eitaa logo
خودمانی
93 دنبال‌کننده
51 عکس
23 ویدیو
0 فایل
﷽ می نویسم تا آرام بگیرم. @Manyekmadaram5
مشاهده در ایتا
دانلود
ا ﷽ ا ریشه در خاک مادر برایم قصه می‌گفت از روزهای تلخ تاریخ از عصر آن روزی که باید کل جهان را کرد توبیخ او گفت از روزی که دشمن بر سرزمین ما نظر داشت باور نمی‌کردیم باید تا رفتنش هی سنگ برداشت امروز اما استواریم در دستمان سجیل داریم در قلبهای کودکان هم نفرت از اسرائیل داریم مادر تمام قصه ها را از حفظ می خواند و بلد بود می گفت اینجا خانه ی ماست تقدیم جانش هم، سند بود حالا تمام شهر باهم همسایه با افلاک هستیم "باطل همیشه رفتنی است*" ما، ریشه ی این خاک هستیم *ان الباطل کان زهوقا ✍س.غلامرضاپور https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا عمل قلب باز نیت کرده بودم سه روز آخر ماه رجب را روزه بگیرم اما دیروز مجبور شدم نیتم را بهم بزنم . یک عمل قلب باز فوری داشتیم که باید نیرو و توانم را برای انجام آن حفظ می کردم. صبحانه و ناهار خوبی خوردم و خوب هم استراحت کردم. با اینکه همه تلاشم را کرده بودم که ساعت عمل به شب نیفتد اما تا تکنیسین بیهوشی بیاید و کارش تمام بشود ناچارا عمل به ساعتهای اولیه ی شب کشید. مدتها بود هرجا که می‌رفتم و هرکاری که می‌کردم دلم پیش این مریض بود. می‌دانستم سه تا از رگهای قلبش کاملا بسته شده و دوتای دیگر هم بزور کار می کند. اما چاره ای نبود باید صبر میکردم تا رئیس بیمارستان شرایط عمل را بپذیرد. و دیشب بالاخره این اتفاق افتاد. عمل سنگین بود و دست تنها از من کاری برنمی آمد. باید خود رئیس هم می آمد. رگهای قلب که اوضاعشان اصلا تعریفی نداشت. زیر جداره داخلی و بیرونی آن هم لکه های سیاه وحشتناکی افتاده بود که باعث شد عمل تا پاسی از شب طول بکشد. شیب معکوس دریچه‌ی آئورت هم سرعت کار را گرفته بود. هرچه مایعات موجود در سطح بدن را به سمت این دریچه هدایت می کردم دوباره به سمت آن یکی دریچه می رفت. همه‌ی تیم پزشکی همدلانه ایستادند تا کار تمیز از آب در بیاید. از رئیس بخش گرفته تا پرستارها و تکنسین‌هایی که داشتند شیفتشان را واگذار می کردند . واقعا این جور وقتها نیروی همکار دلسوز و متعهد دلگرم کننده ست. تقریبا ساعت ده و نیم شب بود که کار را بستیم . دیگر روی پاهایم‌نمی توانستم بایستم. اما چشمهایم برق می‌زد. درست مثل صفحه‌ی استیل اجاق گاز قدیمی کوکب خانم. عمل موفقیت آمیز بود. https://eitaa.com/khodemanim
خودمانی
ا ﷽ ا عمل قلب باز نیت کرده بودم سه روز آخر ماه رجب را روزه بگیرم اما دیروز مجبور شدم نیتم را بهم ب
ا ﷽ ا بازخوردهایی که از نوشتن این یادداشت از خواهرهایم گرفتم برایم جالب بود. یکیشان با نگرانی تماس گرفت که "خواهر چی شده؟ کی عمل قلب باز داشته؟ " آن یکی هاج و واج مانده که این متن بی در و پیکر را چرا توی کانال گذاشتی؟ مال کیه؟ یادش بخیر دوره نویسندگی تمرین‌های خیلی خوبی داشتیم. این سبک نوشتن را از همانجا یاد گرفتم. شاید من درسم را خوب یادنگرفتم که نوشته ام را نگرفتند. کاشکی دری به تخته‌ای بخورد و کتاب استادمان زودتر از زیر چاپ دربیاید. نشد همه تمرینها را یادمان بدهند. برای تکلیف کلاسی آن روزها متن زیر را نوشته بودم: _______ با یک حالی می آورندش. نای راه رفتن ندارد. درد امانش را بریده. دلم به حالش می سوزد. طفلکی ماه پیش یک هفته همینجا بستری بود. از پشت میزهم می‌شد فهمید که دمای بدنش چقدر بالاست : "دوباره چه بلایی سرش اومده این عروسک؟ شانس آوردین تشنج نکرده." زن با نگرانی می‌گوید : "دستم به دامنتون وقت امتحاناست. داشتیم می‌رفتیم مدرسه که یهو اینجوری شد ، امتحان امروزم پَر." عینکم را روی گوشم جابجا می‌کنم: "یه سری آزمایشه که باید انجام بشه ، راحت نمی‌تونم نظر بدم. باید جواب آزمایشا بیاد. حداقل امروز و فردا مهمون خودمونه." بیشتر نگران می‌شود با دستپاچگی می‌گوید: "آخه من باید ..." -" شما نگران نباشید ما حواسمون بهش هست، برید به کاراتون برسید." - "پس من میرم‌ تا ظهر بر می گردم." می‌نویسم تخت کناری اورژانس را برایش خالی کنند. ماه پیش هم روی همین تخت خوابیده بود. از بی حالی لای چشمش را هم باز نمی‌کرد. معلوم نبود طفل معصوم دیشب تا کی بیدار بوده که الان نا ندارد حتی پلکهایش را باز کند. دستی به سر و رویش می‌کشم. همیشه دوست داشتم یک عروسک زیبا مثل همین داشته باشم. آن‌وقت با فریده باهم سه تایی می‌رفتیم ارتفاعات کلکچال ، هرهفته‌. اصلا یک هفته کلکچال یک هفته دماوند هفته بعدی ... پدر فریده هم هی این کمبود زندگی‌مان را به رخم نمی‌کشید. شاگرد مکانیکی مگر چقدر درآمد دارد که از همان روز اول خواستگاری سراغ ماشینش را می‌‌گیرند؟ ✍🏻س.غلامرضاپور https://eitaa.com/khodemanim
خودمانی
ا ﷽ ا عمل قلب باز نیت کرده بودم سه روز آخر ماه رجب را روزه بگیرم اما دیروز مجبور شدم نیتم را بهم ب
ا ﷽ ا وسط عمل به آن مهمی سرش را ازبین دست پرستارها آورد بیرون و گفت:" مامان حوصله‌م سر رفته از بیکاری. یه کاری به منم بده دیگه؟" گفتم برایش یک گاز استریل تمیز و نمدار ببرند تا دیواره ی حائل بین قلب و شکم بیمار را دستمال بکشد. شنیدم که داشت با ذوق به سوپروایزر می‌گفت : "انقدر خوشحالم که مامان به منم کار داده." https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا چهره اش داد می زد اهل آسیای شرقی است. شوق زیارت رسول الله در نگاهش موج می زد. می خورد زیر بیست سال باشد. با خانواده اش آمده بود. با اشاره و انگلیسی دست پا شکسته پرسیدم: "کجایی هستید؟" گفت: "بنگلادش." گفت: "و شما" گفتم: " ایران" با تعجب گفت: " ایران!!! " به پدرش نگاه کرد. "ایران کجاست؟"!!! باورش برایم سخت بود. مانده بودم چه جوابی خواهم شنید. از ایران چه تعریفی دارد. پاسخ پدرش یک کلمه بود که میخکوبم کرد. *خمینی* نام دیگر ایران، خمینی است. ✍🏻 https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا زمین درگیر تکرار و زمینی‌ها گرفتار و به فکر کار و بار و نان درآوردن چه دشوار و شباهنگام مرد از درد سختی‌هاش بیدار و یکی درگیر تیمار و یکی در خانه بیمار و یکی در فکر بازار و یکی غرق است در افکار بسیار و خلاصه که همه از غصه سرشار و همه چشم‌انتظار و بیقرار و کاش باشد یک نفر یار و... خبر آمد خبر آمد خبر در صدر اخبار و همه اکنون خبردار و رسید آن که شده بر دردها غالب حسین بن علی بن ابیطالب ..... حسینِ لحظه‌های دل‌پریشانی حسینِ روزهای سخت و بحرانی حسینِ کارگرهای شب سرد زمستانی حسینِ مردمِ زحمتکشِ تهرانی و کرد و عرب، ترک و بلوچ و فارس، گیلانی، خراسانی، لرستانی حسینِ لقمه‌های پاک باباهای ایرانی حسینِ لای‌لای مادران در موقع گهواره‌جنبانی حسینِ شعرهای جودی و عمان سامانی حسینِ سوز و آه سازگار و لحن انسانی حسینِ آن جوان پاک و باتقوای کرمانی که آخر می‌شود قاسم سلیمانی حسینِ گریه در شب‌های ظلمانی حسینِ سجده‌های ناب طولانی حسینِ اشکِ پنهانی حسینِ رزم طوفانی حسینِ غیرتِ سوری و لبنانی حسینِ رمز موشک‌های طهرانی حسینی‌ که‌ به‌ وقتش‌ خاک‌ خواهد کرد صهیون‌ را به‌ آسانی حسینِ تیرهای سمت سفیانی حسینِ صبحِ عرفانی همان صبحی که تکیه می‌زند بر کعبه آن آقای نورانی حسینی که دو عالم را شده صاحب حسین بن علی بن ابیطالب شاعر: https://eitaa.com/khodemanim
هدایت شده از دفترچه
