ا ﷽ ا
#خاطره_بازی
یک ساعت است با این عروسک مشغول است.
اوایل کلی بازی کردند.
کمی روی پا برایش لالایی خواند.
کلی در آغوشش گرفت.
زیر چشمی حواسم بود دارد شیرش میدهد.
سرآخر هم آوردش تا من پشتش ببندمش تا نی نی اش بخوابد و اوهم به کارهایش برسد.
وقتی عروسک را پشتش بستم گفت : "حالا بِیَم ظف بشواَم؟"
خدای تقلید است این نیم وجبی یکسال و ده ماههی ما.
عین کارهای مرا تکرار میکند
وعین اهالی خانه حرف میزند.
به خواهرهایش گفتهام در دعواهایشان کلمات "بی" دار را همراه "با" استفاده کنند.
حتی اگر خیلی عصبانیاند ..
همین شد که خیلی وقتها همان ابتدا در اوج دعوا بچه ها کلی میخندند.
واقعا هم خندهدار است که باعصبانیت تمام در حالیکه داری از خشم منفجر میشوی به طرف مقابلت بگویی بادقت ، باادب ،باشعور با......
گمانم بعدا دور از چشم این طوطی از خجالت هم درمیآیند.
#س_غلامرضاپور
#بچه_تری_های_زینب
خودمانی
خودمانی
#و_طول_الامل... دوست داری با کدام آرزوها پیر شوی؟ @telkalayyam
ا ﷽ ا
#عمق_نگاهها
نگاهها تو را با خود تا کجاها که نمیبرند.
از دریچهی چشمهای تصویر سمت راستی که وارد میشوی یک دنیا اعتبار و افتخار و البته مسئولیت همراهت میشود.
بدون پیش پرداخت،
با سود فراوان،
خودش هم ضامنت میشود .
فقط کافیست نگاهت را ازنگاهش برنداری.
آنوقت دیگر بدهکار هیچکس نیستی.
و از دریچه چشمهای سمت چپی که وارد میشوی سرت گیج میرود.
میمانی کدام را انتخاب کنی.
لوازم خانهای که هنوز قسطش تمام نشده؟
خوردنیهایی که تا ماه بعد اثری از آنها نیست ولی تو هنوز بهایشان را پرداخت نکردهای؟
و تویی که معلوم نیست درین کارگاه نیمه تمامی که برای خودت ساختی مهمان چندروزهای...
نهایتا همه اینها را با پیش پرداخت آرامشت و بدون اینکه خودت سودی برده باشی میگذاری برای دیگران و باقی عمرت هم ضامنش نمی شود.
سرآخر هم معلوم نیست کسی هست تو را ازین بدهکاری دربیاورد یا نه؟
"چشمها را باید شست،
جور دیگر باید دید."
#طول_الامل
#س_غلامرضاپور
خودمانی
خودمانی
#و_طول_الامل... دوست داری با کدام آرزوها پیر شوی؟ @telkalayyam
ا ﷽ ا
#چشم_و_دل_سیر
امیدهم امیدهای ....
آرزو هم آرزوهای ....
قرض هم که می گرفت برای پسر داماد کردنی یا جهیزیه خریدنی بود.
آرزو داشت دست دختر و پسرهای جوان را بگذارد توی دستهای هم و امیدواربود زنده بماند تا قرضش را ادا کند .
یا برای مهمانش از هرچه که در خانه داشت سنگ تمام میگذاشت چون میدانست سهم روزی خودش و مهمانش محفوظ است.
نه اینکه آن روزها فراوانی باشدها،نه ؛ فقط آدمهای چشم و دل سیری بودند که اعتبارشان اعتقادشان بود.
صفا و صمیمیت جای همهی نداشتههای مادیشان را پر کرده بود.
از بودن در حیاتشان سیر نمیشدی.
امروزیها اما انگار دارند قانع میشوند که بزودی جهان دچار یک قحطی بزرگ از لوازم مصرفی خواهد شد.
برای همین هرچه میخرند بازهم باید بخرند.
بعضیها هم ازین چشم و دل گرسنگی آدمها استفاده میکنند و دلسوزانه فکر روزهای قحطی پول هم هستند و اجناسشان را از دم قسط میدهند حتی خوردنی ها را..
فکرش را بکن میروی میهمانی، صاحبخانه هم خیلی چیزها در خانه دارد ولی چون هنوز قسطش را نداده دو دل است بیاورد یا نیاورد؟!
