب از کوچکتر است اول به اصغر می‌دهیم به عمو هم آخرش یک جرعه دیگر می‌دهیم چشم تا آمد بیندازد به مشکِ واژگون چشم‌هایش را به تیر دیگری پر کرد خون بچه‌ها اصغر چرا هی بر زمین پا می‌زند؟ کم کمک دارد دلم شور عمو را می‌زند ناگهان در علقمه پیچید بانگ «یا أخا» می‌دود با قد خم مولا به دنبال صدا آب ما اصلا نمی‌خواهیم برگرد ای عمو تشنة آن صورت ماهیم برگرد ای عمو پس عمو کو پس چرا برگشته‌ای تنها پدر؟ اینچنین دستی به پیشانی و دستی بر کمر؟ تا عمود خیمهٔ عباس را پایین کشید بغضِ سنگینی صدای العطش‌ها را برید @folanipoem
✡️ شمر بن ذی‌الجوشن فرستادهٔ ویژهٔ یهود 1️⃣ را باید از نیروهای شام در کوفه و از سرسپردگان به‌شمار آورد. پس از آن‌که شمر با تعدادی از یارانش به سوی خیمه‌ها یورش برد، امام فریاد برداشت: 👈 «ای شیعیان خاندان ابوسفیان، اگر دین ندارید و از روز قیامت باکی ندارید، لااقل در دنیایتان آزادمرد باشید!» 2️⃣ شمر بعدها در توجیه تمامی رفتارهای کثیف خود، به قانون «مأمور و معذور بودن» استناد می‌کرد! با توجه به ماجرای به قدرت رسیدن شمر در ماجرای و نیز رفتارهای دَدمنشانه‌ی وی در ، تردیدی نمی‌ماند منظور وی از مأمور و معذور بودن، دستوری بوده که از در این زمینه داشته است. 3️⃣ یک نکتهٔ دیگر که شام بودن شمر را بیشتر تقویت و تثبیت می‌نماید، دقت در حضور شمر در بزنگاه‌های کربلا و نقاط ترحّم یا احترام‌آمیز آن است. نقش شمر در هرچه جنایت‌آمیزتر شدن ماجرای عاشورا بسیار ویژه و منحصر به‌فرد است. 4️⃣ از مجموع گزارش‌ها به‌دست می‌آید که شمر یک فرستادهٔ ویژه از سوی شام است. فرستاده‌ای با مأموریتی سرّی. این نقش ویژه آن‌چنان برجسته است که اهل بیت (ع) نیز از میان تمامی وحوش حاضر در کربلا، نگاه خاصی به شمر دارند. 5️⃣ طبق نقل تاریخ، شمر تنها کسی بود که در کوفه بر سر می‌گذاشت. در ماجرایی تاریخی آمده که انس بن مالک با دیدن جماعت طیلسان‌پوش در بصره، به یاد افتاد. 6️⃣ گذشته از این‌ها نام پدر شمر، است [که ظاهراً همانند نام خود او، نامی است] و ذی‌الجوشن تنها لقب اوست. بنابراین حتی می‌توان شمر را از ساکن کوفه به‌شمار آورد. ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 🇮🇷👉 @jscenter
✡️ متن کامل یادداشت «شمر بن ذی‌الجوشن، فرستادهٔ مخصوص یهود» را در آدرس زیر بخوانید: 👉 https://jscenter.ir/judaism-and-islam/jewish-intrigue/17666 ✅ اندیشکدهٔ مطالعات یهود: 🇮🇷👉 @jscenter
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از فلانی
36.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عطش وارد شوید
هدایت شده از ارتباط موثر
روزگاری جرم بود ممنوعیت داشت پیرمردهای صاحب خانه دم در می نشستند همین ساعت‌ها نزدیک اذان صبح عزادارها از ترس آژان‌های نظمیه‌ی رضاخان پشت در خودشان را به صاحب خانه معرفی می‌کردند حاجی رسول قناد هستم مشهدی رحمان بزاز هستم... در را باز می‌کرد تا عزاداری کنند. رضاخان رفت، و روضه همچنان باقی است... @ertebatmoaserdini .
جای شکرش باقی ست
ا ﷽ ا "یا سکینه! یا فاطمه! یا زینب! علیکنَّ منِّی السَّلام " . . دل توی دل دخترش نیست خودمانی