در چرخه ی تکرار تورا گم کردیم در کوچه و بازار تو را گم کردیم دیدی که چگونه سرمان گرم شده ؟ انگار نه انگار تورا گم کردیم @daftarcheyesheer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا ﷽ ا بعضی روزها شبیه بقیه روزها نیستند. رنگشان، طعمشان، عطر و بویشان حتی آهنگشان با بقیه روزها فرق می‌کند. شاید به زمان و مکان ربط داشته باشد اما همه اش زمان و مکان یا آدمهای اطرافت نیستند. روزهای تصمیم گیری ازین دستند . روزهایی که مالِ مال خود آدمند. روزهایی که کوچکترین حرکت ادم مهم است . حرف زدنش ، نگاه کردنش ،حتی نفس کشیدنش .. روزگار جوری پازلهایش را می چیند که بی‌ برو برگرد همه ی آدمها به این لحظه های خاص می رسند. روزهای تصمیم‌گیری عجیب دل آدم آشوب می شود. اگر خودت را در مهربانی خدای رحمان و رحیم غرق نکنی هیچ‌وقت دل آشوبت آرام نمی‌گیرد. دلم طمانینه‌ی قلبی را می خواهد که در آغوش رضایت خدا آرام گرفته است. https://eitaa.com/khodemanim
خودمانی
ا ﷽ ا یک تکه کیک صبر کردیم تا بابای خانه‌مان از سفر برگردد تا برایش جشن روز پدر بگیریم. نه از آن ج
ا ﷽ ا بزرگ شدن از خواهرهایش ماه تولدش را پرسیده بود. بهمن که آمد به بهانه های مختلف می گفت من دیگه بزرگ شدم . من دیگه بزرگ شدم قدم بلند شده من دیگه بزرگ شدم می تونم چایی بیارم من دیگه چهار ساله شدم می تونم نماز بخونم من دیگه بزرگ شدم یه عالمه کار دارم من دیگه بزرگ شدم روضه‌م( روزه م) من دیگه بزرگ شدم دستم می رسه من دیگه.... برایش که تولد گرفتیم یک برش از کیکش طبق معمول رفت توی یخچال . صبح زود بشقاب کیک را از یخچال بیرون آورد و گفت : "مامان ببین کیکه سردش شده تو یخچال داره می لرزه " گفتم: "ای وای باید چی کار کنیم؟ ببریمش بزاریمش رو بخاری ؟" خیلی جدی درحالیکه داشت ناخنک دوم را می‌زد گفت : "نه، باید بخورمش بره تو شکمم گرمش بشه" حتی استدلال‌هایش هم بزرگ شدند. https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا مهمان خانه‌ی ما امسال می شود او، در التهاب دنیا، با شال سبز رنگش، مهمان خانه ی ما ؟ وقتی که بچه بودم هر شب به انتظارش تا صبح می دویدم در آسمان رویا مادر بزرگ می‌گفت باید برای مهمان هم چای تازه دم کرد هم خانه را مهیّا دنیا شده زمستان گل کرده باغ نرگس در اشکهای مادر در ربنای بابا این روزها که اینجا دست دعا بلند است ما چای تازه داریم؟ در خانه‌ای مهیا؟! ✍🏻س.غلامرضاپور https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا تولدی دیگر خانم مهندس صدایش می‌کنیم. آنهم مهندس کامپیوتر. تازه سواد خواندن و نوشتن یاد گرفته بود که برای خودش یک کانال زد و شروع کرد به ساختن کلیپ. کنارش که می‌نشینی تا سر حرف را باز نکنی حرفی نمی‌زند. خواهر زاده‌ام فاطمه را می‌گویم کلاس پنجم است و همبازی بچه‌های کوچک فامیل. بیشتر از آنکه صدایش را شنیده باشم ذوقش را در کاردستی‌های کوچک و بزرگی که برای زینب درست می‌کند دیده ام. نمی‌دانستم در ذهنش چه جور خاله‌ای هستم تا اینکه دیشب برایم اینطور نوشت: "تولدت مبارک خاله یِ همیشه مهربون خاله ای ک تو همه سنی بچه داری خاله ای ک همیشه سرت شلوغه خاله ای که نویسنده و شاعری خاله ای که پایه روضه گرفتن تو محرمی خاله ای ک خونت خیلی دوره خاله ای ک ازت عکس ندارم برات کلیپ بسازم خاله ای که تابستونا بعضی پشمبه جمه ها خونتون میخوابیم خاله ای که اسمت سمیه س خاله ای ک دیگه نمیدونم چی بگمم خاله ای ک خیلی وقته پروفایلتو عوض نکردی خاله ای که .... خاله ای... خاله.... خا... خ.... تولدتتتت مبارک💞💞💞💞💞" پ‌ن: دنیا می‌گذرد و از آدم‌ها جز خوبی و بدی نمی‌ماند. یعنی بعدِ این‌همه سال چه تصویری از خودم در ذهن دنیا گذاشته‌ام؟ بعدها از من به خوبی یاد می کنند یا ...؟ نمی‌دانم اصلا این موضوع در دنیایی که آدم‌ها بعد از مرگ، فراموش می شوند چقدر مهم است؛ فقط این را می‌دانم که را برای همه نمی‌خوانند. https://eitaa.com/khodemanim