حتی اگر بیاورد ممکن است در ذهنش مشغول چرتکه انداختن باشد..
و مهمان بی خبر از همه جا دولپی میخورد که خدای نکرده مدیون شکمش نباشد و زحمات میزبان هدر نرود.
***
از آن آدمهای چشم و دلسیر این روزها هم پیدا می شوند.
از جوانی همینطور بود. با همان چشم و دل سیریاش که پیر شد دوست داشتنیتر هم شد.
حتی به آهوها هم فکر میکرد و امیدوار بود به دعای آنها..
برای نجات آهوها از اعتبارش خرج میکرد و برای نجات آدمها از جانش میگذشت.
فقط خدا کند بدهکار او از دنیا نرویم .
#طول_الامل
#س_غلامرضاپور
خودمانی
ا ﷽ ا
#برداشت_آزاد
مدتی ست به همت کلاسی که از همه کلاسهای تحصیلیام بیشتر دوستش دارم مشغول آشنایی بیشتر با غزلیات سعدی هستم.
این هفته ده غزل دوم جناب سعدی را به قصد لذت بردن از غزلیات جنابشان خواندم.
راستو حسینی اگر بگویم ،ازهیچکدامشان لذت نبردم و تنها نکته ای که به ذهنم رسید این بود که :
"کی این بابارو راه داده تو جمع شاعرا؟ "
اشعار عاشقانه ای که امروزه روز کاربرد ندارد یا لااقل مورد پسند منه بد پسند واقع نشد.
مثلا اگر محب قرار باشد به محبوبش بگوید
همه دانند که من سبزهٔ خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
(غزل۲۰)
یا معشوق به عاشق بگوید
گر برانی نرود ور برود باز آید
ناگزیر است مگس دکه حلوایی را
(غزل ۲۰)
رسما به یکدیگر فحش نداده اند؟
یا اگر شاعری امروز گیسو و جادو و تیهو و هندو را با لوءلوء هم قافیه کند سیل نقد ناقدان به سمتش گسیل داشته نمیشود؟( اصلا گسیل داشته شدن درست است؟
از دست این جناب سعدی علیه الرحمه
آمدیم راه رفتن کلاغ را یاد بگیریم راه رفتن خودمان یادمان رفت.)
این بیت را هم که در خوانش اول اصلا نفهمیدم
از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
(غزل ۱۵)
و در خوانشهای بعد هم.
خواستم ترجمه اش را بخوانم که تا ترجمه اش را پیدا کنم بیت مثل لیموی پوست کنده در دهانم تلخ شد.
ازطرفی حس کردم این ده غزل خیلی خوش آهنگ نیست و ابیاتش براحتی بر زبان نمی چرخد.
باید دوسه بار بخوانی تا کلمات کمی روی زبانت بنشیند.
القصه تیر پیکان کم سعدی خوانی این هفته را به سمت خودم میگیرم که لذتی ازین اشعار نبردم الا یکی دو بیت که آن هم انقدرها لذید نبود که بعنوان تمرین ارسالش کنم.
بگذریم که اگر این عاشقانه ها به زبان امروزی نوشته میشد احتمال اینکه دیوان غزلیات جنابشان جزء کتب ضاله قرار می گرفت کم نبود.
خدا از سر تقصیراتم بگذرد.
سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
سر بنه گر سر میدان ارادت داری
ناگزیرست که گویی بود این میدان را
(غزل ۱۸)
#تمرین_سعدی_خوانی
#غلامرضاپور
خودمانی
27.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدِ_جمهور😭
دعای اهل زمین یا به آسمان نرسید
و یا دعای تو شد مستجاب، روح امید
نوشت بعد شب التهاب ، دست فلک
کنار نام تو خدمتگزار پاک ، شهیــد
#محمدجواد_منوچهری
میگویند قانون برای نبودنت همه جور پیشبینیها را کردهاست
کاش
برای بیشتر بودنت هم کاری از دست قانون برمیآمد
دلم گریه میخواهد
ولی نه برای شهید
گریه پشت سر شهید که معنی ندارد
دلم گریه میخواهد
ولی نه برای ایران
کشوری که صاحب دارد که گریه ندارد
دلم گریه میخواهد
برای خودم
که از شهادت دورم
May 11
ا ﷽ ا
آسمانیها شما چرا گریه میکنید؟
مازمینیها دیگر صدای گرمش را نمیشنویم
شما که او را با همه خلوصش در بر گرفته اید.
دلم بحال خودمان میسوزد
خودِ زمینیمان .
همیشه تا یکی پیدا میشود که دلمان به بودنش قرص است ،
تا یکی پیدا میشود که از جنس خودمان است و با ما درد مشترک دارد...زود از دستش میدهیم.
تا می آییم طعم شیرین همدلی مسولانه را بچشیم کاممان تلخ میشود.
بخیلها با بخلشان نمیگذارند
حسودها با حسادتشان
غرغروها با غرغرشان
و شما آسمانیها ....
باشد این شهید هم باشد برای شما و داغ نبودنش بماند برای ما....
اما شما را بخدا برایمان دعا کنید
برای قدمهایمان که استوار بماند
برای شانه هایمان که نلرزد
برای اندیشه هایمان که سبز بماند
برای ایمانمان که محکم تر بشود
و برای نسلمان که دور از ولایت نماند
برایمان دعا کنید
ما زمینیها پشتمان به دعای شما آسمانیها گرم است.
شهید زنده تر از همیشه می آید
بروی دست ... نه ، به اندیشه می آید.
#س_غلامرضاپور
#شهید_جمهور
#آسمان_هم_در_روز_تشییع_میبارد
خودمانی
هدایت شده از تلک الایام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن مرد
در باران
رفت...
@telkalayyam
ا ﷽ ا
تمام شد
تشییع تمام شد
خاکسپاری هم تمام شد
اورا به امام رضا علیه السلام سپردیم و برگشتیم.
او رفت و ما ماندیم با انبوهی از حیرت و ناباوری
ما ماندیم و انبوهی از حسرت و ندامت
اما
نشستن و اشک ریختن کافیست
باید دست بر زانوهای بی تابمان بگذاریم و بلند شویم
همین حالاهم دیر شده
کارهای نیمه تمام زیادی هست که باید انجام دهیم.
از همین حالا مسولیم
ما مسولیم
ما بعنوان جمهور مسولیم.
اگرچه او دیگر رسانه نمیخواهد اما ما میگوییم تا تاریخ بداند که در سخت ترین شرایط هم باید خدمت کرد.
باید خودمان را برای انتخاب دیگری آماده کنیم
باید کسی را انتخاب کنیم که همرنگ و هم مسیر و هم عهد با او باشد
کسی که رنگ خدمتش الهی باشد
و برای هر کاری دنبال رضایت خدا باشد نه کدخدا.
کسی که برای کار مردم همیشه وقت داشته باشد.
خیلی کار داریم .
این بار دیگر نمیگذاریم شهید را جلاد معرفی کنند.
#شهید_جمهور
#مهم_است_چه_کسی_رئیس_جمهور_میشود
خودمانی
ا ﷽ ا
خاک سرد است اما خاک شهید سردی ندارد..
این روزها دارم با خودم فکر میکنم من، چقدر معمولی ام ؟!
آدمها دو گروهند خوبها و بدها ..
گروه سومی هم هستند که دارند انتخاب میکنند که خوب باشند یا بد.
اینها همان معمولیها هستند
فرقی هم نمیکند از پولدارها باشند یا بیپولها
از درس خواندهها باشند یا درس نخواندهها
این وسط آدمهای خوب خیلی تلاش میکنند تا معمولیها،خوبی را به خوبی انتخاب کنند.
حتی گاهی تا پای مردن پیش میروند.
تاریخ پر است از آدمهای خوبی که بخاطر آدمهای معمولی قربانی شده اند..
تا کی باید آدمهای خوب قربانی بشوند تا ما آدمهای معمولی آگاه بشویم؟
اصلا شاید برای همین معمولی بودن ما آدمهای معمولیست که آخرین ذخیره الهی نمیآید.
ما معمولیها خیلی مسئولیم.
دقیقا به همان اندازه که حق داریم، مسئولیم.
تا بحال انقدر از معمولی بودن بدم نیامده بود.
معمولی بودن گاهی اصلا خوب نیست.
اگر قرار باشد هی خوبهای عالم بروند تا معمولیها حالیشان بشود دنیا دست کیست ، که دیگر آدم خوبی باقی نمیماند.
باید دیگر معمولی نباشم.
به گمانم این اثر گرمای خاک شهید است.
#س_غلامرضاپور
#شهدای_خدمت
#فرق_میکند_چه_کسی_رئیس_جمهور_بشود
خودمانی
ا ﷽ ا
#یک_یادداشت_قدیمی
#سه_سال_پیش_ایام_انتخابات
تب انتخاباتی این روزهای خانه ی ما:
چند شب پیش که به یک مهمانی رفتیم دسته کلید من که مادر دسته کلیدهای خانه بود جاماند و ما ماندیم و درهای بستهی خانه.
کلید طبقهی پایین که اتاق بچههاست و تمام وسایلشان انجاست هم فقط در همان دسته کلید بود.
بچهها بالا ماندند تا دستهکلید بدستمان برسد یا لااقل کلیدهای زاپاس را پیدا کنیم.
اما مگر پیدا میشدند؛ نه دستهکلید نه کلیدهای زاپاس.
میزبان پیغام داده بود که همهجای خانه را گشته و چیزی پیدا نکرده.
خودمان هم هرجایی که فکرش را بکنیدگشتیم اما نبودندکه نبودند.
دیشب بعد از آخرین دور مناظرات، سر سفرهی شام که موضوع صحبتمان همین دسته کلیدها بود و هر کس چیزی میگفت ؛ زهرا یهو گفت :" چارهای نیست باید به یه دزد بگیم بیاد و درا رو با کلید همه کارَش برامون باز کنه."
ریحانه هم تاییدش کرد و همه خندیدند..
گفتم :" چقد حرف زهرا شبیه تفکر لیبرالها بود که درهای بسته مملکت رو می خوان با کلیدای امریکا و اروپا که شاهدزد جهانن، باز کنن."
ریحانه که دوزاریش افتاد خواست دامن افکارش را از این ننگ لیبرالی پاک کند فورا روبه زهرا کرد و گفت:" تو گفتی..
پس تو همتی هستی "
و چند بار تکرار کرد : "همتی همتی همتی."
زهرا هم که انگار دوست نداشت درین افکار تنها باشد رو به ریحانه کرد و گفت : "خب تو هم تاییدم کردی پس تو هم مهرعلیزادهای.."
وچند بار تکرار کرد :" مهرعلیزاده مهرعلیزاده.."
مانده بودم اینها را بچه ها از کجای مناظرات فهمیده بودند..
#س_غلامرضاپور
#انتخابات
#مهم_است_چه_کسی_رئیس_جمهور_میشود
#نه_به_تفکر_لیبرالی
#نه_به_چهار_درصدی_ها
#نه_به_سازش_باکدخدا
#نه_به_ضد_ولایت_فقیه
خودمانی
ا ﷽ ا
#کجا_ایستادهایم؟
از وقتی بچه مدرسهای شدم
و یکی یکی به کتابهای درسیام اضافه شد، احساس میکردم چقدر چیز توی عالم هست که من از آنها بیخبرم . مطالب که سختتر و بیشتر میشد احساس دانایی و نادانی بیشتری پیدا میکردم. اما این وسط بعضی از کتابها را جور دیگری دوست داشتم و با دقت بیشتری میخواندنشان
یکی از آن کتابها ،کتاب تاریخ بود. هرچقدر از جغرافیا و مدنی فراری بودم ، ولی تاریخ را دوست داشتم .
اما همیشه یکی از سوالات پرتکرار ذهنی ام در وقایع تاریخی این بود که پس مردم کجا بودند؟
مردم کجا بودند وقتی آقامحمدخان قاجار داشت از کشتهها ،پشته میساخت؟
مردم کجا بودند وقتی شیخ فضلالله نوری را داشتند به دار میآویختند؟
مردم کجا بودند وقتی امریکائیها داشتند یک آدم بی سواد قلدر را شاه مملکت میکردند؟
اصلا در بزنگاههای تاریخی مردم کجا بودند؟
و به قدر درک و سواد کودکانهی خودم مردم را مسئول میدانستم
و همیشه با خودم فکر میکردم ما مردمِ کتابهای تاریخ آیندهایم.
به جای آنکه از آنها بپرسم که کجا بودند از خودم بپرسم که در تاریخی که در مملکتم و دنیای اطرافم در حال رقم خوردن است من کجا ایستادهام؟
ما مردم عادی برای حضورمان در تاریخ مسئولیم و مهم است کدام طرف ایستاده باشیم.
و حالا این چند خط پر از همبستگی و همدلی پدرانه رهبر فرزانهام تکلیف مرا باخودم روشن میکند ...
مهم نیست کی باشی.
کودک باشی یا بزرگ
زن باشی یا مرد
باسواد باشی یا بیسواد
استاد باشی یا دانشجو
مسلمان باشی یا غیر مسلمان
فقط کافی ست در بزنگاهها طرف درست ماجرا ایستاده باشی
تشخیص این درستی هم برمیگردد به میزان حریتت.
به اندارهی انسانیتت و شرافتت
فرقی هم نمیکند اهل کدام جغرافیا باشی.
کم کم زندگیت هم سمت درستی میرود.
#س_غلامرضاپور
#طرف_درست_تاریخ
#نامه_رهبر_انقلاب_به_حامیان_فلسطین_در_دانشگاههای_امریکا
#شهدای_خدمت
#مهم_است_چه_کسی_رئیس_جمهور_شود
خودمانی
ا ﷽ ا
#برای_چهل_دومین_سالی_که_درین_دنیا_هستم
هفده خرداد امسال بازهم شرمنده کسانی شدم که پیش پیش تولدم را تبریک گفتند .
آخر بلد نیستم درست جواب این تبریکها را بدهم.
نمی دانم چرا بی خودی دلم می گیرد.
مال این هم نیست که چون چهار دهه را گذراندهام و دارم دهه پنجم زندگی ام را طی میکنم.
از چهارده یا پانزده سالگیام تا الان هر سال موقع تولدم همین احساس را دارم.
گاهی دلم میخواهد هم سن و سال بچه هایم باشم خصوصا این آخری...
نه اینکه از راهی که آمدهام پشیمان با شم ها .. نه... اصلا نقل این حرفها نیست. یعنی من آدمش نیستم.
قبلترها برای اینکه هرسال از کودکیام فاصله می گرفتم غصه می خوردم و این سالها شاید چون حس میکنم وقت رفتن نزدیک و نزدیکتر میشود و من دست خالی تر ازین حرفها هستم.
فکرش را که میکنم بیشتر دردم می گیرد و دلم می خواهد زار زار گریه کنم.
حتی بیشتر از روزی که بدنیا آمدم .
در خود نگاه کردم و گفتم که کیستم
یکریز در جواب سوالم گریستم*
*اعظم سعادتمند
#س_غلامرضاپور
خودمانی
ا ﷽ ا
#این_کتاب_را_نخوانید
ام علاء را خواندهاید؟
پیشنهاد میکنم هرگز این کتاب را نخوانید.
خصوصا اگر تفکرات فمنیستی دارید و فکر میکنید مشکلات بچه داری و شوهر داری و خانهداری دست و پایتان را سخت بسته است.
اگر مشکلاتتان در حد اختلاف با خواهرشوهر و جاری و شب بیداریهای کودکتان و لجبازیهای نوجوانتان یا درآمدکم همسرتان است که
اصلا به این کتاب فکر هم نکنید؛
چون آن وقت مجبور میشوید آنچه که تاکنون از خودتان ساختهاید را از پشت بام یک ساختمان چند طبقه پایین بیاندازید تا خمیر مایهی وجودیتان بشکند و دوباره از اول خودتان را بسازید.
هرگز فکر نمیکردم میشود با هجده تا بچه در یک خانه شصت متری زندگی کرد و شاکر بود.
فکر می کردم آسمان خانه هرچقدر بیشتر باشد آرامش اهالی خانه بیشتر است فارغ ازینکه آسمان قلب بانوی خانه هرچقدر بزرگتر باشد به همان اندازه اهالی خانه صبورتر و مسئولیت پذیرتر و با ایمانتر و آرامتر میشوند حتی اگر بچهی آن خانه نباشند .
حرفم را جدی بگیرید و این کتاب را نخوانید اگر خواندید و مثل قبل ماندید سالها عذاب وجدان آزارتان میدهد.
لااقل موقع خواندن کتاب یک قلم و کاغذ دست بگیرید و تمام سختیهای ام علا را در آن بنویسید بعد تمام سختیهای خودتان را کنارش بنویسید.
آنگاه اگر سختیهای شما بیشتر بود به خودتان حق بدهید که کم طاقت و ناشکیبا باشید و اگر نبود از او بخواهید خودش و شهدایش دستتان را بگیرند همانطور که دست نویسندهی کتاب را گرفتند.
امروز میخواهم به زیارتش بروم
پای زنانگیام لنگ میزند.
نیاز به درمان دارم .
#ام_علاء
#قم_حرم_مطهر_حجره_پروین
#س_غلامرضاپور
خودمانی